اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

گفتگو با برادر و خواهر استاندار شهيد آذربايجان شرقي

شهيد رحمتي کمي قبل از شهادت اين پيام را به همکار و دوست خودش (مسئول حراست استانداري) ارسال کرده بود: «سلام و خدا قوت. به سلامتي. زيارت قبول. در مسجدالنبي بعد از زيارت رسول‌الله دعاي مخصوص زيارت بعد از زيارت امام رضا (ع) را با توجه به معني بخوانيد و اين حقير جا مانده از زيارت خداي خود را هم دعا بفرماييد. عاقبت بخيري و شهادت برايم طلب کنيد. التماس دعا.»

گفتگو با برادر و خواهر استاندار شهيد آذربايجان شرقي

مالک رحمتي استاندار شهيد آذربايجان شرقي عصر يکشنبه 30 ارديبهشت 1403 به همراه سيدابراهيم رئيسي، هشتمين رئيسجمهوري اسلامي ايران و تعدادي از همراهان در مسير بازگشت از مراسم افتتاح سد «قيز قلعهسي» به سمت تبريز در منطقه ورزقان استان آذربايجان شرقي دچار سانحه هوايي شدند و به شهادت رسيدند. در اربعين شهداي خدمت با مشکات رحمتي، برادر شهيد و همچنين سميه رحمتي، خواهر شهيد به گفتگو نشستيم که ماحصل آن را پيشرو داريد.

 

برادر شهيد

شهيد فرزند چندم خانواده، متولد چه سالي و در چه خانوادهاي بودند؟ از زندگي ايشان بگوييد.

آقا مالک در يک خانواده مذهبي و حسيني اول فروردين سال 1361 در شهرستان مراغه متولد شد. ما چهار برادر و دو خواهر هستيم. شهيد، فرزند پنجم خانواده و کوچکترين فرزند پسر خانواده بود. شغل پدرم در اوايل جواني سيمانکاري بود. بعدها در يک مسافرخانه مشغول شد. بعد از فوت صاحب مسافرخانه، مدتي آن را به صورت اجارهاي اداره و پس از بازنشستگي نيز يک غذاخوري (ديزيفروشي) براي خودش داير کرد که هنوز هم با سن 88 سالگي فعاليت دارد. پدرم از دوران نوجواني و جواني خادم امامحسين (ع) است. چون مالک در يک خانواده مذهبي و حسيني به دنيا آمده بود، از همان دوران کودکي ارادتمند ائمه اطهار (ع) به ويژه امام رضا (ع) بود.

 

دوران نوجواني شهيد رحمتي چطور گذشت؟

مالک در دوران دبيرستان عضو فعال و تأثيرگذار پايگاه بسيج محله بود و مديريت اردوهاي زيارتي پايگاه را به عهده داشت. علاوه بر برنامهريزي و هدايت و مديريت کارهاي اجرايي از همان دوران نوجواني فصاحت، بلاغت و شيوايي کلام داشت. کلاسهاي اخلاقي و مباحث ديني شهيد در پايگاه بسيار مؤثر و مورد توجه همه بود. چنانچه تمامي اعضا پايگاه از کوچک و بزرگ او را به عنوان امام جماعت انتخاب کرده بودند و معمولاً بعد از 18 سالگي مالک، نمازهاي جماعت خانواده و فاميل در هر تجمع و مجلسي که پيش ميآمد به امامت او برگزار ميشد.

 

به عنوان برادر شهيد چه خاطراتي از دوران کودکيها و نوجوانيهاي شهيد داريد؟

ايشان از همان دوران بچگي بسيار مهربان و مؤدب و به رغم اينکه فرزند کوچک خانواده بود، ولي از همه مسئوليتپذيرتر بود. اعتماد به نفس و شجاعت خاصي داشت. بسيار متوکل و در کنار اينها بسيار متواضع و فروتن بود. علاقه و محبت خاصي به خانواده مخصوصاً به پدر و مادرمان داشت. در هر زيارتي تلاش ميکرد کل اعضاي خانواده، برادران و خواهران به ويژه پدر و مادر را همراه خودش کند. بسيار کريم و بخشنده بود. در زيارتها و اعياد براي تمام اعضاي خانواده و تعدادي از اقوام هديه تهيه ميکرد. در رسيدگي و کمک به مستمندان فاميل و محله جدي بود. حتي ما بعد از شهادتش متوجه شديم که به کمک مادرم چند خانواده فقير را در محله قديم پدري تحت حمايت خود داشته است. در تحصيل بسيار جدي و کوشا بود. علاوه بر درسهاي خودش به درس بچههاي محله و فاميل نيز کمک ميکرد. برايشان کلاسهاي تقويتي ميگذاشت و مشاوره رايگان تحصيلي ميداد.

