اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

گفتگو با عطاالله قادري از سران سابق فرقة بهائيت:

من يک بهائي زاده بودم‌ که به آغوش دين اسلام برگشتم

بخش هشتم

گفتگو و تنظيم: ابوالفضل محمّدي

9:59
من يک بهائي زاده بودم‌ که به آغوش دين اسلام برگشتم

پرسش

24- توصية شما به بهائيها به ويژه جوانهايي که به علت بهائي بودن پدر و مادر، در دام تشکيلات بهائي افتادهاند، چيست؟ آنها چگونه ميتوانند، از چنگ اين فرقة ساختگي رها شده و به آغوش دين الهي بازگردند؟ به ويژه اينکه اينها تصور ميکنند، معتقد به يک مذهب هستند نه يک تشکيلات و حزب و فرقة استعماري که ماسک مذهب بر چهرة خود زده است...

 

پاسخ:

در سؤال قبلي اشاره کردم که بهائيت دوازده اساس خيلي مهم دارد که در حقيقت دوازده ادعاي توخالي است و يا فراتر از آن، دوازده ادعا براي فريب بهائيان عادي و کساني است که آماج تبليغات بهائيت واقع ميشوند. يکي از اين دوازده اساس، ترک تقليد و تحرّي حقيقت است، تحرّي از نظر لغوي به معناي جستوجو کردن، کنکاش کردن، کنجکاو بودن است، حالا تشکيلات بهائيت ادعا ميکند هيچکس را مجبور به قبول بهائيت نميکنيم، حتي اگر پدر و مادر يک فردي بهائي بوده باشند، فرد وقتي به 15 سالگي ميرسد بايد خودش اظهار بکند که من بهائيت را تحري حقيقت کردم و پيدا کردم، حالا اين شيوهي تحري حقيقت را ميخواهم قدري توضيح دهم که چيست. تحري حقيقت يا همان جستجوي حقيقت خيلي ادعاي به ظاهر قشنگي است و جملة جالب و فريبندهاي است. تحري حقيقت در بهائيت اين است که وقتي يک نوجواني که پدر و مادرش بهائي بودهاند و خودش تحت  تعليمات بهائي قرار داشته و از بَدو طفوليت تا 15 سالگي در ميان بهائيان بزرگ شده و به سن 15 سالگي رسيده، سندي را امضا ميکند. اين سند چيست؟

ماجرا اين است که وقتي فردي در يک خانوادة بهائي به سن 15 سالگي رسيد، تشکيلات بهائيت نمايندهاي از خود به سراغ آن نوجوان 15 ساله ميفرستد که او را به اصطلاح «تسجيل» بکند. حالا لابد ميپرسيد، تسجيل چيست؟ تسجيل در اصطلاح بهائيان آن است که اسم آن نوجوان 15 ساله به عنوان عضوي از بهائيان در دفتر «سجلات» تشکيلات بهائيت ثبت شود. براي تسجيل،  يک نوشته و سند از پيش آماده شده را جلوي اين نوجوان 15 ساله ميگذارند که فقط جاي اسم و شهرت و نام پدر خالي است. در آن سند از پيش آماده شده، نوشته شده که اينجانب فلاني فرزند فلاني با نام خانوادگي فلان، با توجه به مطالعات عميق دربارهي اديان گذشته؟ مانند اسلام، يهوديت، مسيحيت، بودائيت، کنفوسيوس، شينتو، هندوئيسم و انواع دينهاي آسماني و يا ساخت بشر که هست، همة کتابهاي اين دينها را مطالعه کردم و در نهايتا خودم به دور از تحميل تشکيلات و اظهار نظر پدر و مادرم، آگاهانه پذيرفتم که ديانت «أَسْتَغْفِرُ للَّهَ رَبِّي وَأَتُوبُ إِلَيْه» (اگر دربارة بهائيت، واژة ديانت را به کار ميبرم، به خاطر اين است که در آن سند تشکيلات بهائيت چنين نوشته شده والا همه ميدانيم که بهائيت يک فرقه و تشکيلات است نه مذهب و دين)  بله، در آنجا آن نوجوان 15 ساله، سندي را که متن آن چنين است، امضا ميکند که؛ من ديانت مقدسة بهائيت را به عنوان باور ديني و باور قلبي خودم شخصاً انتخاب ميکنم و از تشکيلات جامعة بهائي درخواست ميکنم اسم بنده را در دفاتر سجّلات بهائي به عنوان يک فرد بهائي ثبت نمايند.

