اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

گفتگو با عطاالله قادري از سران سابق فرقة بهائيت:

من يک بهائي زاده بودم‌ که به آغوش دين اسلام برگشتم

بخش هفتم

گفتگو و تنظيم: ابوالفضل محمّدي

من يک بهائي زاده بودم‌ که به آغوش دين اسلام برگشتم

پرسش:

21- اشاره کرديد مانند الآن که مردان و زنان پول و طلاي خود را براي کمک به مردم جنگزدة فلسطين و لبنان اهدا ميکنند، بهائيها هم طلا و پول خودشان را براي کمک به دولت جنايتکار صهيونيستي اهدا ميکنند، سوال اين است که آيا دولت صهيونيستي، دولت بهائيت است که آن را تقويت ميکنند يا در تعاليم بهائيت از دولت بهائي سخن رفته است؟

 

پاسخ:

ببينيد، بهائيت در زمان قاجار به وجود آمده، زمان رضا شاه را هم ديده، زمان محمدرضا شاه را هم ديده، زمان حاکميت جمهوري اسلامي را هم دارد ميبيند. صرف نظر از اينکه بهائيت در دورة محمدرضا خيلي آزاد بوده، به گونهاي که «هويدا» ي بهائي 13 سال نخست وزير بود و خيلي از بهائيها در دستگاههاي دولتي بودند، با اين همه در همة ادواري که ياد کردم، مورد نفرت مردم بودند، و در دورة محمدرضا شايد بيشتر از همة ادوار. و در همة اين ادوار حاکميتها هم با بهائيت مخالف بودند. دورة پهلوي از اين نظر آزادي بيشتري داشتند که اولا حکومت، ديني نبود و دوم اينکه ميدانستند که بهائيت مورد حمايت رژيم صهيونيستي و انگليس و آمريکا است. شاه که در آن زمان جرات مخالفت با انگليس و آمريکا نداشت. اما مخالفت بهائيت با جمهوري اسلامي، يک مخالفت آشکار است، همانطور که آمريکا و اسرائيل و انگليس نيز مخالفت خود را با جمهوري اسلامي آشکارا ابراز ميکنند. جمهوري اسلامي در مقابل بهائيت بر اساس دين و واقعيت بهائيت و واقعيتهاي تاريخي عمل کردهاست. يعني بهائيت را يک مذهب نميداند، بلکه مطابق با واقعيات، يک فرقه و تشکيلات به حساب ميآورد، فرقه و تشکيلاتي که ذاتا با دين اسلام و تشيع و مسلمانان مخالف است.

همانطور که وهابيت در عربستان به قدرت رسيد، بهائيت هم در زمان قاجار و دورة ناصرالدين شاه براي رسيدن به حکومت تلاش کرد، البته ميدانيد که آن زمان بابيّت و بابيگري مطرح بوده و اين اسم از آنجا بوده که عليمحمد شيرازي، در زماني خود را «باب» امام زمان عليهالسلام معرفي ميکرد!  بعد از مرگ عليمحمد شيرازي و زماني که حسينعلي نوري، رشتة امور فرقه را در کف گرفت، خود را بهاءالله ناميد و نام فرقه هم بهايي شد. خلاصه بابيها در مناطق مختلف ايران جنگ و درگيريهاي زيادي ايحاد کردند. در همين زنجان، ماهها با قواي دولت جنگ کردند تا بالاخره اميرکبير و سردار عزيزخان مکري (متوفي 1249 شمسي در تبريز و مدفون در بقعة امامزاده سيدحمزه سلامالله عليه) بابيها را در زنجان شکست داد و مضمحل کرد.

بابيها حتي به ترور ناصرالدين شاه هم اقدام کردند که به فرجام نرسيد. حسينعلي نوري يا همان بهاءالله از عناصر اصلي دخيل در ماجراي ترور شاه بوده است که زنداني شد ولي با حمايت روسيه از زندان و اعدام نجات يافت.

خلاصه اينکه بابيها و در ادامه بهائيها در هواي حکومت بودند اما هشياري جامعة ايران و برخورد متقابل دولت قاجار و به ويژه اميرکبير اجازه نداد که اينها حکومت را در دست بگيرند.

 نهايت آرزوي بهائيت اين است که حکومتي براي خود تشکيل دهند، اصلاً در بهائيت دستور اين است که فردي که حاکميت بهائي به دست او افتاده باشد حداقل در پنج استان ايران نبايد به هيچ مسلماني اجازة سکونت بدهد؛ خراسان، مازندران، اصفهان، آذربايجان و فارس. از اين پنج منطقه بايستي همة مسلمانان اخراج شوند!