 

در زندگينامه شهيد خواندم که از نظر علمي هم يک نخبه بود، تحصيلاتشان را در چه حدي دنبال کرده بودند؟

آقا مالک در اولين آزمون کنکور، هم در دانشگاه تهران و هم در دانشگاه امام صادق (ع) قبول شده بود که دانشگاه امامصادق (ع) را براي تحصيل انتخاب کرد و تا مقطع کارشناسي ارشد رشته حقوق و فقه و مباني اسلامي در آن دانشگاه تحصيل کرد. مدرک دکترايش را در رشته حقوق از دانشگاه خوارزمي اخذ کرد. يک نکتهاي را عرض کنم که آقا مالک از دوران نوجواني توانايي مديريتي و اقتصادي خوبي داشت. راهاندازي بوفه و فروشگاه مدرسه در نوجواني و کمک به اولياي مدرسه در تهيه و توزيع اقلام مورد نياز دانشآموزان و کمک به هزينههاي مدرسه از کارهايي بود که در سن کم انجام ميداد. در دوران نوجواني به رغم سن کم و جثه کوچک خودش کارهايي انجام ميداد که مورد تعجب همه بود. در سن 12 سالگي زميني را در يکي از روستاهاي مراغه اجاره کرد و حبوبات کاشت. در 13 سالگي حبوبات کشاورزان را خريداري و به کارخانجات بستهبندي ميفروخت. در همان دوران مدرسه متوجه شديم که براي کمک به يکي از معلمانش که مشکل تهيه مسکن داشت پول رهن داده بود. يکي ديگر از فعاليتهاي شهيد در دوران دبيرستان اين بود که در پايگاه مقاومت شهيد مدني به همراه برادر ديگرمان صالح، عکس شهداي محله را به صورت قاب تهيه و در ديوار مسجد نصب کرده بودند. آن زمان جاي دو قاب را براي دو شهيد جديد خالي گذاشته بودند تا بسيجيان پايگاه براي شهادت مسابقه دهند؛ اولين قاب خالي قسمت خود شهيد مالک رحمتي شد.

 

پس آقا مالک به دنبال شهادت بود؟

بله. هميشه آرزوي شهادت داشت. برادرم قبل از شهادتش اين پيام را به همکار و دوست خودش (مسئول حراست استانداري) ارسال کرده بود: «سلام و خدا قوت. به سلامتي. زيارت قبول. در مسجدالنبي بعد از زيارت رسولالله. دعاي مخصوص زيارت بعد از زيارت امام رضا (ع) را با توجه به معني بخوانيد و اين حقير جا مانده از زيارت خداي خدا را هم دعا بفرماييد. عاقيت بخيري و شهادت برايم طلب کنيد، التماس دعا.»

 

از روز حادثه بگوييد، آن روز شما کجا بوديد؟

روز شهادت (سيام ارديبهشت ماه) ما به همراه تعدادي از مديران استاني در پالايشگاه تبريز منتظر حضور رئيسجمهور و همراهانش براي افتتاح پروژه بوديم. دعوت براي ساعت سه بعدازظهر بود، اما دير شد. ساعت از 3:30 و چهار عصر نيز گذشت. اعلام شد هليکوپتر رئيسجمهور محترم فرود سختي داشته و احتمالاً سرنشينان آن زخمي شدهاند و قرار است به بيمارستان امامرضا (ع) تبريز اعزام شوند. من به همراه همکارم سريع به بيمارستان امامرضا (ع) مراجعه کرديم. آنجا مطلع شديم که استاندار (برادرم) نيز همراه رئيسجمهور در هليکوپتر بوده است. اعلام شد با آيتالله آلهاشم تماس گرفته شده و ايشان جواب دادهاند. گويا آقاي آلهاشم درخواست کمک کرده بودند، ولي مکان دقيق حادثه پيدا نميشد. ما به محل حادثه در شهرستان ورزقان رفتيم. گروهي در فرمانداري مشغول مديريت عمليات جستوجو بودند. اعلام شد اکيپ اعزامي تهران در محل معدن مس سونگون نزديک محل حادثه مشغول جستوجو هستند، به آنجا مراجعه کرديم. مسير بسيار مهآلود بود، به طوري که تا چند متري قابل رؤيت نبود. تلاش براي جستوجو ادامه داشت، اعلام شد به علت مه آلودگي که در اواسط شب تبديل به بارش باران و برف شد، امکان رؤيت وجود ندارد. ساعت دو بامداد دو برادربزرگم نيز به محل رسيدند. مادرم نيز به همراه همسر شهيد، داماد و خواهرانم خود را به تبريز و ورزقان رسانده بودند که من مجبور شدم ساعت پنج بامداد خانواده را دور هم جمع کنم تا بتوانم خبر شهادت را اعلام کنم. صبح روز 31/02/1403 اعلام شد که رئيسجمهور و همه همراهانش شهيد شدهاند.

