شعر از يوسف رحيمي
اي اشک چارهاي! غم کوثر نگفتنيست
باران! ببار! روضه سراسر نگفتنيست
با آنکه روضه خواندن ما با کنايه است
اما هنوز روضه مادر نگفتنيست
تاريخ شرم دارد از آن روزهاي تلخ
آن روزهاي بعدِ پيمبر نگفتنيست
جا مانده بين کوچه دل بيقرارمان
اما حکايت گل پرپر نگفتنيست
باران شوي اگر نود و پنج روز، باز
حال غريب مادر و دختر نگفتنيست
آنشب وصيتش به علي ناتمام ماند
باران گرفت... روضه آخر... نگفتنيست
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.