نعيمه جاويدي: نوشته بود ما آنقدر امام حسين(ع) را دوست داريم که پس از مرگ هم استخوان هايمان در قبر در حرارت عشق او ذوب مي شود.
وصف عجيبي است؛ تا مغز استخوان عجيب! مثلي هست براي وقتي که مي خواهند، بگويند کسي کارش از کار گذشته: «کارد به استخوانش رسيده...» حالا وسط همه ماجراهاي رنگارنگِ روز به روز بازار مکاره تر شدن دنيا، چه پر روزي است آن کسي که مغناطيس و عطش عشق امام حسين(ع) به استخوانش رسيده باشد. فکرش را بکن! خوشبختي تا مغز استخوانت نفوذ کند؛ چه حال خوشي است.
هزينه خوشبختي را بايد پرداخت...
آدم در زندگي بايد بهاي خوشبختي ها را بدهد. مثلاً براي همين «حب الحسين(ع)» و خوشبختي تا مغز استخوان رسيده؛ دل و پاي آدم بيقرار مي شود. يکدفعه به خودت مي آيي و مي بيني پاي پياده راهي رابعين شده اي. در مسير آنقدر زيبايي، ماجراهاي عاشقانه و زيبا مي بيني که دلت مي خواهد پياده روي اربعين هيچ وقت تمام نشود. ماجراهايي مثل پسرکي که با کلمن پلاستيکي ساده اي وسط بيابان، انتظار آمدن زائران را مي کشد. ماجراي آمدن شهيد «ادواردو آنيلي» جوان مسلمان شده ايتاليايي از همان خانواده سرشناس «آنيلي»؛ مالک برند معروف «فيات» به پياده روي اربعين يا پيرمردي با نذر نگاه. اينجا اربعين است؛ ماجراي قاب به قاب تصوير قصه و روايت تا مغز استخوان خوشبخت شدن...
پيرمرد نگاهش را نذر کرده است!
از شاهکارهاي مهرباني در گردهمايي، ميليوني و پياده روي اربعين مثال هاي جذاب زيادي شنيده ايم اما شايد کمتر درباره نذر «نگاه» شنيده باشيم. در واقع ما اين اسم را برايش انتخاب کرده ايم. اين عکس را که تماشا کني و ماجرايش را بخواني و بشنوي به گمانم به ذهن تو هم همين برسد. اين عکس ماجراي پيرمرد معروف عراقي حاج «کاظم» و موکب تک نفره اش است که هميشه با کلمني آب خنک در مسير «طريق العلما» زير سايه نخل هاي بلند روي زمين مي نشست تا به وسع و سبک خودش، ساقي زائران تشنه اربعين باشد. حالا اما مثل سابق پيرمرد توانايي جسمي ندارد. کشان کشان خودش را مي رساند لب خاکي جاده، با چشمان تر، پر از غبطه و دلي که از دست جسم کم توان شده خون است و گله دارد که چرا ديگر دست و پايش قوت ندارند و ياري اش نمي کنند براي مثل سابق خدمت به زائران اربعين، اشک مي ريزد. ذکر و دعا مي خواند و به قد و بالاي زئران امام حسين(ع) مي دمد تا سفرشان امن باشد.
حالي شبيه شعر داري، پيرمرد!
نذر قشنگي است؛ نذر نگاه خيس از اشک، دل پر از غبطه و شکسته. عراقي و عربي اش را نمي دانم و بلد نيستم اما حال پيرمرد معروف عراقي همان حاج کاظم سقا، طعنه مي زند به همين شعر لسان الغيب خودمان که: آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست/ هرکجا هست خدايا به سلامت دارش... پيرغلامي خادم و خاکي که شايد هم گاهي وقت ها دلش که بشکند و هواي زيارت مولايش حسين(ع) به سرش بزند. همين چشمان بدرقه گرش ريز و نرم ببارد و بگويد: دلربايي همه آن نيست که عاشق بکشند/ خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش...
