اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

10 معجزه شگفت‌انگيز اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام

زندگاني اميرمؤمنان عليه‌السلام سراسر معجزه و نشانه‌هاي شگفت‌انگيز بود؛ از آن زمان که به‌گونه‌اي معجزه‌آسا در خانة کعبه متولد شدند و شهادتين را بر زبان جاري کردند، تا زماني که در جواني با رشادت‌هاي بي‌نظير، درب خيبر را با قدرتي ملکوتي از جا کندند، و حتي آن هنگام که به اذن خداوند، خورشيد را بازگرداندند.

10 معجزه شگفت‌انگيز اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام

اينها تنها بخشي از معجزات بيشمار آن حضرت است که به اذن الهي رقم خورد و بخش کوچکي از آنها در لابهلاي برگههاي گنجينههاي روايي ما ثبت شده است. 

عجيب است که با وجود تعدد معجزات امير مؤمنان عليهالسلام باز هم بسياري از امت رويگردان شدند و به جاي پيروي از راه هدايت، به شنيعترين شکل ممکن با آن حضرت برخورد کردند. گويا آنها به جاي انتخاب نور هدايت، تاريکي گمراهي را برگزيدند؛ همانگونه که قرآن کريم ميفرمايد: «أُولئِکَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏...» يعني «آنان کساني هستند که گمراهي را به جاي هدايت خريدند). اين رويگرداني نه تنها نشاندهنده ضعف ايمان و بينش آنهاست، بلکه هشداري براي همة انسانهاست که حتي در حضور بزرگترين نشانههاي الهي، ممکن است دلها به سبب غرور، جهل يا پيروي از هواي نفس، از حق روي بگردانند. 

امير مؤمنان علي عليهالسلام نه تنها با معجزات، بلکه با سخنان حکيمانه و سيرة عملي خود، راه هدايت را به روشني نشان دادند. اما دريغا که بسياري از مردم، به جاي بهرهگيري از اين گنجينههاي معرفت، به سوي ظلمت و گمراهي کشيده شدند. اين درس بزرگي براي همة ماست که همواره با دلي بيدار و عزمي استوار، راه حق را بجوييم و از فريبهاي دنيا و هواي نفس بر حذر باشيم.

يکي از راهکارهاي سادهاي که ميتواند دلهاي ما را از غفلت رهايي ببخشد و متصل به جريان هدايت کند و سبب تقويت توکل و اتکا به قدرت بيمنتهاي خدا شود، مرور معجزات ايشان و اهل بيت وحي است. در ادامه بين دهها معجزات شگفتانگيز اميرالمؤمنين عليهالسلام تنها به 10 مورد آن اشاره ميکنيم:

 

1. سخن گفتن هنگام ولادت

علامه مجلسي در بحار و شيخ طوسي در امالي خود حديثي را با کمي اختلاف نسبت به يکديگر از امام صادق عليهالسلام نقل ميکنند: زماني که فاطمه بنت اسد سلامالله عليها از کعبه با اميرالمؤمنين عليهالسلام خارج شد، حضرت به هنگام ديدار پدرشان خوشحال شد و بعد فرمود: «السلام عليک يا أبه و رحمة الله و برکاته»، يعني: سلام و رحمت خداوند بر تو اي پدر.سپس پيامبر اسلام وارد شد و به محض ورود، علي عليهالسلام تکاني خورد و بر پيامبر لبخند زد و گفت: «السلام عليک يا رسول الله و رحمة الله و برکاته.» حضرت بعد از کمي مکث اين آيات را قرائت کرد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ- قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ- الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» و تا آخر آيات قرائت کردند. پيامبر گرامي اسلام هم بعد از آن فرمودند: حقا که مؤمنين به وسيله تو رستگار شدند.