من اينحرفها را طبق نصوص بهائيت عرض ميکنم و حرفي نيست که از خودم بگويم. بهائيان منصف ميدانند من چه دارم ميگويم، شايد براي شما تعجبآور باشد اما خود بهائي ها در نوشته هاي سيد عليمحمد باب شيرازي کاملاً به اين موضوع واقفاند.

اما اينکه بهائيان نتوانستهاند دولتي تشکيل دهند، يکي از علل اصلي آن اين است که همة اعضاي تشکيلات بهائيت در ايران، به اندازة نيم درصد جمعيت ايران نيستند.شايد کل اعضاي تشکيلات بهائيت در ايران چيزي بين 180 تا 200 هزار نفر بودند و الان خيلي کمتر از اين هستند. آيا يک عدة اندک چند ده هزار نفري ميتوانند در ميان يک ملت 90 ميليون نفر که اکثريت آن مسلمان و شيعه دوازده امامي هستند، دعوي حکومت داشته باشند؟ چون بهائيت يک مذهب و دين نيست و يک فرقه و تشکيلات ساختگي و بدنام است، اعضا و پيروان آن در ميان مسلمين جايي ندارند و از اين روست که خيلي از بهائيها يا از بهائيت بازگشتهاند و بسياري هم به خارج از کشور رفته و در کشورهاي ديگر ماندگار شدهاند. در ايران شايد قليلي از بهائيان مانده باشند.

 

پرسش:

22- به تعداد بهاييان در ايران اشاره کرديد، در اينجا مناسب ديدم که از تعداد بهائيان در جهان سوال کنم، چون تشکيلات بهائيت خود را يک تشکيلات جهاني يا «دين جهاني!» معرفي ميکند.

 

پاسخ:

اساس همة فرقهها در معرفي شمار پيروان يا اعضاي خود هنيشه مبتني بر بزرگنمايي است. اين يک اصل کلي است. همة فرقهها اعضاي خودشان را خيلي بيشتر از آنچه هست، نشان ميدهند. تشکيلات بهائيت هم ادعا ميکند که در کل دنيا 3 ميليون نفر بهائي وجود دارد. اما براي من به عنوان فردي که بيش از 40 سال در بهائيت بوده، اين تعداد خيلي بعيد است.

  موقعي که من در بهائيت بودمو  مسئوليت داشتم، در اخبار و به قول خودشان بشاراتي که در پايان هر جلسه در نوشتهها مي آمد، مينوشتند که مثلاً در فلان جزيرة دور افتاده 10 هزار بروشور بهائيت بين افراد بومي يک جزيره پخش شده و 5 هزار نفر آنها «اقبال امر!» کردند يعني بهائي شدند!!

 من بعيد ميدانم يک چنين واقعيتي پيش آمده باشد، بهائيت براي اينکه افراد را جذب و جلب بکند، از هر شيوهاي استفاده ميکند. مسائل مادي يا گرفتاريهاي اشخاص يا مسائل عاطفي و...همة فرقهها اينطور هستند که از مشکلات اشخاص براي گرفتار کردن آنها استفاده ميکنند. همة

 فرقه ها اينطور هستند. برخي فرقههاي مسيحي را شنيدهام از ميان معتادان عضوگيري ميکنند. گرفتاريها و مشکلات اشخاص مانند شکست مادي، مقروض بودن، شکست خانوادگي، طلاق يا موضوعات عاطفي و... براي فرقهها ارزشمند است. زيرا از اين طريق ميتوانند اشخاص را شکار و گرفتار کنند. بهائيت نيز مانند همة فرقهها از اين امور براي براي جذب افراد استفاده ميکند! تا تعداد پيروان خود را بيشتر نشان دهد!

همانطور که گفتم اعضاي بهائيت در ايران تعداد اندکي است. ولي اين براي سران بهائيت يک رسوايي بزرگ است که اعلام کنند بعد از دويست سال در ايران 90 ميليون نفري چند هزار عضو دارند! از طرف ديگر، رسانههاي غربي و صهيونيستي هممدام با پوشش دادن اخبار مربوط به تشکيلات بهائيت، سعي ميکنند نام اين فرقه منتشر شود و اين فکر را به مخاطب القا کنند که گويي بهائيت پيروان زيادي دارد. در حالي که واقعيت امر چنين نيست.

 

پرسش:

23- و سؤال مهم اينکه؛ علت يا علل اصلي بازگشت شما از بهائيت و تشرف به اسلام و تشيع چه بوده است؟

 

پاسخ:

از آنجايي که خداوند تبارک و تعالي در قرآن عظيم ميفرمايد:

«يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي»

(خداوند هر كه را بخواهد، گمراه مىكند و [البتّه] آن كس را كه بازگردد، به سوى خويش هدايت مىكند.)

