«مياندار گود آب و آتش»، عنوان بيست و هفتمين کتاب از مجموعه شهداي ورزشکار از هزار و پانصد شهيد کشتيگير است. کتابي کم حجم از انتشارات خوشنام شهيد کاظمي، به سفارش عليرضا دبير رئيس فدراسيون کشتي و به قلم حميد حسام.
قلاب اين کتاب در همان مقدمه انداخته شده
در کتاب مياندار گود آب و آتش، که زندگينامه داستاني شهيد حاج حسين همداني از تولد تا پيروزي انقلاب اسلامي است در همان قسمت مقدمهي کتاب، براي مخاطب قلاب انداخته شده و حميد حسام صريح نوشته که در اين کتاب قرار است برايمان روشن شود شخصيت ظلم ستيز حاج حسيني که همه ما با فرماندهياش در دوران دفاع مقدس و جبهه ي مقاومت او را مي شناسيم کِي،کجا و چگونه شکل گرفته است. در همان مقدمه هم کُدهاي طلايي زندگي فولاد آبديدهي قصهاش را تا پيروزي انقلاباسلامي با اين جملات ميدهد:« يتيمي نان آور، که با کُشتي قد ميکشد و با تختي گمشده خود را در نوجواني پيدا ميکند و پاي منبر پرشور مطهري و شريعتي مشق مبارزه مينويسد و در رکاب آيتالله مدني مياندار گود انقلاب ميشود.»
تلاشي براي دلچسب کردن ماجرا لازم نبوده
به نظر ميرسد ماجراهاي واقعي و متنوع زندگي حاج حسين همداني و آبديده شدن فولاد قصهي نويسنده در حوادث دوران رژيم شاهنشاهي و منتهي شدن به انقلاب اسلامي، آنقدر جذابيت داشته که حميد حسام را از تلاش براي دلچسب کردن قصهاش بي نياز کند.مثلا آنجا که نوشته بود:« وقتي به خانه ميآمدم،مثل مشق شب دوران مدرسه، سطر به سطر آنچه را که نوشته بودم با آهنگ صداي دکتر شريعتي مرور
ميکردم.
حالا به جز کار و کشتي،مشغله ديگري به اسم حسينيه ارشاد پيدا کرده بودم و روزشماري ميکردم تا جمعه فرا برسد و بعد از خواندن دعاي ندبه و برگشتن از توچال و دربند،چشمم به گنبد فيروزهاي حسينيه ارشاد روشن شود.بعد از بازگشت از حسينيه،پاي درس تفسير قرآن و نهجالبلاغه يکي از دوستان هوشنگ به نام خليل گنجور مينشستيم.آن هسته کوچک پنج نفره دريکي از اتاقهاي کوچک طبقه پايين خانه ننه مريم کم کم بزرگ و بزرگتر شد و به بيرون از خانه رسيد و تحليل هاي سياسي و نقد به نظام سياسي موضوع مستمر آن حلقه شد. من در خلال اين صحبتها با نام مرتضي مطهري آشنا شدم که روحاني جوان و نوگرايي بود.»
متني که جان دارد
در کتاب مياندار گود آب و آتش متن کتاب براي مخاطب،جان دارد. مثلا آنجايي که حاج حسين قبل از تبديل شدن به يک تکاور نافرمانِ رژيم شاهنشاهي،حقوق تشويقي سربازي اش را با يک نامه براي مادرش پست ميکند و بالاي نامه هم همان جملهاي را مينويسد که از آيتالله مطهري شنيده بود و به قول خودش تسکيني بود بر همهي سختي ها و رنجهاي يتيمي و نانآوري که از کودکي تا جواني اش کشيده بود:« بعد از فرود اول، حسين بادهنوش سراغم آمد و با هم سري به حافظ و سعدي زديم. شام دعوتم کرد با کلي تعريف و تمجيد از مهارتم در سقوط آزاد از آسمان، او و دو نفر ديگر امتياز بالايي به من دادند و با حقوق تشويقي، اول به يک عکاسي در شيراز رفتم و با کلاه کج و لباسي که نشان چترباز روي آن دوخته شده بود، عکسي به يادگار گرفتم و بقيه پولهايم را با يک نامه براي مادرم پست کردم. به ياد دارم که در بالاي نامه، فرازي از نامه امام علي عليه السلام را نوشتم که در مسجدالجواد از استاد مرتضي مطهري شنيده بودم: بدانيد و آگاه باشيد که چوب درختان کمآب،سختتر و مقاومتر از سبزه و درختان روييده در مجاورت آباند.»