سپس اميرالمؤمنين دنباله آيات را خواندند تا «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ- الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ»؛ سپس پيامبر فرمودند: به خداوند سوگند تو امير آناني و با علمت بر آنان حکومت ميکني و آنان مطيع تو خواهند شد. «به خدا سوگند تو راهنماي آنان هستي و به وسيله تو هدايت ميشوند؛ قَدْ أَفْلَحُوا بِکَ أَنْتَ وَ اللَّهِ أَمِيرُهُمْ تَمِيرُهُمْ مِنْ عِلْمِکَ فَيَمْتَارُونَ وَ أَنْتَ وَ اللَّهِ دَلِيلُهُمُ وَ بِکَ وَ اللَّهِ يَهْتَدُون‏.» (الأمالي (للطوسي)، النص، ص 708)

 

2. کندن در خيبر با قوت ملکوتي

با صلح حديبيه پيامبر اکرم صلياللهعليهوآله از جانب نيرومندترين و سرسختترين دشمنان خود يعني قريش آسوده خاطر شد. از اينرو فرصتي به دست آمد تا کار ديگر دشمنان يعني يهوديان و قبايل نجد را يکسره سازند تا امنيت و آرامش را بيش از پيش در جامعه اسلامي بگسترانند. در اين ميان خيبر مرکز آشوبهاي نظامي و تحريکات و جنگافروزيها عليه مسلمانان بود. مسلمانان پس از 10 روز محاصره و ناکامي برخي از فرماندهان پيامبر صلي الله عليه و آله  در فتح خيبر، بالأخره با پرچمداري اميرالمؤمنين (عليهالسلام) توانستند اين دژ مستحکم را از هم فروپاشند. در حين اين نبرد سخت، سپر از دستان مبارک آن حضرت افتاد و متوجه در دژ شد  و آن را از جاي خود کند، و تا پايان جنگ به عنوان سپر از آن استفاده کرد، پس از آنکه آن را بر زمين انداخت، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از جمله ابورافع، سعي کردند آن را از اين رو به آن رو کنند نتوانستند.

شيخ صدوق در امالي خود مينويسد: اميرالمؤمنين در نامهاش به سهل بن حُنَيف رحمت الله عليه فرمود: به خدا قسم، من درِ خيبر را با نيروي جسماني و حرکت غذايي از جا نکندم و چهل ذراع به پشت سر نيفکندم، بلکه با نيروي ملکوتي و نفسي که به نور پروردگارش روشن بود، تأييد شدم. و من از احمد مانند نور از نور هستم. به خدا قسم، اگر عربها همگي براي جنگ با من همپيمان شوند، پشت نميکنم، و اگر فرصت يابم که گردنهايشان را بزنم، باقي نميگذارم. و کسي که باکي ندارد که مرگش چه زماني بر او فرود آيد، در سختيها قلبش استوار است. ( الأمالي( للصدوق)، ص514)

أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ فِي رِسَالَتِهِ إِلَى سَهْلِ بْنِ حُنَيْفٍ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ وَ رَمَيْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِي أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَ لَا حَرَکَةٍ غِذَائِيَّةٍ لَکِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَکُوتِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيئَةٍ وَ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ وَ لَوْ مَکَّنَتْنِي الْفُرْصَةُ مِنْ رِقَابِهَا لَمَا بَقَّيْتُ وَ مَنْ لَمْ يُبَالِ مَتَى حَتْفُهُ عَلَيْهِ سَاقِطٌ فَجَنَانُهُ فِي الْمُلِمَّاتِ رَابِط.

 

3. خطبه بدون الف و نقطه

خطبه بدون الف اميرالمؤمنين عليهالسلام يا خطبه مُونِقَه، سخناني از آن امام بزرگوار است که در آن، حرف «الف» به کار نرفته است. اين خطبه در جمع گروهي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله که درباره نقش حروف در کلام سخن ميگفتند، بهصورت فيالبداهه ايراد شد. متن خطبه در کتابهاي بحارالانوار و منهاجالبراعه با اختلافهايي نقل شده است. ستايش خدا، ذکر پارهاي از فضايل پيامبر (صلي الله عليه و آله) و اهداف بعثت او، تقوا و تجسم مراحل سفر آخرت از مباحث مطرحشده در اين خطبه است.

