اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

گفت‌وگو با بازمانده غواصان لشکر عاشورا

70 نفر رفتيم،13 نفر برگشتيم

«محمدباقر برزگر» يکي از نيروهاي غواص 15 ساله‌اي بود که در عمليات‌هاي کربلاي 4 و 5 و تکميلي کربلاي 5 حضور داشت. او تنها غواص از نيروهاي استان آذربايجان غربي اروميه است که در عمليات کربلاي 4 سالم از آب بيرون آمد.

70 نفر رفتيم،13 نفر برگشتيم

در واقع او تنها بازمانده ستون 70 نفره غواصان خطشکن گروهان يک از گردان وليعصر(عج) لشکر عاشورا در اين عمليات است. حال بعد از 36 سال به بازخواني آن واقعه در گفتوگو با آن غواص 15 ساله ميپردازيم:

 

محمدباقري که براي عمليات شناگر ماهري شد

 

جناب برزگر! وقتي عکسهاي حضور شما با لباس غواصي در دفاع مقدس را ميديدم، اولين چيزي که به ذهنم رسيد اين بود که چطور شد با اين سن و سال راهي جبهه شديد؛ آن هم در گردان غواص خطشکن که هم شجاعت و هم مهارت بسياري را ميطلبد؟

 

من متولد 10 مردادماه سال 1350 در روستاي «گورچين قلعه» آذربايجان غربي هستم که به خاطر شرايط سني اجازه نميدادند به جبهه بروم. به همين خاطر تاريخ تولدم را به سال 1348 تغيير دادم و توانستم به جبهه بروم.

8 مهرماه سال 1365 از استان آذربايجان غربي با اعزام گردان حضرت مهدي (عج) به لشکر عاشورا که در کرمانشاه مستقر بود، پيوستيم. بعداز يک هفته لشکر به خوزستان رفت. حدود چهار ـ پنج روز در پادگان شهيد باکري گردان امام سجاد (ع) بوديم. به علت کم بودن نيرو در گردان غواصي وليعصر(عج) قرار بود از ساير گردانها به گردان غواصي وليعصر(عج) منتقل شوند. خوشبختانه قرعه به نام بنده افتاد تا به گردان غواصي بپيوندم.

حدود 25 نفر با مينيبوس به سد دز رفتيم. طي 35 روز دوره شنا را گذرانديم. در آموزش شناي شبانه حدود سه ـ چهار ساعت در آب ميمانديم. من که يک بار هم داخل آب نرفته بودم، طي 15 روز تبديل به شناگر ماهري شدم. چون تحريم بوديم، لباس غواصي هم محدود بود و قرار شد با جليقه نجات در کربلاي 4 حضور داشته باشيم. بعد هم به ما مرخصي دادند و به منزلمان رفتم.

 

تحير ارتشيها از بسيجيهاي صفر کيلومتر!

 

چه زماني به منطقه برگشتيد؟ از حضورتان در عمليات کربلاي 4 بگوييد.

 

بعد از حدود 10 روز مرخصي، دوباره به مقر لشکر عاشورا برگشتيم. بدون توقف ما را به اهواز و روستاي قجريه و موقعيت شهيد اجاقلو منتقل کردند. حدود 2 روز بعد براي ما لباس غواصي آوردند تا پوشيدن آن را تمرين کنيم. من جثه کوچکي داشتم و به همين خاطر به راحتي لباس غواصي پوشيدم. يک هفته بعد هم به ما فين زدن را آموزش دادند. بعد از 45 روز به صورت فشرده دوره غواصي را پشت سر گذاشتيم. حتي آن زمان از ارتش گفته بودند امکان ندارد يک بسيجي که حتي يک بار هم شنا نکرده است، بتواند غواصي ياد بگيرد. روزهاي آخر منتهي به اجراي عمليات کربلاي 4 بود که از ارتش به قرارگاه ما آمدند و حرکت ما را ديدند. آنها انگشت به دهان مانده بودند و ميگفتند: انتظار نداشتيم اين نيروهاي بسيجي به اين خوبي غواصي را ياد بگيرند.

