اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

روايتي از مجاهدت‌هاي «خميني‌چي‌ها» در باکو

وقتي به زبان آوردن نام خميني در ملأ عام ممنوع شد

حاج علي‌ اکرام علي‌زاده(علي‌اف) اهل آذربايجان و از مقلدان امام خميني(ره) و طرفداران انقلاب اسلامي بود و در اين راه رنج‌ها و مشقت‌هاي طاقت‌فرسايي را تحمل کرد.

وقتي به زبان آوردن نام خميني در ملأ عام ممنوع شد

به گزارش خبرگزاري فارس از تبريز، در ادامه با گريزي به کتاب خاطرات مرحوم حاج اکرام عليزاده که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامي چاپ و منتشر شده است به نقل خاطراتي از وي پرداخته شده که از نظر ميگذرد.

 

پرداخت وجوه شرعي به امام

 

بعد از انقلاب اسلامي، ارتباط ما با ايران و دفتر امام خميني(ره) به وسيله سرکنسول ايران در باکو جناب آقاي «احد قضايي» و همکاران نزديک او آقاي «مجيد دمشقي» و «محمدعلي طهماسبي» برقرار و بيشتر شد. من آن کارگزاران بزرگوار و دلسوز جمهوري اسلامي را به منزل خود در نارداران دعوت کردم و وضع اهالي متدين منطقه و مقلدان و طرفداران امام را به ايشان توضيح دادم. آنگاه وجوه شرعي (خمس) را که چند سالي نگه داشته بوديم، از طريق ايشان به ايران و دفتر امام خميني(ره) فرستاديم. مدتي بعد قبض وجوه از دفتر امام به وسيله آقاي قضايي به دستمان رسيد. ما قبوض را زيارت کرديم و بوسيديم؛ چرا که از محضر امام آمده بود. بعد آنها را سوزانديم تا در صورت حمله و تفتيش مأموران امنيتي، به دست «کا.گ.ب» نيفتد و اثبات جرم بر خودمان نکنيم؛ زيرا آنها دنبال بهانهاي ميگشتند. اين ماجرا در حدود سالهاي 2 ـ 1981 بود. بعد از آن هم بارها و هر سال تکرار ميشد تا اينکه امام وفات کرد و سه سال بعد از وفات امام، شوروي از هم پاشيد و مرزها باز شد...

 

تحقير و شکنجه به جرم حمايت از امام

 

تا زماني که در ايران فرياد «مرگ بر شوروي» بلند نشده بود، حرف زدن از امام براي ما مشکلي نداشت. اما از زماني که شعار «مرگ بر شوروي» به دنبال شعار «مرگ بر آمريکا» در دنيا طنين افکند، ما هم در قصبه نارداران جمهوري آذربايجان ـ که مقلد و طرفدار امام بوديم ـ سخت زير نظر و مراقبت «کا.گ.ب» قرار گرفتيم. حتي کم کم بر زبان آوردن نام امام در ملأ عام ممنوع شد. از آن پس، برخي آخوندهاي بيسواد و نيرنگباز و جيرهخوار حکومت شوروي، عليه امام به تبليغات سوء و نشر تهمت و افتراء و اهانت دست زدند. حتي به تحريک اين مأموران بيدين «کا.گ.ب»، مخالفت با امام و انديشههاي توحيدي او، در بين مردمان سادهلوح در آذربايجان و تمامي جمهوريهاي مسلماننشين شوروي بالا گرفت. آنها بيادبيها کردند و ماهيت شيطاني خود را بروز دادند. ما پنجاه مرد در نارداران، طرفدار و مقلد امام خميني بوديم. به ما ميگفتند: «خميني چي!»؛ يعني طرفداران امام خميني(ره).

ما چند سالي خيلي توهين و تحقير ديديم، محدود شديم و تحت مراقبت مأموران و آخوندهاي درباري پست فطرت قرار گرفتيم؛ ولي به ياري خداوند مقاومت کرديم.

