اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

چهره دنيا از ديدگاه اميرالمومنين عليه السلام

چهره دنيا از ديدگاه اميرالمومنين عليه السلام

چهره دنيا از ديدگاه اميرالمومنين عليه السلام

- مَثَل دنيا مانند مار است که زير دست انسان نرم و ملايم ولي سمّ کشنده اي در درون با خود دارد. نادان بي خبر به آن علاقه پيدا مي کند و هوشمند عاقل از آن پرهيز مي نمايد.[1]

- مَثَل دنيا مانند سايه توست، بايستي مي ايستد، او را بخواهي و به سوي آن بروي دور مي شود.[2]

- اي مردم، دنيا در نظر شما بايستي کم ارزش تر از پوست درخت و اضافي ها و دم قيچي هاي پشم چيده شده حيوانات باشد.[3]

- اي دنيا، اي دنيا، از من دور شو، خود را به من عرضه مي کني؟ يا مي خواهي مرا به شوق آوري؟ هرگز آن زمان نرسد، هيهات، دور شو از من، ديگري را فريب ده، من به تو نيازي ندارم، تو راسه طلاقه نمودم که بازگشتي در پي نداشته باشد. زندگي تو کوتاه، جايگاهت اندک، آرزويت پست است. آه از کمي زاد و توشه و طولاني بودن راه و دوري سفر و عظمت مقصد.[4]

- دنياي شما با همه زينتهايش نزد من، از آب بيني گوسفند بي ارزش تر است.[5]

- و دنياي شما نزد من از برگ جويده اي در دهان ملخي، خوارتر است. علي را با نعمت هاي فاني شدني و لذّت هاي نابود شدني چکار؟[6]

- به خدا سوگند دنياي شما نزد من، از استخوان خوکي در دست يک جذامي پست تر است.[7]

-ابن عباس مي گويد در منزل «ذي قار»[8] خدمت حضرت امير عليه السلام رسيدم و ايشان مشغول وصله زدن کفش خود بود، به من فرمود: قيمت اين کفش چقدر است؟ گفتم بهايي ندارد، فرمود:

به خدا سوگند همين کفش، از حکومت بر شما محبوب تر است، مگر اينکه حقي را به پا دارم و مانع باطلي شوم.[9]

- اين دنيا در جلو چشم من، بي ارزش تر از دانه تلخي است که بر شاخه درخت بلوط برويد.[10]

- به خدا سوگند، سوگندي که فقط مشيت خداوند را از آن استثنا مي کنم، آن چنان نفس خويش را به رياضت وا دارم، که به يک قرص نان هرگاه به آن دست يابم کاملًا متمايل شود، و به نمک بجاي خورش قناعت نمايد. و آنقدر از چشمانم اشک بريزم که همچون چشمه اي خشکيده ديگر اشکم جاري نشود.

آيا همان گونه که گوسفندان در بيابان شکم را پر مي کنند و مي خوابند و يادسته اي ديگر از آنها در آغل ها از علف سير مي شوند و استراحت مي کنند، علي هم بايد از اين زاد و توشه بخورد و به استراحت پردازد، در اين صورت چشمش روشن باد که پس از سالها عمر به چهارپايان رها شده و گوسفندان مشغول چرا، اقتدا کرده است.[11]

نه لايق به عيش است آن دلبري

که هر بامدادش بود شوهري

- سويد بن غفله مي گويد: خدمت حضرت رسيدم، مي خواستند غذا بخورند، سفره ناني باز کردند و نان جويني را با زانو چند تکه نمودند، مقداري دوغ نيز بر سفره بود که بوي ترشي آن را از دور استشمام مي کردم، به فرزندان آن حضرت گفتم، آقا ديگر پير شده است اين غذاي او نيست آن هم در اين حد، گفتند: آقا خود سفره را محکم مي بندد تا کسي به نان سفره روغن نمالد.

اسود بن علقمه گويد:

خدمت امام عليه السلام رسيدم، طبقي از ليف خرما در مقابل حضرت بود و تنها دو گرده نان جو در آن قرار داشت به طوري که نخاله آرد بر نانها نمايان بود. به فضّه گفتم چه مي شد اگر نخاله آرد را براي حضرت مي گرفتي. فضّه گفت: علي نان گوارا بخورد و گناهش برگردن من باشد! حضرت تبسمي کرد و فرمود: من خودم گفته ام نخاله نگيرد.

امام عليه السلام مي خواست جگر بخورد، يک سال گذشت، روزي به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود جگر تهيه کند. گويا حضرت مي خواست آن روز را با جگر افطار کند که فقيري در زد، حضرت فرمود: اين جگر را به فقير بده تا در روز قيامت اين آيه را در نامه اعمالمان نخواني.

وَ يوْمَ يعْرَضُ الَّذِينَ کفَرُوا عَلَي النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيباتِکمْ فِي حَياتِکمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها...[12]

آن روز که کافران را بر آتش عرضه مي کنند به آنان گفته مي شود از طيبات و لذايذ در زندگي دنيوي خود استفاده کرديد.

در حالات شيخ انصاري از علماي بزرگ شيعه آورده اند که روزي در ايام تحصيل به هم حجره اي خود پولي داد تا نان تهيه کند، او حلوا هم قرض گرفت و نان و حلوا بر سفره گذاشت. شيخ لب به حلوا نزد و فقط نان ميل فرمود، مدّتها گذشت، همان شخص به نجف و نزد شيخ آمد و از او پرسيد: چه شد که به اين مقام رسيده اي؟ شيخ در جواب گفت: چون جرأت نکردم حتي نان زير حلوا را بخورم.

به جمله اي ديگر از امام عليه السلام توجه کنيد:

أُعْزُبي عَنّي فَوَ اللَّهِ لااذِلُّ لک فَتَسْتَذِ لّيني، وَ لااسْلَسُ لَک فَتَقُوديني.[13]

اي دنيا از من دور شو، به خدا سوگند من تو را رام نخواهم شد تا خوارم سازي، و اختيارم را به تو واگذار نمي کنم تا هر کجا خواستي ببري.

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه‏، حكمت 115 به ترتيب فيض الاسلام و 119 به ترتيب صبحى صالح.

[2] غررالحكم‏.

[3] نهج‏البلاغه‏، خطبه 32.

[4] همان‏، حكمت 74 به ترتيب فيض الاسلام و 77 به ترتيب صبحى صالح.

[5] همان‏، خطبه 3

[6] همان‏، خطبه 215 به ترتيب فيض الاسلام و 224 به ترتيب صبحى صالح.

[7] همان‏، حكمت 228 به ترتيب فيض الاسلام و 236 به ترتيب صبحى صالح.

[8] نام منزلگاهى در نزديكى بصره براى استراحت مسافران است.

[9] نهج البلاغه‏، خطبه 33.

[10] همان‏، نامه 45.

[11] همان‏، نامه 45.

[12] سوره احقاف، آيه 20

[13] نهج‏البلاغه، نامه 45.

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.