حالا، عزيزاني که اين حرفهاي مرا ميخوانند، خودشان با عقل خود ببينند که آيا معناي اين کار، به قول بهائيت، تحري و جستجوي حقيقت است؟ آن نوجوان 15 ساله آيا دربارة بهائيت، چيزي از دانشمندان و علماي راستين شنيده است؟ آن نوجوان عزيز، کجاي در جستجوي حقيقت بوده که در نهايت بفهمد، تشکيلات ساخته شده توسط افرادي مانند عليمحمد شيرازي، حسينعلي نوري مازندراني و عباس افندي از همة اديان برتر است؟ اگر کسي نزد اهل عقل و انديشه چنين ادعايي بکند، بر او ميخندند...ولي دامنة فريب بسيار گسترده است. در جهاني که افراد بيخرد و سفيهي حتي از شيطان پرستي حرف ميزنند، قالب کردن بهائيت به عنوان يک مذهب براي افراد ناآگاه يا ساده نيز امکان دارد. ولي وقاحت تشکيلات بهائيت اين است که امضا کردن يک برگ کاغذ را که متن آن از پيش آماده است و مثل فرم استخدام ادارههاست، تحري حقيقت مينامد!! 

 من ميتوانم قسم بخورم، نوجوان بيچارهاي که آن سند را امضا ميکند، هيچ کتابي دربارة بهائيت و نقد آن مطالعه نکرده، بلکه بر اثر بزرگ شدن در خانوادة بهائي و قرار داشتن تحت تعاليم انحرافي و گمراه کنندة بهائيت و القائات پدر و مادر و شرکت در جلسات و محافل تشکيلات، آن سند را امضا ميکند و به تشکيلات ميدهد.

 حالا اگر يک نفر از  تشکيلات بپرسد که فلاني چطور بهائي شده؟ نامه را نشان ميدهند و ميگويند؛ ما اجباري در بهائي کردن افراد نداريم! پدر و مادرش بهائي بودهاند براي خودشان! ولي خود آن فرد ادعا کرده و کتباً نوشته که من خودم به اين نتيجه رسيدم که بهائيت (فرقة عليمحمد شيرازي و حسينعلي نوري مازني) از همه اديان و مذاهب روي زمين برتر است و من آن را پذيرفتم! آيا اين «تحري حقيقت» براي پوچي بهائيت و فريبکاري سران آن کافي نيست؟

توصية من به اعضاي تشکيلات بهائيت اين است که؛ من بيش از 40 سال در تشکيلات بودهام و در مراتب بالاي اين تشکيلات نيز حضور داشتهام و عميقا با تاريخ و نحوة پيدايش و لايههاي دروني و ابعاد تشکيلاتي آن آشنا هستم، از طرف ديگر، حرف من اين است که عمر انسان محدود است و خداي متعال انسان را آفريده است که سرماية عمر خود را براي رسيدن به سعادت جاودان به کار بندد. خداي متعال همواره انسان را به توبه و بازگشت به سوي خود امر فرموده است. نه تنها توبه کاران را ميبخشد، بلکه خداي متعال، توبهکنندگان و کساني را که به سوي او باز ميگردند، دوست دارد. حرف آخر من به بهائيها اين است که به سوي خدا و دين اسلام و به سوي اميرالمؤمنين عليهالسلام برگردند. آغوش دين اسلام براي شما باز است. برگرديد پيش از آن که فرصت بازگشت نباشد. برگرديد که پايان راه بهائيت، درهاي به عمق شقاوت و محروميت ابدي است، برگرديد...

 

پرسش:

25؛ حالا که به پايان گفتگويمان ميرسيم، شايد اين سوال براي خوانندگان پيش آيد که آقاي قادري، خودش چگونه به دام بهائيت گرفتار شده بود  تا حدي که حتي به جرگة سران اصلي فرقه در ايران راه يافته بود؟

 

پاسخ:

 واقعيت اين است که من بهائيت را انتخاب نکردم. يعني چنين نبوده که من شيعه باشم، بعد بروم به تشکيلات بهائيت و بهائي بشوم و سپس توبه کرده و دوباره به آغوش اسلام بازآمده باشم.

من بهائي زاده بودم، يعني پدر و مادر من بهائي بودند، گرچه مادر من زن بسيار متّقي و مسلمان واقعي بود و تمام جلسات مذهبي جامعة اسلامي را شرکت ميکرد، حالا بر اساس يک موقعيتهاي خاصي که تشکيلات بهائيت در روستاي ما به وجود آورده بود، پدر و مادرم در اين محيط روستايي بهائي شده بودند و شايد، حتي ميتوان گفت که به يقين، تصور درست و شناخت حقيقي از ماهيت فرقة بهائيت نداشتهاند و تصور ميکردند که مسلماني همين است.

