اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

مرحمت بالازاده؛‌ رزمنده‌اي که هم‌قد تفنگش بود

بحبوحه جنگ بود و پير و جوان به جبهه اعزام مي‌شدند. اعزام به جبهه هم شرط و شروط خودش را داشت اما نوجوان‌ها با تغيير تاريخ تولد در شناسنامه‌، خودشان را به جبهه مي‌رساندند. برخي هم که جثه کوچکي داشتند، نمي‌توانستند از اين ترفند براي اعزام به جبهه استفاده کنند که شهيد دانش‌آموز «مرحمت بالازاده» يکي از همين رزمنده‌ها بود.

مرحمت بالازاده؛‌ رزمنده‌اي که هم‌قد تفنگش بود

مرحمت چند بار تلاش کرده بود که از طريق لشکر 31 عاشورا عازم جبهه شود اما مسئولان بسيج و سپاه مانع از اين کار ميشدند. تا اينکه سال 1362 اين نوجوان 13 ساله از اردبيل به تهران ميآيد و زماني که آيتالله خامنهاي را ميبيند به ايشان ميگويد: «آقاجان! من از اردبيل آمدهام تا اينجا که يک خواهشي از شما بکنم.» رئيسجمهور ميگويد: «بگو پسرم. چه خواهشي؟» مرحمت پاسخ ميدهد: «آقا! خواهش ميکنم به آقايان روحاني و مداحان دستور بدهيد که ديگر روضه حضرت قاسم نخوانند!» رئيسجمهور متعجب ميپرسد: «چرا پسرم؟» مرحمت ميگويد: «آقاجان! حضرت قاسم 13 ساله بود که امام حسين(ع) به او اجازه داد برود در ميدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولي فرمانده سپاه اردبيل اجازه نميدهد به جبهه بروم.»

همين چند جمله اين نوجوان 13 ساله با خواهش و تمنا، سبب ميشود که آيتالله خامنهاي اجازه اعزامش به جبهه را بدهند و با لشکر 31 عاشورا آماده اعزام ميشود. حتي حضور مرحمت در جمع لشکر توجه خبرنگار شهيد «مجيد جباري» را به خود جلب ميکند و اين نوجوان 13 ساله سوژه گفتگو ميشود.

 

همراهي با دانشآموزان براي رفتن به جنوب

«بهزاد پروين قدس» از عکاسان دفاع مقدس است که «مرحمت بالازاده» با آن جثه کوچکش سوژه عکاسياش در پاسگاه زيد ميشود. او درباره حضورش در مناطق عملياتي جنوب به همراه دانشآموزان ميگويد: «بعد از عمليات آبي ـ خاکي خيبر و فتح جزاير مجنون که بازتاب خوبي در سطح کشور داشت، دانشآموزاني به صورت داوطلبانه انتخاب شدند تا براي بازديد از مناطق آزاد شده به مناطق جنوب بروند. من در مرخصي بودم اما آقاي ابراهيمي که از دوستانم بود، از من خواست تا دانشآموزان را در اين سفر همراهي کنم.»

وي ادامه ميدهد: «فروردين 1363 راهي جنوب کشور شديم. در جمع دانشآموزان، شهيد علي حسينزاده 3 دانشآموز را به من معرفي کرد که برادر شهيد بودند؛ از جمله حبيب هاتف، خليل علينژاد، حسين شهريارمحمدي. حبيب هاتف جذبه زيادي داشت و باهم انس گرفتيم. الان هم که نام مؤسسهمان را هاتف گذاشتهايم، به ياد اين شهيد است.»

 

اين پسربچه، عجب دلي داره آمده جنگ!

ساعتي نگذشته بود که پروينقدس و ديگر دانشآموزان مرحمت را ديدند و شيفته او شدند. اين عکاس دفاع مقدس در اين باره بيان ميکند: «همين طور که در جمع دانشآموزان ايستاده بوديم، يک تويوتا از خط مقدم آمد. رزمندگان پشت تويوتا بودند. هنوز تويوتا توقف کامل نکرده بود که يک نوجوان 13 ساله با جثه کوچک از پشت تويوتا پايين پريد. اين نوجوان سر و صورت خاکي داشت و اسلحهاش همقد خودش بود. او چنان با صلابت راه ميرفت که پيش خودم گفتم اين پسربچه عجب دلي داره که آمده جنگ!»

اين عکاس جنگ  ميگويد: «دانشآموزان جذب نوجوان شدند و زماني که نزديکتر شدم ديدم، مرحمت بالازاده است. چون جريان اعزام به جبههاش را شنيده بوديم، بيشتر گرم صحبت با او شديم. بعد هم عکسهاي ماندگاري از  مرحمت و حبيب و آقامهدي باکري گرفتم. رفتيم پاي سفره ناهار که  نان و پنير بود.»

 

حبيب ميخواست با مرحمت برود خط مقدم

اين سفر رفاقت مرحمت و حبيب را رقم زد، رفاقتي که براي هر دو نوجوان ختم به شهادت شد. پروينقدس در اين باره ميگويد: «حبيب هاتف مثل مرحمت 13 ساله بود. او وقتي مرحمت بالازاده را ديد، يک طوري ميخواست از جمع کاروان ما جدا شود و با مرحمت برود خط مقدم. به شهيد هاتف گفتم: تو پيش ما امانت هستي، ضمن اينکه برادرت تازه شهيد شده و نميتواني به جبهه بروي!»

پروين قدس ادامه ميدهد: «در اين سفر تمام حواس من به حبيب هاتف بود که يک وقت از کاروان جدا نشود. هر طور بود او را از اعزام به جبهه منصرف کرديم و برگشتيم تبريز.

مدتي گذشت و بالاخره حبيب هاتف هم با تغيير تاريخ تولدش در شناسنامه، 3 بار عازم جبهه شد و سرانجام در عمليات کربلاي 5 به عنوان نيروي غواص تخريبچي به شهادت رسيد.»

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.