چفت و بست مناسب داستان
اگر شما هم از آن دسته آدمهاي اهل مطالعه هستيد که انتظار داريد کتاب مورد مطالعهتان علاوه بر محتواي مفيد و به درد بخور، پُر از واژه پردازيها و عبارتسازيهاي خلاقانه و ذوقمندانه هم باشد، بهتر است بدانيد که کتاب مياندار گود آب و آتش اين خواسته شما را به هيچ وجه برآورده نميکند اما چفت و بست داستان خوب درآمده و مخاطب روي قصه سوار ميشود. مثلا با جزييات مي خوانيم که چگونه و با طي کردن چه مسيري حاج حسين همداني در رکاب آيتالله مدني مياندار گودِانقلاب شد تا اواخر کتاب ميرسيم به شکسته شدن کمر رژيم شاهنشاهي در همدان، که نويسنده با اين جملات بيانش کرده:« خبر زمينگير کردن ستون تريلي هاي تانکبر، تيتر روزنامهها شد و نوشتند: کمر رژيم شاهنشاهي در همدان شکست.اين اتفاق حتي ارتشيان تيپ 3 زرهي همدان را با مردم همراه کرد.آنها در ميدان مرکزي همدان باتانک به دور مجسمه شاه آرايش گرفته بودند و با پيامي که آيتالله مدني گفته بود مجسمه اين مردک را از وسط ميدان شهر برداريد، خودشان مجسمه را پايين آوردند و انداختند گوشه پادگان.»
کتابي بدون دست انداز
با وجود اينکه فقط قسمت هاي کوتاهي از اين کتاب به زندگي مشترک حاج حسين پرداخته اما متن بدون دست انداز کتاب باعث شده مخاطب بتواند با همان چند جملهي کوتاه، تصويري درست از اين قسمت ماجرا هم داشته باشد، از همسري که نه تنها سازگار، بلکه همراه بوده:« پروانه با روحيه ضدّحکومتي من نه تنها سازگار،بلکه همراه بود. به پروانه گفتم: مالک شرکت راه گستر يه سرمايه دار وابسته به دولت شاهه ومن نميخوام ريالي به اين رژيم کمک کرده باشم به همين دليل کار رو رها ميکنم.گفت: خدا بزرگه، کار براي تو هميشه و همه جا هست.»
روايتي آرام که حس دارد
حميد حسام با حفظ مستندات، قصهاش را آرام آرام مي برد جلو، قصهاش حس دارد. مثل همان صفحه آخر کتاب که خودت را وسط دنيايي ميبيني که نويسنده خلق کرده: «ما جلوي خانهي آيت الله مدني ايستاده بوديم و مردم کيپتاکيپ از محوطه خانه تا حوزهعلميه همدان جمع شده بودند تا دستور بعدي را بشنوند که خبر رسيد راديو تلويزيون شاهنشاهي به دست مردم انقلابي افتاد. اين خبر از طريق چند بلندگو از پشتبام خانه تا کوچههاي اطراف رفت و همه براي شنيدن خبرهاي خوش بعدي گوش تيز کرده بودند که ناگهان صداي آرامي همه را مبهوت و ذوق زده کرد.صداي روحاني مجاهد آيت الله شيخ فضلالله محلاتي بود که اين جمله را گفت:اين صداي انقلاب اسلامي ايران است و تکرار کرد: اين صداي انقلاب اسلامي ايران است.»
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.