 

حمل نيرو با ماشينهاي يخچالدار

 

روزهاي آخر آموزش، باران شديدي در خوزستان باريد و رود کارون طغيان کرد. کل منطقه را آب گرفت و امکان داشت چادرهايمان را آب ببرد. بيل و کلنگ هم نداشتيم تا مانع رسيدن آب به چادرهايمان شويم. به همين خاطر با بشقابهاي روحيمان خاکريز زديم و جلوي آب را گرفتيم. 2 روز طول کشيد تا آب فروکش کرد. دوم دي ماه ماشينها آمدند که ما را به اطراف اروندرود منتقل کنند. براي اينکه عمليات لو نرود، ما را با ماشين يخچالدار جابهجا کردند. حدود 70 نفر با تجهيزات کامل بوديم. لباس بسيجي به تن داشتيم و در کيفمان، لباس غواصي و اسلحه و مهمات بود. فکرش را بکنيد 70 نفر بوديم در فضايي تنگ و بسته که حتي به سختي نفس ميکشيديم. در 2 کيلومتري اروندکنار پياده شديم و بايد با آن همه تجهيزات حدود 2 کيلومتر پياده ميرفتيم. بالاخره به اروندکنار رسيديم.

به ما گفتند، تحت هيچ شرايطي از سنگرها بيرون نرويد چون ممکن است دشمن متوجه عمليات شود. از فرصت استفاده کرديم و مشغول خواندن دعا و مناجات شديم. بعدازظهر سوم دي ماه دستور آمادهباش دادند. بچهها همديگر را در آغوش گرفتند و از هم حلاليت طلبيدند. 2 تا 3 ساعت آماده حرکت براي نقطه رهايي شديم.

 

500 متر سر زير آب بود

 

لباسهاي خاکي را درآورديم و ساعت 10 شب به سمت نقطه رهايي رفتيم. هميشه در عملياتها سختترين نقاط را به لشکر 31 عاشورا ميدادند. گردان حبيب بن مظاهر و گردان وليعصر(عج) از لشکر عاشورا در عمليات کربلاي 4 حضور داشتند. آن شب تنها گرداني که به آب رفت، گروهان يک از گردان ما بود. به ما گفته بودند تحت هيچ شرايطي سرتان را از آب بيرون نياوريد. حدود 500 متر نرفته بوديم که متوجه شدم شرايط غيرطبيعي است. سرم را به آرامي از آب بيرون آوردم و يک لحظه ديدم که همرزمانم با پيکرهاي قطعهقطعه و آغشته به خون روي آب آمدند. بعثيها با چهارلول و دولول و آر پي جي و هر چه سلاح سبک و سنگين داشتند، روي سرمان آتش ميريختند. از ستون ما خيلي از غواصان شهيد شدند.

چند نفري که مانده بوديم، تا جزيره امالرصاص ادامه داديم. از يک گروهان فقط 6 نفر توانستيم به جزيره امالرصاص برسيم. ما 6 نفر ميتوانستيم مقدمات فتح جزيره را فراهم کنيم، اما عمليات لو رفته بود و نيروهاي عملکننده ديگري نيامدند و به نظرم اگر ميآمدند مي توانستيم موفق شويم و بصره را به محاصره خودمان درآورديم. بعد از عمليات «کربلاي 4» به عقب برگشتيم و در موقعيت شهيد قجريه قرار گرفتيم.

 

درياچه ماهي و غصههايي که هيچ وقت سر باز نکرد

 

دوستان و همرزمان زيادي از جمع شده شهيد و مجروح شده بودند. با آن سن و سال کمي که داشتيد چطور روحيه پيدا کرديد تا در عمليات کربلاي 5 حضور پيدا کنيد؟

 

جنگ بود. شب عمليات کربلاي 4 يک لحظه از ذهنم بيرون نميرفت. پرپر شدن همرزمانم جلوي چشمانم بود، اما نميشد بنشينيم و گريه کنيم. بايد راه همرزمان شهيدمان را ادامه ميداديم. حدود 2 ـ 3 روز بعد از بازگشت به عقب، دوره آموزشي در درياچه ماهي شروع شد. بايد خودمان را براي حضور در عمليات کربلاي 5 آماده ميکرديم. عمق آب درياچه ماهي متفاوت بود. مثلاً يک جايي عمق آب يک متر بود و کمي آن طرفتر 10 متر.

بعد از گذراندن دوره آموزش در درياچه ماهي، ما را روز 18 دي ماه با مينيبوس به شلمچه منتقل کردند. نميدانستيم قرار است چه عملياتي اتفاق بيفتد. به ما گفتند که نبايد بعثيها متوجه حضور ما در منطقه شوند. به همين خاطر در سولهها و سنگرها مستقر شديم. بچههاي اطلاعات عمليات آمدند و ما را براي انجام عمليات کاملاً توجيه کردند. حتي به ما گفتند که سيمهاي خاردار چند لايه است. آنها سنگرهاي کمين را به ما نشان دادند.