من در اينجا باز يک نکتهاي را که قبلا گفتهام تکرار ميکنم و آن اينکه در مواجهه با مسائل ديني يا مسائل فرقهاي حتما به يک عالم و دانشمند و متخصص رجوع کنيم. بپرسيم تا بدانيم. خود را بينياز عالم و دانشمند و متخصص ديني ندانيم. اين خيلي خيلي مهم است. چون بسياري را ميبينيم که با اينکه از دانش ديني بهرهمند نيست يا اندکي بهره دارد، اما تصور ميکند همه چيز را ميداند، اين تصور، نقطة آغاز انحراف است.

يک حديثي عرض کنم،

حضرت عبدالعظيم حسني با 4 نسل به حضرت خانم فاطمه زهرا (س) ميرسند، امام هادي (ع) با 6 نسل به حضرت فاطمه زهرا (س) ميرسد، حضرت عبدالعظيم حسني (مدفون در شهر ري) 2 نسل زودتر از امام هادي (ع) به ايشان ميرسند، ايشان به خدمت امام هادي (ع) ميرسند و دين و اعتقادات خود را به امام معصوم عرضه ميدارد و عرض ميکند:يابن رسول الله، پدر و مادرم فداي شما باد، من اعتقادم به اسلام به اين شکل است، آيا آيا اين صحيح است؟

 حضرت امام هادي (ع) ميفرمايد: اين دين، دين جدّ من است.

 حضرت عبدالعظيم حسني با آن عظمت، دين و اعتقادات خود را به امام معصوم، امام هادي عليهالسلام عرضه ميدارد که آيا مورد تاييد است يا نه؟ چه اشکالي دارد که ما هم اعتقادات خود را بنويسيم و به محضر عالم و دانشمند ديني برويم و از او بپرسيم که آيا اعتقادات من درست است؟

فرض کنيد، اگر اهالي روستاي ما که تحت تاثير تبليغات فريبکارانه برخي افراد در گذشته بهائي شدند، به محضر عالمي، دانشمندي، متخصصي در امور دين ميرفتند و به او ميگفتند؛ فردي آمده و اين چيزها را به ما به ما ميگويد، آيا حرفهاي او درست است؟

يا اگر اعتقادات خود را به يک عالم متخصص عرضه ميداشتند، آيا ممکن بود به راحتي طعمة تشکيلات بهائيت شوند؟

من بهائي زاده بودم. از طفوليت تحت تعاليم تشکيلات بهائيت بزرگ شده بودم و تمام اصول بهائيت را به عنوان باور قلبي اجرا ميکردم، به عنوان مبلّغ در خدمت اعتقاد بهائيت بودم، سعي ميکردم خيليها را جذب و جلب بکنم، زماني که در تهران بودم، به جاهاي مختلف اسلامي ميرفتم. کتابهاي خاص اسلامي را ميخواندم به جهت معلومات اسلامي کسب کنم و  از اين معلومات اسلامي جهت مبارزه با اسلام استفاده کنم! و بتوانم در مواجهه با مؤمنين و مسلمانان آنها را مجاب کرده و به بهائيت جذب بکنم، تطبيق تاريخي، تطبيق متشابهات قرآني، بسياري از امور خوشايند مسلمانان بود، وقتي بنده با آنها صحبت ميکردم، مجابشان ميکردم که در اين بارهها يک مقدار فکر بکنند! همين که طرف تسليم ميشد «يک مقدار فکر بکند» حاکي از آن بود که معلومات عميقي ندارد و قابل شکار شدن است!

پيامبر اسلام (ص) فرموده است:

بدترين نوع صفت رذيله غرور است و بدترين صفت غرور عبارت است از اين که انسان به علمي که دارد مغرور شود. اين بدترين نوع غرور است.

چرا مردم روستاي ما بهائي شده بودند؟ چون به جاي مراجعه به عالم و متخصص امور ديني، هر کدام با اتکا به فکر و دانيتههاي خود با مسئله مواجه شده بودند و مبلّغ کارکشتة بهائيت اينها را به آساني شکار کرده بود. اين نکته در اين باره، وجود و حضور علما و روحانيون در نقاط مختلف، روستاها، شهرکها، نقاط دورافتاده و...ميباشد، جايي که در آن عالم نباشد، احتمال انحراف عقيدتي و گرفتاري مردم در تور فرقهها فراوان است.

 من هم به خاطر گرفتاري پدر و مادرم در دام بهائيت وارد اين فرقه شدم، بهائي زاده بودم، يعني در واقع در آن خانواده زندگي کرده بودم، الحمدالله لطف الهي شامل حالمان شد و  عاقبت راه نجات را  به لطف خدا پيدا کردم و از مرداب ضلالت و سياهي و گمراهي رها شدم و به آغوش دين اسلام، دين توحيد و سعادت بازگشتم. دعا ميکنم که همة گرفتاران فرقهها به ويژه گرفتاران بهائيت راه نجات را پيدا کنند.

پايان

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.