شعر از احمد رفيعي وردنجاني
چگونه بهر وطن در دلِ تو جوشي نيست؟
چهسان به جان تو از غصهاش خروشي نيست؟
چقدر بوده بهايِ بد از وطن گفتن؟
چرا؟چگونه نگفتي؟وطن فروشي نيست
وطن همان گُهري که تمام عمر اگر
براي يافتنِ مثل آن، بکوشي نيست
کدام شب که پي خوابِ ناز فرزندان
نسيم دلکش لالايي اش به گوشي نيست
اگر به جاي وطن يک جهان به تو بخشند
تو را نصيب به جز خانمان به دوشي نيست
نشانه رفته ستم قلبِ ميهنت را،هان
سزاي اينهمه وحشيگري خموشي نيست
بلاي ظلم ستمگر به ميهنت، چيزي
که چشم خويشتن از ديدنش بپوشي نيست
به لطفِ ياريِ دستِ وطن کسي شده اي
جواب اينهمه خوبي، وطن فروشي نيست
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.