اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

ناگاه با فريشتگان آشنا شدم

شعر از ناصر خسرو

ناگاه با فريشتگان آشنا شدم

دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم

زايشان به قول و فعل ازيرا جدا شدم

 

تا همچو زيد و عمرو مرا کور بود دل

عيبم نکرد هيچ کسي هر کجا شدم

 

گاهي ز درد عشق پس خوب چهرگان

گاهي ز حرص مال پس کيميا شدم

 

نه باک داشتم که همي عمر شد به باد

نه شرم داشتم که ضميري خطا شدم

 

وقت خزان به بار رزان شد دلم خراب

وقت بهار شاد به آب و گيا شدم

 

وين آسيا دوان و در او من نشسته پست

ايدون سپيد سار در اين آسيا شدم

 

پنداشتم که دهر چراگاه من شدهاست

تا خود ستوروار مر او را چرا شدم

 

گر جور کرد، باز دگر باره سوي او

ميخوارهوار از پس هيهايها شدم

 

يک چندگاه داشت مرا زير بند خويش

گه خوبحال و باز گهي بينوا شدم

 

وز رنج روزگار چو جانم ستوه گشت

يک چند با ثنا به در پادشا شدم

 

گفتم مگر که داد بيابم ز ديو دهر

چون بنگريستم ز عنا در بلا شدم

 

صد بندگي شاه ببايست کردنم

از بهر يک اميد کزو ميروا شدم

 

جز درد و رنج چيز نيامد به حاصلم

زان کس که سوي او به اميد شفا شدم

 

وز مال شاه و مير چو نوميد شد دلم

زي اهل طيلسان و عمامه و ردا شدم

 

گفتم که راه دين بنمايند مر مرا

زيرا که ز اهل دنيا دل پرجفا شدم

 

گفتند شاد باش که رستي زجور دهر

تا شاد گشت جانم و اندر دعا شدم

 

گفتم چو نامشان علما بود و حال خوب

کز دست جهل و فقر چو ايشان رها شدم

 

تا چون به قال و قيل و مقالات مختلف

از عمر چند سال ميانشان فنا شدم

 

گفتم، چو رشوه بود و ريا مال و زهدشان،

«اي کردگار باز به چه مبتلا شدم؟»

 

از شاه زي فقيه چنان بود رفتنم

کز بيم مور در دهن اژدها شدم

 

مکر است بيشمار و دها مر زمانه را

من زو چنين رميده به مکر و دها شدم

 

چون غدر کرد حيله نماندم جز انک از او

فريادخواه سوي نبي مصطفي شدم

 

فرياد يافتم ز جفا و دهاي ديو

چون در حريم قصر امام اللوا شدم

 

داني که چون شدم چو ز ديوان گريختم ؟

ناگاه با فريشتگان آشنا شدم

 

بر جان من چو نور امامالزمان بتافت

ليل السرار بودم شمس الضحي شدم

 

دنيا به قهر حاجت من مي روا کند

از بهر آنکه حاجت ديني روا شدم

 

فرعون روزگار زمن کينهجوي گشت

چون من به علم در کف موسي عصا شدم

 

اعداي اولياي خدايم عدو شدند

چون اولياء او را من ز اوليا شدم

 

اي امتي ز جهل عدوي رسول خويش

حيران من از جهالت و شومي شما شدم

 

گر گفتم از رسول علي خلق را وصياست

سوي شما سزاي مَساوي چرا شدم؟

 

ور گفتم اهل مدح و ثنا آل مصطفاست

چون زي شما سزاي جفا و هجا شدم؟

 

عيبم همي کنند بدانچهم بدوست فخر

فخرم بدانکه شيعت اهل عبا شدم

 

معروف و ناپديد سها بود بر فلک

من بر زمين کنون به مثال سها شدم

 

احرار روزگار رضاجوي من شدند

چون من گزيده علي مرتضي شدم

 

احمد لواي خويش علي را سپرده بود

من زير اين بزرگ و مبارک لوا شدم

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.