خطبه بدون نقطه، سخناني است که در آن، از حروف نقطهدار استفاده نشده است. بنا به روايتي که در کتاب مناقب از امام رضا عليهالسلام نقل شده، ماجراي بيان اين خطبه مانند بستر ماجراي قبل است. آنها «الف» را پرکاربردترين حرف ميدانستند. در اين هنگام، امام خطبهاي بدون الف و خطبهاي بدون نقطه به زبان عربي ايراد کرد.

 

4. زنده کردن مردگان

صاحب ثاقب في مناقب با استناد از امام علي عليه‏السلام روايت کرده است: روزي قبيلة قريش از پيامبر صلي الله عليه و آله خواهش کردند که مردگان را براي آنها زنده کند، ايشان مرا صدا زد و عباي خودش را روي دوشم انداخت و فرمود: اي علي، با آنها به قبرستان برو و به اذن خداي تبارک و تعالي مردگان آنها از جمله پدران و مادران و اجداد آها را زنده کن، آن‏گاه من به دستور پيامبر صلي الله عليه و آله آنها را به قبرستان بردم و خداي تبارک و تعالي را با اسم اعظمش خواندم، يک باره به اذن خداي تبارک و تعالي مردگان بلند شدند و خاک‏ها را از روي خود پاک کردند. ( مدينة المعاجز الائمة الإثنى عشر، ج 2، ص38)

 

5. مسخ کردن

امام باقر عليهالسلام ميگويد در حالي که اميرالمؤمنين علي عليهالسلام خود را براي مقابله با معاويه آماده ميکرد و مردم را به جنگ با او تشويق مينمود، دو مرد نزد او آمدند و درباره موضوعي با يکديگر اختلاف کردند. يکي از آنها در سخن گفتن شتاب کرد و بيش از حد حرف زد. امير المؤمنين عليهالسلام به او نگاه کرد و فرمود: «خاموش شو!» ناگهان سر آن مرد به شکل سر سگ درآمد. همه حاضران شگفتزده شدند و آن مرد با انگشت سبابه خود به سوي اميرالمؤمنين عليهالسلام اشاره کرد و با تضرع از او خواست که او را به حالت اول بازگرداند. امير المؤمنين عليهالسلام به او نگاه کرد و لبهاي خود را حرکت داد و آن مرد به شکل اوليه و طبيعي خود بازگشت.

يکي از يارانش به سوي او پريد و گفت: «اي اميرالمؤمنين، اين قدرت را که در شما ديديم، چگونه است که با وجود داشتن چنين قدرتي، خود را براي جنگ با معاويه آماده ميکني؟ چرا او را با بخشي از اين قدرت الهي که خدا به تو داده است، نابود نميکني؟» اميرالمؤمنين عليهالسلام کمي سر به زير انداخت و سپس سرش را بلند کرد و به آنها فرمود: «سوگند به آن کسي که دانه را شکافت و انسان را آفريد، اگر بخواهم، ميتوانم با اين پاي کوتاه خود بر اين بيابانها، کوهها و درهها قدم بگذارم و به سراغ معاويه بروم و او را بر روي تختش بزنم و سرنگونش کنم. و اگر بخواهم، ميتوانم سوگند بخورم که خداوند او را قبل از برخاستنم از اين مجلس يا قبل از آنکه چشمهاي شما به هم بخورد، نزد من حاضر کند، «ولي (اهل بيت) بندگان گرامي داشته شدهاند. در گفتار بر او پيشي نميگيرند و به دستور او عمل ميکنند؛ وَ لَکِنَ‏ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ‏.» (إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏2، ص: 272)

 بَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يُجَهِّزُ أَصْحَابَهُ إِلَى قِتَالِ مُعَاوِيَةَ إِذَا اخْتَصَمَ إِلَيْهِ اثْنَانِ فَلَغَى أَحَدُهُمَا فِي الْکَلَامِ فَقَالَ لَهُ اخْسَأْ يَا کَلْبُ‏ فَعَوَى الرَّجُلُ لِوَقْتِهِ وَ صَارَ کَلْباً فَبُهِتَ مَنْ حَوْلَهُ وَ جَعَلَ الرَّجُلُ يُشِيرُ بِإِصْبَعِهِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ يَتَضَرَّعُ فَنَظَرَ إِلَيْهِ وَ حَرَّکَ شَفَتَيْهِ فَإِذَا هُوَ بَشَرٌ سَوِيٌ‏ فَقَامَ إِلَيْهِ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَ قَالَ لَهُ مَا لَکَ تُجَهِّزُ الْعَسْکَرَ وَ لَکَ مِثْلُ هَذِهِ الْقُدْرَةِ فَقَالَ وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أَضْرِبَ بِرِجْلِي هَذِهِ الْقَصِيرَةَ فِي هَذِهِ الْفَلَوَاتِ حَتَّى أَضْرِبَ صَدْرَ مُعَاوِيَةَ فَأَقْلِبَهُ عَنْ سَرِيرِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَکِنَ‏ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ‏. (اشاره به انبياء 26 و 27)