 

8 لايه سيمخاردار در درياچه ماهي!

 

مانند عمليات کربلاي 4، سختترين محل براي اجراي عمليات را به گروهان يک محول کردند. بايد از بين 2 سنگر کمين عراقيها عبور ميکرديم. خوشبختانه به سنگرهاي کمين رسيديم. شهيد «محمد دهقان» آرپيجيزن سمت راست گروهان و شهيد «رحيم آذين» آرپيجيزن سمت چپ بود. در واقع برنامه اين بود که ما بين 2 سنگر کمين عراقيها قرار بگيريم و اين 2 آرپيجيزن آماده باشند که تحرک عراقيها در سنگرهايشان را خنثي کنند و ما بتوانيم به عمليات ادامه بدهيم.

بعثيها 8 لايه سيمخاردار در درياچه ماهي کار گذاشته بودند. تخريبچيهاي ما سيمخاردارها را باز کردند تا بتوانيم عبور کنيم. با توجه به اينکه تعداد زيادي در اين عمليات حضور داشتيم، خوشبختانه تحرکي از سنگرهاي عراقي انجام نگرفت و تعداد زيادي از آنها را به اسارت گرفتيم.

بعثيها بعد از اسارت گفته بودند که ما شما را ميديديم، اما نميتوانستيم کاري انجام بدهيم. خيالمان از سنگرهاي کمين راحت شد و معبر باز شد. قرار بود هرکس هر طوري ميتواند وارد کانال شود. اين نکته را بگويم که لباس غواصي ضخامتي 8 ميليمتري دارد و حرکت با آن کمي مشکل است. ما در اين عمليات بايد در ستون حرکت ميکرديم که ستون با يک طناب به هم وصل ميشد. در حال ورود به کانال بوديم که بنده بين سيمخاردار، طناب و اسلحه گير کردم. حدود 10 دقيقه نميتوانستم تکان بخورم. محمد الياسي که اکنون از اساتيد دانشگاه زنجان است، به من گفت: چرا نميآيي؟ گفتم: گير کردم. آقاي الياسي آمد و اسلحهام را از پشتم برداشت، خشاب من را باز کرد و توانستم از آنجا نجات پيدا کنم.

بعثيها درياچه را زير رگبار گرفته بودند و همينطور نيروهايمان در آب به شهادت ميرسيدند. طوري که از ستون 70 نفره ما، فقط 13 نفر زنده مانده بود. در اين عمليات يک گروهان از گردان حبيب بن مظاهر در آب به شهادت رسيد و يک گروهان هم در آب زمينگير شد. يک گروهان از گردان وليعصر(عج) هم داخل آب مانده بود و نميتوانست کاري انجام دهد. چون عراقيها متوجه حضورشان شده بودند. در واقع تنها گروهاني که از لشکر عاشورا توانست وارد کانال عراقيها شود، گروهان يک گردان وليعصر (عج) به فرماندهي شهيد «ابوالفضل خدامرادي» بود.

شهيد «محمددهقان» و «آذين» که آرپيجي زن گروهان بودند، ميخواستند کمين را خاموش کنند، اما بين سيمخاردار و کانال عراقيها شهيد شدند. پيکرشان در زمان عمليات در آبها ماند و صبح روز بعد قايقها آنها را پيدا کردند و به عقب برگرداندند.

در اين عمليات سنگينترين سلاح ما کلاشينکف بود و هيچ سلاح ديگري نداشتيم. در حالي که حزب بعث سلاحهاي آتشزا داشت و زماني که شليک ميکردند حدود 50 متر آتش به سمت ما ميآمد. تيربار و دوشکا هم داشتند. در مسير منتهي به کانال ماهي، هفت نفر باقي مانده بوديم که توانستيم حدود سه ساعت مقابل يک تيپ عراقي بايستيم. کانال ماهي را نوبت به نوبت فتح ميکرديم.

هوا به قدري سرد بود که نميتوانستيم خشابهاي خودمان را پر کنيم. يک نفر از نيروهايمان فقط با مهمات بعثيها خشاب ما را پر ميکرد. حين عبور از معبرها، چراغگردانهايي را که روي سقف آمبولانس نصب ميکنند به همراه داشتيم و هر معبري که باز ميکرديم، با روشن کردن اين چراغها به نيروهاي پشتيباني اطلاع ميداديم و 98 درصد از نيروهاي پشتياني از معبرهايي که ما باز کرديم، عبور کردند و خودشان را به کانال ماهي رساندند.