شهيد در دوران تصديگري استانداري چه رفتاري با مردم داشت؟

يکي نفر برايمان تعريف کرد: در مراسم اعتکاف امسال (1403)، در مسجد جامع تبريز مراسم اعتکاف برگزار شده بود. پسرم ملاصدرا هم در آنجا بود. شهيد رحمتي براي يک ديدار صميمي با معتکفين، به مسجد جامع ميرود و مدتي با آنها همراه ميشود. موقع رفتن، معتکفين که اکثراً پسرهاي نوجوان بودند دور استاندار حلقه ميزنند. هرکدام درخواستهاي خودشان را ميگويند و عکس يادگاري با شهيد رحمتي ميگيرند. پسرم، محمدصدرا ميرود و از ايشان انگشترشان را که سنگ عقيق يمني داشت، طلب ميکند. او هم ميگويد شمارهات را بده بعداً تماس ميگيرم و به شما ميرسانم. بعد از اتمام اعتکاف تا چند روز محمدصدرا گوشي را از خودش جدا نميکرد. فقط منتظر زنگ جناب استاندار بود. من، همسرم و همه خانواده ميگفتيم بيخيالشو بابا حالا يک چيزي گفته است. ايشان سرش خيلي شلوغ است. بعيده است يادشان مانده باشد. روزها گذشت و اين مسئله فراموش شد تا اينکه شهيد رحمتي به همراه رئيسجمهور عزيز و حاجآقا آلهاشم و همراهان خيلي ناگهاني به شهادت رسيدند. حتي همان روز هم محمدصدرا ميگفت استاندار بدقول شد و انگشترش به من نرسيد، اما چند روز بعد از دفتر استاندار با گوشي محمدصدرا تماس گرفتند و گفتند بيا استانداري. شما اينجا يک امانتي از طرف شهيد رحمتي داريد، بياييد تحويل بگيريد. يعني من لحظهاي که اين حرف را شنيدم واقعاً منقلب شدم. چه سري در اين انگشتر بود که بعد از شهادت شهيد بايد به دست ما ميرسيد؟ محمدصدرا و همسرم رفتند انگشتر را به همراه يک جلد قرآن از دفتر استاندار شهيدمان تحويل گرفتند. دفتردار ايشان به همسرم گفته بود، همان روز بعد از اعتکاف، ايشان انگشتر را از دستشان درآوردند و دادند و به ما گفتند اين را تميز کنيد، داخل يک قاب قشنگ بگذاريد و به آن پسر برسانيد. گويا چندبار هم تماس ميگيرند و جور نميشود. انگار قسمت بود که اين انگشتر بعد از شهادت دکتر رحمتي به دست محمد صدرا برسد. اين را هم بگويم که محمدصدرا خيلي علاقهمند و عاشق عقيق يمني بود. خدا به واسطه اين شهيد عزيز آن را به پسرم رساند؛ اين هديه خيلي ارزشمند است. در آخر از شهيد ميخواهيم ما را حلال کند که فکر ميکرديم، بدقولي کرده است.

 

اينکه شهيد رحمتي را به عنوان مالک دلها لقب دادهاند، چيست؟

اين شهيد بزرگوار هميشه به ديگر مديران مجموعه توصيه ميکرد با روي خوش و اخلاق خوب با مردم ارتباط برقرار کنيد و در واقع ارتباط با مردم و بهرهگيري از نظرات آنها در امور مختلف را بسيار حائز اهميت ميدانست. حضور چندينباره ايشان در سامانه ملي 138 و پاسخ به پرسشهاي مردم و دريافت نظرات مردمي و همچنين جلسات مختلف ديدار مردمي و حضور در مناطق مختلف از نمونههاي کارها و نگرش شهيد بود. در نهايت همين مسير خدمت ايشان را به درجه رفيع شهادت رساند و رهبر معظم انقلاب تيز با همين عنوان «متدين و انقلابي» از شهيد ياد کردند.