 

7. نماياندن باغهاي بهشت و آتش دوزخ

يکي از اين معجزات اميرالمؤمنين عليه السلام مربوط به ماجرايي است که فردي به نام رميله نقل ميکند. گفته اند از اصحاب خاص آن حضرت بود. وي ميگويد عدهاى از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام نزد آن حضرت رفتند و گفتند: وصى موسى دلايل و نشانه‏ها و معجزاتى نشان ميداد و جانشين عيسى نيز همان طور بود؛ تو هم اگر معجزهاي نشان ما بدهى تا قلب ما آرامش پيدا کند، خوب است. حضرت فرمود: «شما تحمّل ديدن آن را نداريد». اما آنها اصرار کردند. اميرالمؤمنين عليه السلام آنها را به طرف خانه‏هاى مهاجرين برد و به آرامى دعا کرد. پرده طبيعت از برابر چشمان آنان کنار رفت؛ در يک طرف، باغهاى بهشت را ديدند و در طرف ديگر، آتش دوزخ را.

عدّه ‏اى گفتند: (اين) سحر است، سحر است! عدّه‏اى هم در تصديق خود پايدار ماندند و مانند اين معجزات را انکار نکردند و گفتند: پيامبر اکرم فرموده است: «قبر يا باغى است از باغ هاى بهشت و يا دخمه ‏اى است از دخمه‏ هاى جهنم.»

مَا رُوِيَ عَنِ الثُّمَالِيِّ عَنْ رُمَيْلَةَ وَ کَانَ مِمَّنْ صَحِبَ عَلِيّاً ع قَالَ‏ وَ صَارَ إِلَيْهِ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالُوا إِنَّ وَصِيَّ مُوسَى کَانَ يُرِيهِمُ الدَّلَائِلَ وَ الْعَلَامَاتِ وَ الْبَرَاهِينَ وَ الْمُعْجِزَاتِ وَ کَانَ وَصِيُّ عِيسَى يُرِيهِمْ کَذَلِکَ. فَلَوْ أَرَيْتَنَا شَيْئاً تَطْمَئِنُّ إِلَيْهِ وَ بِهِ قُلُوبُنَا. قَالَ إِنَّکُمْ لَا تَحْتَمِلُونَ عِلْمَ الْعَالِمِ وَ لَا تَقْوَوْنَ عَلَى بَرَاهِينِهِ وَ آيَاتِهِ وَ أَلَحُّوا عَلَيْهِ. فَخَرَجَ بِهِمْ نَحْوَ أَبْيَاتِ الْهَجَرِيِّينَ حَتَّى أَشْرَفَ بِهِمْ عَلَى السَّبِخَةِ فَدَعَا خَفِيّاً ثُمَّ قَالَ اکْشِفِي غِطَاءَکِ فَإِذَا بِجَنَّاتٍ وَ أَنْهَارٍ فِي جَانِبٍ وَ إِذَا بِسَعِيرٍ وَ نِيرَانٍ مِنْ جَانِبٍ. فَقَالَ جَمَاعَةٌ سِحْرٌ سَحَرَ. وَ ثَبَتَ آخَرُونَ عَلَى التَّصْدِيقِ وَ لَمْ يُنْکِرُوا مِثْلَهُمْ وَ قَالُوا لَقَدْ قَالَ النَّبِيُّ ص: الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّار.  (الخراج قطب الدين راوندي، ج1، ص172)