مأموريت ما تا پاسگاه کوتسواري بود، اما دوباره به گردان المهدي(عج) لشکر عاشورا کمک کرديم تا به اهداف برسند. هوا روشن شد. دستور دادند سنگرها را پاکسازي کنيم. داخل هر سنگر بعثي يک نارنجک ميانداختيم که قضيه کربلاي 4 تکرار نشود. چون اگر نيروهاي بعثي متوجه حضور ما ميشدند، رزمندهها را قتل عام ميکردند. بعد از پاکسازي سنگرها، تعدادي اسير گرفتيم.

به ما گفته بودند که اسرا را اذيت نکنيم. ما هم با عزت و احترام اين اسرا را به عقب جبهه فرستاديم. در اين عمليات ترکش به گلوي يکي از رزمندگان اصابت کرده بود که احتمال ميدهم از نيروهاي گردان المهدي(عج) بود. يک لحظه ديدم که خون از گلويش فواره ميزند. دستم را روي گلويش گذاشتم تا او را به بيمارستان صحرايي منتقل کنيم. البته من ميخواستم اين مجروح را در قايق بگذارم و برگردم اما سکاندار قايق به من گفت: اگر دستت را از روي گلويش برداري، کلي خون از او ميرود و زنده نميماند. به بيمارستان صحرايي رسيديم. پرستارها تا آمدند و او را روي تخت گذاشتيم، به شهادت رسيد. در عمليات «کربلاي 5» دوستان زيادي از ما شهيد شدند اما عملياتي پيروزمندانه بود.

 

به جز عملياتهاي کربلاي 4 و 5 در چه عملياتهايي شرکت داشتيد؟

 

عمليات کربلاي 5 از 20 ديماه شروع شد و 67 روز طول کشيد. بنده در مرحله تکميلي عمليات کربلاي 5 هم حضور داشتيم. ما به گردان بازگشتيم و حدود 100 نفر از يک گردان سالم مانده بوديم. چون بيش از حد شهيد و مجروح داديم.

اسفندماه سال 1365 آماده مرحله تکميلي عمليات کربلاي 5 شديم. به ما گفتند که نيروهاي آماده بروند و تجهيزات را بگيرند. اولين نفر اسم من را خواندند. دوباره تجهيزات را گرفتيم و آماده شديم. در منطقه درياچه ماهي سوار ماشين شديم و به پاسگاه کوتسواري و مقابل کارخانه پتروشيمي عراق رفتيم. در آنجا نفربر ما را به منطقهاي بردند که لشکر 41 ثارالله مستقر بودند. با بچههاي اطلاعات و تخريب و غواصان خطشکن در مجموع 20 نفر بوديم. قرار بود در مرحله تکميلي عمليات کربلاي پنج يکي از پلهاي مهم عراق را منهدم کنيم.

 

کربلاي امام حسين (ع) را در اروندرود ديدم

 

اين پل اهميت زيادي براي عراقيها داشت. چون پل تدارکاتي بود و تدارکات خود را از آنجا منتقل ميکردند تا نزديکي پل رسيديم و تخريبچيها در حال شروع عمليات بودند که بعثيها متوجه حضور ما شدند. حدود 15 نفر از ما جلوي بعثيها جنگيديم. تخريبچيها مواد منفجره را آماده کردند و زير پل نصب کردند. آقاي رسول ذبيحي به من گفت: بدو الان است که اينجا تبديل به جهنم شود. همينطور هم شد. هر چه توان داشتيم گذاشتيم تا از پل فاصله بگيريم. يک لحظه ديديم که بتن و سنگهاي پل تا يک کيلومتري پرتاب ميشد. ما پشت نخلها پنهان شديم تا اين سنگها به ما آسيب نزند. خوشبختانه اين عمليات هم با موفقيت انجام شد.

بنده به جز اين عملياتها در عملياتهاي بيتالمقدس 2 و مرصاد هم حضور داشتم. ضمن اينکه حدود 4 ماه در پيرانشهر و سردشت خدمت کردم. با توجه به اينکه در عملياتهاي متعددي بودم، اما کربلاي 4، عملياتي بود که در آنجا من کربلاي امام حسين (ع) را در اروندرود ديدم.

منبع: خبرگزاري فارس

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.