 

خواهر شهيد

شما از شهيد کوچکتر بوديد؟

بله. من متولد 65 هستم و آقا مالک متولد سال 61 بود. محل زندگي ما در محله جنوب شريعتآباد مراغه بود. ما خواهر و برادرها همه پشتسر هم متولد شده بوديم و ميگفتند بچههايي که پشتسرهم و با فاصله سني کم متولد ميشوند با هم دعوايشان ميشود، ولي بايد بگويم آنقدر مالک سخاوت طبع و منش داشت که از خواسته خودش صرفنظر ميکرد و نميگذاشت بين خواهر و برادرها در همان دوران بچگي کدورت و دعوا پيش آيد. آقا مالک از همان سن بچگي داراي بينش خاصي بود و نسبت به همسنهاي خودش بالاتر فکر ميکرد. در محلهمان پايگاهي به نام شهيد مدني داشتيم که از زمان انقلاب به بعد به نام «شهيد عليرضا نوجوان» ناميده شد. برادرم کتاب براي اين پايگاه ميخريد تا بچههاي ضعيف محله از نعمت سواد محروم نمانند. زماني که برادربزرگم صالح فرمانده اين پايگاه بود، يکبار مجبور شد اردوي مشهد بچهها را به مالک بسپارد تا در رفتن و آمدن به مشهد با بچهها همراه شود. مالک هم خيلي خوب اردوي بچهها را مديريت کرد. آنها را برد و سالم تحويل خانوادههايشان داد. در آن سفر تمام کار بچههاي اردو از جمله آشپزي و خادمي بچهها، گردن مالک بود، به طوري که در اين سفر زيارتي مالک فرصت نميکند به زيارت حرم عليبنموسيالرضا (ع) برود، اما بعدها قائممقامي حجتالاسلام والمسلمين احمد مروي توليت آستان قدسرضوي قسمت مالک شد و يک حجره هم به ايشان ميدهند که هميشه در آنجا مشغول خادمي از زائران حرم امامرضا (ع) شود. اينطور ميشود که به خادمي بچههاي اردو منجر ميشود که امام رضا (ع) به ايشان اين سمت را عنايت ميکند؛ به واسطه همين سمت، مدتي مالک دائماً در آغوش آستان و حرم آقا امامرضا (ع) قرار گرفت و چند سالي ميتوانست آنجا خدمت کند. حتي در زمان رفتن از آستان قدس رضوي به دولت نيز به نيت خدمت به کشور و با توجه به نيازي که به او وجود داشت راضي به جدايي از آستان قدس رضوي شد، وگرنه دوست نداشت حرم را رها کند. برادرم هميشه به خدمت و کار در تشکيلات منتسب به بارگاه امامرضا (ع) غبطه ميخورد. هميشه ميگفت قطعاً روزي به تشکيلات آستان قدسرضوي برميگردم، ولي فکر نميکرديم بازگشتي که ايشان ميگويد پس از حصول والاي شهادت براي طواف در گرداگرد مضجع شريف حضرترضا (ع) باشد.

 

به نظر شما کدام صفت شهيد رحمتي به ديگر صفاتش ارجحيت داشت؟

خدمت به پدر و مادر برايش خيلي مهم بود. سالي هم که با مالک به کربلا رفته بوديم، در مسير کربلا بابام که ما بهش «آقا» ميگوييم، خسته شده و از کاروان عقب مانده بود. مالک برگشت نگاه کرد ديد من و آقا عقب ماندهايم. من را صدا زد و گفت چرا نميآييد؟ گفتم آقا پاهاش خسته شده نميتواند بيايد. بدوبدو آمد پيش ما و آقا را کولش کرد تا به بقيه کاروان برسيم. هميشه در خدمت پدر و مادر بود. با همه مشغلهکاري هر شب با ننه و آقا تصويري زنگ ميزد و اگر کار يا گرفتاري داشت به من زنگ ميزد و ميگفت سميه به ننه و آقا بگو من را مخصوصاً در نماز شبهايشان دعا کنند. چند روز بعدش به من ميگفت به آقا بگو دستت درد نکند، مشکلم حل شد.

 منبع: روزنامه جوان

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.