پسر خاندان آنيلي مسلمان شد...
ماجراي شهيد «ادواردو آنيلي» از آن ماجراهاي شيرين و خواندني در تاييد مغناطيس اسلام است. قصه همان پسر معروف ايتاليايي که پدرش صاحب يکي از معروف ترين برندهاي خودروسازي وقت جهان بود. ارث پدري هنگفت و عجيب غريبي داشت. ادواردو، ناگهان اما به همه اين اموال و عناوين چشمت بست و گفت که ثروتي بهتر و ماندگارتر به او رسيده است؛ اسلام! بعد هم آمد ايران. عاشق مکتب امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي ايران شد. دست آخر هم مافيايي کافر شهيدش کردند تا مبادا ثروت عظيم برند «فيات» و خاندان آنيلي براي انقلاب اسلامي ايران و اسلام هزينه شود. ادواردو که پس از تشرف به مذهب شيعه نام «مهدي» را انتخاب کرده بود به شوق خدمت براي ظهور حضرت حجت(ع).
«ادواردو» اربعين هر سال مي آيد!
جوان تازه مسلمان و متمول ايتاليايي سال 2000 ميلادي دار دنيا را ترک کرد اما هر سال اربعين عکس او روي کوله مسافران اربعيني سنجاق مي شود که قدم هايشان را به نذر و نيابت از شهدا بر مي دارند. مثل اين کوله پشتي اربعيني که صاحبش بارکدي طراحي کرده که با يک اسکن توسط تلفن همراهِ مخاطبي که کنجکاو شده براي شناخت بيشتر و بهتر اين شيفته مکتب اهل بيت(ع) و شهيد ايتاليايي، اطلاعات لازم بيايد. روي کوله بالا و زير تصوير مهدي آنيلي پيامي مهم به 3 زبان فارسي، عربي و انگليسي ثبت شده است با اين مضمون که يعني اگر تمام عالم هم مال تو بود، بدون امام حسين(ع) هيچ چيز را نخواه و هر مسلمان وظايفي در قبال دين دارد. ادواردو هر سال خودش را به پياده روي اربعين مي رساند؛ قلمدوش مي شود روي دوش و کوله دوستداران آنيلي مسلمان!
ماجراي اين عشق سال هاي پيري!
دو نفر وقتي مي خواهند، ازدواج کنند بهترين و حد نهايت دعايي که براي اين زوج مي کنند اين است که: الهي به پاي هم پير شويد و بمانيد براي هم. بزرگترها هم وقتي کوچکترها کاري مي کنند که به دلشان خوش نشسته و مي خواهند براي آن کودک، نوجوان يا جوان دعاي خير کنند، مي گويند: الهي پير شوي! حالا فارغ از اين بزرگ شدن يا ازدواج اصولاً اين چگونه پير شدن خيلي مهم است. اينکه براي چه و در کنار چه کسي پير شدي؟ حالا بين ما که دلمان را به مکتب اهل بيت(ع) سپرده ايم، اين پير شدن در مجلس روضه هاي امام حسين(ع)، در راهش و براي او نهايت دعاهاي خير و خوشبختي به حساب مي آيد. هر سال اربعين خادمان قامت خميده و زائران مسن زيادي را مي بينيم که مشقت و سختي راه اربعين را به جان خريده اند و راهي شده اند. بعضي هايشان آنقدر معروف شده اند به اين عشق سالهاي پيري که هر کس به پياده روي اربعين مي رود، چشم مي چرخاند. خدا خدا مي کند که اقبالش بلند باشد و بتواند آن ها را ببيند.
«ام مزهر»؛ عاشقي حتي پس از مرگ
يکي از همين عاشقان سالمند معروف حسيني، حاحيه خانم «آل مناحي» بود که به اسم «ام مزهر» معروف شده بود. از آن سالمنداني که رد پيري و چروک گذر عمر را در تمام وجودش مي شد، ديد. بانوي سالمندي که هر سال با شرايط سخت پيري، خودش را به جمع پياده روي اربعين مي رساند و مي گفت: همه کارهاي ما وظيفه ناقابلي است در برابر عظمت و محبت آقايي که از يک ظهر تا به عصر، عزيزانش و خودش را عطشان به ضرب شمشير، تير و نيزه به شهادت رساندند... او از دنيا رفته و اربعين امسال زائران بدون اوست.