هر چه فشار آوردند، مقاومت ما بيشتر شد. عليه ما در سازمان امنيت پروندهسازي کردند. بارها و بارها ما را براي توضيح و در واقع به قصد تحقير و تهديد به سازمان امنيت باکو احضار کردند و براي تمسخر به ما ميگفتند: «طرفداران امام سيزدهم!»... بارها ما را تهديد به مرگ و هتک حرمت کردند! خداوند عالم، عالِم است که ما چه شکنجهها و فشارهاي روحي را در آن سالها تحمل کرديم. در آن سالها تنها منبع ارتباطي ما با ايران، راديو تبريز، راديو اردبيل و گاهي راديو رشت و راديو اروميه بود. سالهاي جنگ تحميلي صدام حسين عليه ايران اسلامي بود، فرهنگ شهادت و مقاومت و جهاد در ايران حاکم بود و ما عطر آن را از راديو تبريز و اردبيل و ... استشمام ميکرديم و بر مقاومت خود در برابر مخالفان امام و حاکميت شوروي ميافزوديم. تکرار جنايتهاي عمال استالين به دست وارثان بيدين او را هم احتمال ميداديم.

در اين ميان، من چون بيشتر فعال و حساس بودم و در واقع سرپرست مقلدان و طرفداران امام خميني(ره) در آن منطقه به شمار ميرفتم، بيشتر از ساير مقلدان امام، تحت مراقبت و نظارت بودم و از طرف مقامات امنيتي به طور رسمي به من اعلام کردند که حق نداري از منطقه باکو بيرون بروي و نبايد به مناطق مرزي ايران نزديک شوي! ... من به مدت هشت سال تا حدود سال 1987 نميتوانستم به شهرها و بخشهاي جنوبي آذربايجان که نزديک مرزهاي ايران است سفر کنم.

 

پيشبيني انتخاب آيتالله خامنهاي به رهبري

 

شب وفات امام خميني(ره) ما هم مثل ايرانيها و ساير مسلمانان آزاده دنيا، ناراحت و بسيار نگران بوديم. حدود سيصد نفر از مقلدان امام در نارداران در «مسجد شيخ آقا» جمع شديم. نگران و ناراحت بوديم و گهگاهي هم حالت يأس به ما مستولي ميشد. در عين حال صحبت از اين ميشد که اگر اتفاقي بيفتد، ايران و انقلاب اسلامي چه ميشود؟ چه کسي ميتواند جانشين امام باشد و در برابر اين همه دشمن و دشمنيها در شرق و غرب عالم، ايران و انقلاب اسلامي را که اميد مسلمانان آزاده جهان است، مثل امام رهبري کند؟! وضع آن شب ما واقعاً عجيب بود؛ قرآن ميخوانديم، دعا ميکرديم، دعاي توسل ميخوانديم...

من وقتي اين حالت را ديدم، براي اينکه دوستان از رحمت خداوند مأيوس نشوند، بلند شدم ـ در حالي که قرآن هم در دستم بود ـ خطاب به ياران و مقلدان امام گفتم:

«ياران و دوستان و دوستداران امام خميني! از رحمت خدا نبايد مأيوس شد، يأس از رحمت خداوند، گناه است، بايد اميدوار بود. خداوند دين خود را حفظ ميکند و چون انقلاب اسلامي ايران يک انقلاب ديني است، بيشک خداوند در سايه اسلام، اين انقلاب را هم نگه خواهد داشت. ما اميدواريم و دعا ميکنيم که اتفاق ناگواري نيفتد و امام خميني(ره) زنده بماند. اما اگر خدا خواست که ايشان وفات کند، در آن صورت بايد به خواست خدا راضي باشيم. خود امام خميني هم راضي به رضاي خداست. ما هم بايد تسليم خواست حقتعالي شويم و از خداوند متعال بخواهيم که انقلاب امام را پايدار نگه دارد.»

بعد از گفتن اين حرف که حالت اميدواري را در سيماي دوستان ديدم، قرآن را بالا بردم و گفتم: نگران نباشيد، قسم به اين قرآن، اگر اتفاقي براي امام خميني بيفتد، رئيس جمهور ايران آقاي خامنهاي جانشين او خواهد شد!»