هدايت الهي شامل هر کس بشود، لطف پروردگار است. البته خداي متعال هادي است و لطف او شامل همه است و همه را هدايت ميکند، ولي يک هدايتي هم هست که شخصي پابرهنه و بياباني مثل ابوذر از ربذه ميآيد و ميرسد به جايي که صحابي رسول الله (صلوات الله عليه و آله الاطهار) ميشود و افرادي مانند ابوجهل و ابولهب با آن موقعيت خاص اجتماعي و فاميلي نزديک با پيامبر (ص) از نور هدايت پيامبر بهره نميگيرند و در جهل مرکّب خودشان ميمانند و به شقاوت ابدي گرفتار ميشوند.  وقتي لطف الهي شامل حال کسي ميشود،  از آن لجّهي ضلالت اوهام و اعتقاد رها ميگردد و به جرگة بندگان الهي راه مييابد. پس دليل نخست بازگشت من از مسير ضلالت و گمراهي، اين است که لطف پروردگار متعال شامل حالم شد.

 اما يک علت مهم ديگر که موجب رويگرداني و بازگشت من از بهائيت شد،  و اين را من در آگهي بازگشت خود از بهائيت در روزنامة کيهان به تاريخ 20 شهريور 1372 به صراحت نوشتم، چيزي بود که من به روشني آن را در بهائيت و سران آن  ميديدم و آن چيزي نبود جز عدم تطبيق گفتار و کردار، و سخن و عمل سران بهائيت. يعني گفتار و کردار آنها بر هم منطبق نبود. اين از عوامل اصلي بازگشت من از بهائيت بود. من به عنوان يک انسان، بايستي براي زندگي اصولي داشته باشم، آن هم اصول مبتني بر حقيقت. من وقتي ميديدم سران بهائيت دروغ ميگويند و ميان سخن و عمل آنها فاصلة بسيار زيادي وجود دارد، وقتي ميديدم که تبليغات بهائيت بر فريبکاري و دروغ و دغل استوار است، وقتي ميديدم احکام بهائيت به گونهاي ننگين است که آنها را از مردم پنهان ميکنند، دريافتم که در مسير نادرستي حرکت کردهام و اين حرکت، موجب دوري من از اهداف خلقت انسان و حقيقت ميشود، من در اينجا به عنوان يک انسان وظيفه داشتم که مسير رفته را بازگردم.

عامل ديگري که موجب بازگشت من از بهائيت شد، شرکت در مجلس ذکر و عزا و مصائب اهل بيت (ع) مخصوصاً خامس آل عبا، حضرت سيدالشهداء عليهالسلام است. مجالس مربوط به اهل بيت و سيدالشهداء عليهمالسلام برکات زيادي دارند.  جوانان ما در اين مجالس به احساس آرامش واقعي ميرسند، لذت معنوي ميبرند، خودشان را به خدا نزديک احساس ميکنند، من نميدانم، اسراري، جذباتي، انواري در مجالس ذکر و عزاي سيدالشهداء  عليهالسلام است که موجب هدايت انسان ميشود. در بهائيت که خود را مذهب جا ميزند، چنين مقولهاي وجود ندارد.

همة عللي که برشمردم، دست به دست هم داد و زمينة بازگشت آزادانة من از تفکر و تشکيلات بهائيت. فراهم ساخت. اينکه بازگشت آزادانه ميگويم، بدين معني است که اين برگشتن و رويگرداني از بهائيت را کسي به من تحميل نکرد، بلکه من با آزادي انديشه و با انتخاب خود به آغوش دين حقيقي و کامل يعني اسلام برگشتم. چرا که ديگر ماندن در جرگة ضلالت و گمراهي برايم غير قابل تحمل شد، من ديدم سياستهاي اعمالي با سياستهاي اعلامي در بهائيت، زمين تا آسمان فرق ميکند. من به ضلالت بهائيت و حقانيت شريعت منصوص مصطفوي و طريقة حق مرتضوي پِي بردم و درنگ را براي بازگشت جايز ندانستم و به اسلام و دامان ولايت اميرالمؤمنين عليهالسلام بازگشتم؛

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِينَ بِوِلاَيَهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَيْهِمُ السَّلاَم»

خلاصه من حداقل اين سه عامل را در بازگشت از مسير گمراهي معرفي مؤثر ميدانم؛ لطف الهي، شرکت در مجالس اهل بيت ع و به ويژه خامس آل عبا، حضرت سيدالشهدا ع و در نهايت عدم انطباق گفتار و عملکرد سران بهائيت و فاصلة عميق  ميان ادعاها و عمل گردانندگان تشکيلات.

ادامه دارد

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.