حالا فکر کن، مهمترين وصيت اين مادر به فرزندانش چه باشد، خوب است؟ اين جملات: از خدمت به امام حسين غافل نشويد و مجالس امام حسين(ع) را خالي مگذاريد تا دم مرگ... اربعين امسال جاي «ام مزهر» که هر سال براي اداي محبت به او موکب هاي کوچک افتخاري توسط مردم عراق برپا مي شد، خالي است. امسال اربعيني ها به نيابت از اين پير خادمِ تا پس از مرگ هم عاشق اباعبدالله(ع) پياده روي مي کنند و به ياد او هم قدم بر مي دارند.
چاي عراقي، حسابي نمک دارد!
اين «شاي عراقي» يا همان چاي عراقي بيخود نيست که انقدر معروف و عالم گير شده است. اينکه خيلي ها وقتي درد عالم، محاصره شان مي کند، آه حسرتي از ته دل مي کشند و مي گويند که کجاست آن يک استکان چاي سياه هم گس و هم شيرين عراقي که غم عالم را بشويد و از دل ما ببرد؟ يک چاي و اين همه معجزه؟! از خودت مي پرسي، يعني توي اين چاي چه مي ريزند که انقدر هوادار دارد مثل چاي روضه امام حسين(ع). با ذائقه اربعيني ها چه کرده که هرجا مي نشينند و بلند مي شوند، مي گويند که دلشان لک زده براي چاي عراقي، چاشني اصلي اين چاي چيست؟ از قضا و شايد نمک است که اينچنين نمک گير مي کند!
يک استکان بهشت، مي دهند دستت!
راز و رمز اينکه چاشني اين يک استکان چاي لب سوز و دلبر چيست را موکب داران عراقي خوب مي دانند. با اشاره انگشت پيرزني، پيرمردي به خاک نشسته را نشانت مي دهند. همان هايي که به خاک نه سياه که سرخ و سبز عشق امام حسين(ع) نشسته اند، عمري است. با روضه هايي که در مسير پياده روي براي زائران پياده پاي ثارالله(ع) پخش مي شود، اشک مي ريزند. بعد با همان حال و هواي خوش چاي براي مهمانان اباعبدالله(ع) دم مي کنند. هنوز شوري گريه و نم اشک روضه روي صورت و توي چشمانشان پيداست که کامت را با اين چاي عراقي، شيرين مي کنند. اين مادر را ببين! دارايي اش چند کتري آب، چند استکان و نعلبکي، شکر و مشت مشت چاي سياه است که خوب مي داند چطور بايد با اکسير چاي عراقي که از قضا چاي روضه هم هست، خستگي هايت را بشويد و ببرد. چنان تردستانه که انگار يک استکان بهشت به دستت داده اند.
کاش يک نفر فيلم اين پسرک را بسازد!
يکي از صفحات مربوط به اربعين با هشتک شبکه جهاني امام حسين(ع) يک فريم عکس و چند خط متن يا همان شرح ماجراي پسرکي که موکبش زائر ندارد را گذاشته است. پيش بعضي نفرات و بعضي فريم هاي عکس، آدم کم مي آورد. کمرش خم مي شود به احترام. مثل عکس همين پسر اگر مو به موي اين روايت درست باشد. کاش کسي فيلم کوتاهي از يک عشق بزرگ بسازد. ماجراي پسرکي که از قريه و روستايي در حوالي شهر «ديوانيه» عراق. هر روز کلمن آب آبي رنگ پلاستيکي سنگيني که پر از آب و يخ کرده را با هزار و يک مراعات مي کشد تا خودش را به جاده برساند. پسرکي که فيلم هاي عبور زائران از جاده هاي «مشايه»، «نجف به کربلا»، طريق العلما و ساير مسيرهاي ديوانيه را ديده و دلش هوايي شده است.
