شعر از جلال محمدي
من نه مجنونم که از درد و غم ليلا بگريم
من نه فرهادم که بر شيرين لبي رسوا بگريم
دارم امّا داغ جانسوزي که از شور و شرارش
هر نفس بايد بسوزم يا بنالم يا بگريم
آه از اين دنيا که عشق و مهرباني مرده در آن
زنده تا باشم به حال مردم دنيا بگريم
از گلوي آذرخش آيم به فرياد و بسوزم
همصداي رودها با شور و با غوغا بگريم
موج بيتابم که گاهي راز با ساحل بگويم
باز هم برگردم و بر دامن دريا بگريم
حرمت آيينههاي عرش را کوران شکستند
با دل بشکسته از اين درد جانفرسا بگريم
شد کبود از ظلم ظلمت چهرة خورشيد عصمت
تا ظهور صبح از اين غم در دل شبها بگريم
در عزاي مادر آيينهها ماتم بگيرم
در رثاي دختر غمديدة طاها بگريم
بر کدامين غم؟ غم تنهايي گلهاي زهرا،
يا به مظلوميت و بر غربت مولا بگريم؟
اي شب، اي ماه، اي فلک، اي آسمانيها، بگوييد
در کجا بر مدفن آن ماه مهرآرا بگريم
اي کبوترها، خبر داريد اگر با من بگوييد
در کجاي اين زمين، بر مرقد عنقا بگريم؟
در کجا جويم نشاني از مزار بينشانش،
در کجا بر تربت آن گوهر يکتا بگريم
آتش افتد در نيستان، هر کجا در ناله آيم
سنگ هم در گريه آيد، از غمش هر جا بگريم
کي شود خاموش در دل آتش اندوه و دردم
تا ابد گر در عزاي حضرت زهرا بگريم.
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.