 

8. سخن گفتن با خورشيد

هنگامي که پيامبر صلي الله عليه و آله مکه را فتح کرد و به سوي هوازن رفت، به علي عليهالسلام فرمود: «اي علي، برخيز و کرامت خود را نزد خداوند ببين. با خورشيد سخن بگو هنگامي که طلوع ميکند.» پس علي عليهالسلام برخاست و گفت: «سلام بر تو اي بندهاي که در اطاعت پروردگار خود پيوسته در تلاشي.» خورشيد پاسخ داد و گفت: «و بر تو سلام باد، اي برادر رسول خدا و وصي او و حجت خدا بر خلقش.» سپس علي عليهالسلام از شکر خداوند به سجده افتاد. پيامبر صلي الله عليه و آله او را بلند و صورتش را پاک کرد و فرمود: «اي حبيب من، برخيز، زيرا گريهات اهل آسمان را به گريه انداخت و خداوند به تو بر حملکنندگان عرشش مباهات کرد.» سپس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «ستايش خدايي را که مرا بر همه پيامبران برتري داد و مرا با وصيام، سرور اوصيا، تأييد کرد.» و سپس اين آيه را تلاوت کرد: «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً؛ و براي او تسليم شدند هر که در آسمانها و زمين است، خواه از روي ميل يا از روي اجبار.» (آيه 83 سوره آل عمران). (مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص323)

کُتُبِهِمْ وَ أَجَازَنِي جَدِّي الْکِيَا شَهْرَآشُوبَ وَ مُحَمَّدٌ الْفَتَّالُ مِنْ کُتُبِ أَصْحَابِنَا نَحْوِ ابْنِ قُولَوَيْهِ وَ الْکَشِّيِّ وَ الْعَبْدَکِيِّ عَنْ سَلْمَانَ وَ أَبِي ذَرٍّ وَ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‏ أَنَّهُ لَمَّا فَتَحَ مَکَّةَ وَ انْتَهَيَا إِلَى هَوَازِنَ قَالَ النَّبِيُّ ص قُمْ يَا عَلِيُّ وَ انْظُرْ کَرَامَتَکَ عَلَى اللَّهِ کَلِّمِ‏ الشَّمْسَ‏ إِذَا طَلَعَتْ فَقَامَ عَلِيٌّ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْکِ أَيَّتُهَا الْعَبْدُ الدَّائِبُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ رَبِّهِ فَأَجَابَتْهُ الشَّمْسُ وَ هِيَ تَقُولُ وَ عَلَيْکَ السَّلَامُ يَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ وَ وَصِيَّهُ وَ حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ فَانْکَبَّ عَلِيٌّ سَاجِداً شُکْراً لِلَّهِ تَعَالَى فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُقِيمُهُ وَ يَمْسَحُ وَجْهَهُ وَ قَالَ قُمْ يَا حَبِيبِي فَقَدْ أَبْکَيْتَ أَهْلَ السَّمَاءِ مِنْ بُکَائِکَ وَ بَاهَى اللَّهُ بِکَ حَمَلَةَ عَرْشِهِ ثُمَّ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنِي عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَيَّدَنِي بِوَصِيِّي سَيِّدِ الْأَوْصِيَاءِ ثُمَّ قَرَأَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً الْآيَةَ.

 

9. بازگشت خورشيد

محمّد بن يعقوب کليني به سند خويش از فضيل بن يسار روايت کرده که امام محمّد باقر از پدرش امام سجّاد و او از پدرش امام حسين عليهم السلام اينگونه روايت کرده است:

پس از جنگ نهروان حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام از ناحيه نهروانات حرکت کرده (به سمت کوفه به راه افتادند)؛ در آن زمان شهر بغداد بنا نشده بود تا اينکه به منطقه براثا رسيدند. در آنجا نماز ظهر را بر پا داشتند، پس از نماز به راه خود ادامه داده تا اينکه هنگام عصر به سرزمين بابِل رسيدند، وقت نماز عصر فرا رسيده بود. مسلمانان از هر طرف صدا زدند: اي اميرمؤمنان، وقت نماز عصر شده است. حضرت فرمود: «اين سرزمين تا کنون سه بار دهان باز کرده و مردم را به کام خويش فرو برده است، براي بار چهارم نيز چنين خواهد کرد. براي وصي پيامبر نماز خواندن در چنين سرزميني جايز نيست، هر کدام از شما ميخواهد ميتواند نمازش را در همين جا بخواند.» منافقان گفتند: او نمازش را نميخواند ونماز خوانها را ميکشد (منظور آنها از نماز خوانها اهل نهروان بود)  جويريه ميگويد: من گفتم تا حضرت نماز نخوانده من هم نمازم را نخواهم خواند. امروز نمازم را بر عهده وي قرار ميدهم. به همراه يکصد تن از سواره نظام به دنبال حضرت به راه خويش ادامه داديم تا اينکه از سرزمين بابِل خارج شديم در حالي که خورشيد در حال غروب بود، تا اينکه خورشيد غروب کرد و افق لالهگون شد.

جويريه ميگويد: حضرت رو به من کرد و فرمود : «جويريه ، آب بياور».  من ظرف آب را براي وي بردم و ايشان وضو گرفت و سپس فرمود: « جويريه اذان بگو.» گفتم: هنوز وقت نماز شام نرسيده است. فرمود : براي نماز عصر اذان بگو. پيش خود گفتم: اذان نماز عصر را پس از غروب خورشيد بگويم؟  ولي جهت اطاعت از فرمان ايشان اذان گفتم. فرمود. اقامه بگو.

مشغول گفتن اقامه شدم. در همان حال ديدم لبهاي حضرت حرکت ميکند وسخني بر زبان دارد که شبيه صداي چلچلهها است. چيزي از آن نفهميدم. ناگهان خورشيد را که صداي شديدي از آن شنيده ميشد، ديدم که (از سمت مغرب) بالا مي‌‌آيد تا اينکه به جايي رسيد که وقت نماز عصر بود و در آن وضعيّت توقّف کرد. حضرت از جاي خويش برخاست، تکبيرة الاِحرام گفته، مشغول خواندن نماز عصر شد. ما نيز پشت سرش ايستاده وبا وي نماز خوانديم. با پايان يافتن نماز، ناگهان خورشيد غروب کرد، همچون چراغي که در طشت آب بيفتد وخاموش شود. با غروب خورشيد ستارگان آشکار شدند. حضرت رو به من کرد و فرمود «اي کسي که يقينت ضعيف شده، براي نماز شام اذان بگو.»

 

10.  القاي قرآن به يک خياط

شيخ راوندي با استناد از رميله روايت کرده است: روزي با امام علي عليه‏السلام از کنار يک خياطي گذشتيم، آن خياط آواز مي‏خواند، امام به او فرمود: اي جوان، اگر قرآن مي‏خواندي بهتر بود. او عرض کرد: چيزي از آن حفظ نکرده‏ام تا آن را بخوانم. حضرت به او فرمود: نزديک بيا و او نزديک شد. سپس در گوش او چيزي فرمود و يک باره به اذن خداي تبارک و تعالي کل قرآن را در وجود آن خياط نهاد و او در همان لحظه کل قرآن را از بر خواند. أَنَّ عَلِيّاً ع مَرَّ بِرَجُلٍ‏ يَخِيطُ وَ هُوَ يُغَنِّي فَقَالَ لَهُ يَا شَابُّ لَوْ قَرَأْتَ الْقُرْآنَ لَکَانَ خَيْراً لَکَ فَقَالَ إِنِّي لَا أُحْسِنُهُ وَ لَوَدِدْتُ أَنِّي أُحْسِنُ مِنْهُ شَيْئا فَقَالَ ادْنُ مِنِّي فَدَنَا مِنْهُ فَتَکَلَّمَ فِي أُذُنِهِ بِشَيْ‏ءٍ خَفِيٍّ فَصَوَّرَ اللَّهُ الْقُرْآنَ کُلَّهُ فِي قَلْبِهِ يَحْفَظُهُ کُلَّه‏. (مدينة المعاجز الائمة الإثنى عشر، ج2، ص19)

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.