کلمن آبي که تقريباً اندازه اش نصف قد و قامت خودش است و براي پسرک نحيفي مثل او اصلاً سبک نيست را هزار بار روي زمين مي گذارد و بر مي دارد در مسير خانه تا جاده تا مبادا آب روي زمين بريزد. پسرک فکر کرده که هر جاده اي که به مشايه برسد، مسير عبور زائران است اما از قضا نيست که بدبختانه نيست! هر روز زير هرم آفتاب چهل و چند درجه بيابان در حاليکه سياهپوش است براي اربعين امام حسين(ع) اين بار عشق و آب و انتظار را مي کشد تا شايد زائري رد شود و جرعه آبي به دستش بدهد. هزار بار سرک مي کشد اما اين جاده، خلوت است. زائري رد نمي شود. رد هم بشود تک و توک و بومي هستند.
تو اين بيابان را آباد مي کني، پسر!
به حس غريب پسر فکر مي کنم به بار آب و اشک او که هر روز اين بيابان را خيس مي کند. به دل شکسته اما عاشق پسرکي فکر مي کنم که عاقبت، دنيا به احترامش و برايش سر که هيچ! کمر خم خواهد کرد. اين عشق او بالاخره يک روز اينجا را هم گلستان مي کند. کافيست آوازه عشق او به گوش زائران اربعين برسد؛ صبر کن و ببين! هيچ بعيد نيست که اين عشق اينجا را شاهراه پياده روي اربعين کند. کدام زائر است که دلش نخواهد غربت موکب دار کوچکي که هر روز با اشک چشم بوته هاي بياباني جاده ديوانيه را سيراب مي کند را نشکند؟ اينجا پسرکي پل زده تا نهرهاي بهشتي با دل شکسته اش که آن را هزار بار بايد قربان رفت با اشک چشم، سقايي آب و انتظار. از وقتي تو را ديده ام، مدام از خودم مي پرسم: آدمي بايد به کدام مرحله از دلدادگي برسد که وسط بيابان، بساط روي زمين پهن کند؟ خيره بماند به پيچ جاده تا شايد زائر اربعيني از آنجا عبور کند و بتواند سقايي اش کند. کسي اما رد نشود. او بماند، کلمن آب و دلش که آب مي رود از غصه و انتظار. بله، منظورم تو هستي پسرک دوست داشتني اهل يکي از روستاهاي ديوانيه عراق!
ما خبرنگارها روضه خوان نيستيم...
روضه خواندن ادب و اداب دارد. فن و فنون دارد. ما خبرنگارها دستمان خالي است و از همه بيشتر من! فقط کلمه داريم. روضه بلد نيستيم. من هرچه نگاه مي کنم؛ قالب هاي خبري دنيا براي اين پسرک، کم است! ثانيه به ثانيه احوالش سکانس هاي طلايي فيلمي شاهکار است. ما خبرنگارها واقعه نگاريم. کلمات را به قاعده مي چينيم پشت سر هم. اينجا هم همين است براي روايت احوال همين سقاي تنها و موکب تک نفره اش. از زاويه ديد خبر و کار خبرنگاري به ماجرا نگاه مي کنم؛ کاش اين پسر با همين کلمن آب اگر دهم محرم سال 61 هجري. قمري بود. ما خبرنگارها هم دل داريم. تصوير اين موکب کلمني و پسرک شوريده حال کاري با دلمان کرده که بايد برويم يک گوشه بنشينيم با يک نيم بند روضه مکتوبي که خوانده بوديم؛ خلوت کنيم. همان روضه معرکه که: سلام بر امامي که کودکان ياري اش کردند و چون کل يوم عاشوراست؛ سلام بر آن امامي که هنوز هم کودکان ياري اش مي کنند...
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.