الان (2006 : 1384) کساني که از آن سيصد نفر در نارداران زندهاند، شاهدند که من در آن شب اين سخن را به زبان آوردم! وقتي من اين سخن را در آن لحظات بحراني و تلخ گفتم، دوستان با تعجب تمام پرسيدند: «تو از کجا ميداني؟ از کجا اين قدر مطمئني؟»

گفتم: «آقاي خامنهاي شاگرد و مريد امام، مورد تأييد ايشان و منتخب مردم ايران است، بعد از امام بالاترين مقام سياسي ايران اوست، او زبان گوياي امام در دنياست، او مورد اعتماد و اطمينان امام و امت است و امام او را بيش از همه گرامي ميدارد و مردم هم ايشان را دوست ميدارند. به نظر شما غير از آقاي خامنهاي، چه کسي ميتواند جانشين شايسته امام باشد؟ او همين الان و در چند سال گذشته، در همه جاي دنيا، مثل جانشين و نماينده امام حرف زده و مورد تأييد امام قرار گرفته است. بعد از امام هم او ميتواند بهتر از ديگران پا جاي پاي امام بگذارد...»

آن شب حرفهايي با هم گفتيم. برخي از دوستان با شک و ترديد به من نگاه ميکردند. بالاخره فردا آن حادثه تلخ اتفاق افتاد، يعني آنچه خدا ميخواست شد، و امام وفات کرد. در واقع فردا ما مطلع شديم. همان شب که ما بسيار نگران بوديم و بحث ميکرديم، امام وفات کرده بود. ما هم مثل مردم ايران و مسلمانان دنيا غرق در عزا شديم و سخت در انتظار بوديم که چه خواهد شد! تنها منبع اطلاعات ما در آن لحظات فقط راديو تبريز بود. همه گوش ميکرديم، در عين حال همه عزادار بوديم. تا اينکه شب همان روز، خبر انتخاب آيتالله خامنهاي به مقام رهبري انقلاب و جانشيني امام از طريق راديو تبريز به گوش همه ما رسيد. خوشحالي آن لحظات تاريخي غيرقابل بيان است. خدا ميداند که چه شوري در دلها افتاد.

من متوجه شدم دوستاني که ديشب با شک و ترديد حرفهاي مرا ميشنيدند و تا حدي باور نميکردند، امشب چقدر با احترام و شگفتي به من نگاه ميکنند! با خود گفتم: «شايد اين دوستان پيش خود گمان ميکنند من از غيب خبر ميدهم! ...» ما در نارداران چهل روز براي امام عزادار شديم.

 

 ماجراي رحل رمزدار بالاي قبر حضرت امام

 

شهيد «محمدعلي ايميشلي» از دوستان مؤمن و بسيار باسواد من بود و در جنگ قرهباغ به دست ارمنيها به شهادت رسيد. روزي به منزل ما آمد و چون قرآن تدريس ميکرد، از من خواست کتابي در تفسير قرآن برايش پيدا کنم. من خود يک تفسير ترکي از قديم داشتم که الان يادم نيست کدام مفسر آذربايجاني نوشته بود، آن را به او هديه دادم. او هم در برابر آن يک رحلي به من اهدا کرد تا روي آن قرآن بخوانم. اين رحلي خيلي شگفتانگيز به نظرم آمد. وقتي خوب نگاه کردم، ديدم رمزدار است و مربوط به چندين قرن پيش؛ با مهارت و هنرمندي بينظير از يک قطعه تخته ساخته شده بود. وقتي با رمزهاي مختلفش باز ميشد، هشت شکل به خود ميگرفت! واقعاً عجيب بود.... آن را برداشتم و نذر کردم که اگر به ايران رفتم و امام را ديدم آن را به ايشان اهدا کنم! آن زمان امام هنوز زنده بود، ولي مدتي بعد امام وفات کرد.

من در جريان زلزله گيلان براي کمکرساني به ايران آمدم و اين نخستين سفر مستقيم من از آذربايجان به ايران بود که آن رحلي را هم با خود آوردم و چون ديدار با مقام معظم رهبري آيتالله امام خامنهاي ميسر نشد، رحلي را به حرم حضرت امام خميني(ره) اهدا کردم. الان هم همان رحلي در داخل ضريح و روي قبر شريف امام قرار دارد.

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.