حسامالدين حيدري: طرح مباحثي از سوي محمود سريعالقلم درباره «ناتواني طبقات فرودست در اداره کشور» اگرچه از نظر علمي فاقد هرگونه پشتوانه معتبر است اما بيش از آن يک نشانه بارز از همان فقر ذهني و استعلاي توخالي است که سالهاست بخشي از جريان غربگراي دانشگاهي و سياسي در ايران را در برگرفته است.
اقتصادي را ميتوان با اصلاح ساختارها و ايجاد فرصتهاي برابر درمان کرد اما فقر ذهني و وجداني آنجايي رخ ميدهد که فرد به رغم ناتوانيهاي نظري و خطاهاي فاحش در تجربه زيسته سياسي خود همچنان نسخهاي براي تحقير طبقات مردم ميپيچد و مشارکت آنها در قدرت را تهديد ميبيند. سريعالقلم در سخنان اخيرش مدعي شده افراد «طبقه ضعيف» نبايد در ايران پست بگيرند چون فاقد «ادب سياست خارجي» و «عقلانيت اقتصادي» هستند. اين سطح از تقليل سياست به امتيازات اقتصادي و خانوادگي نه فقط بيپايه است بلکه به شکلي شگفتآور ادامه همان نگاه نخبهگرايانه وابستهاي است که سالها با بزک دانشگاهي و ادبيات توسعه غربي بر جامعه تحميل شده تا ملت ايران را از حق طبيعي خود براي نقشآفريني دور نگه دارد.
اينکه کسي با چنين رويکردي خود را معمار توسعه بداند و حتي درباره ساختار قدرت نسخه صادر کند در حالي که محصول نگاه او هشت سال در دولت روحاني آزموده شد و نتيجهاش سنگينترين فشارها و تحقيرهاي بينالمللي عليه ايران بود عجيب نيست عجيب آن است که او در موقعيتي نشسته است که بتواند درباره مردم اين سرزمين حکم صادر کند. همان کسي که روزگاري لبوفروشها و طبقات پايين را به تمسخر ميگرفت امروز فقرا را فاقد صلاحيت حکمراني ميداند بيآنکه توضيح دهد چگونه بسياري از رهبران بزرگ تاريخ از طبقات متوسط و فرودست برخاستهاند و چگونه ملتها دقيقاً با تکيه بر همان ريشههاي اجتماعي توانستهاند مسير توسعه و استقلال را بپيمايند. تجربه جهاني روشن است گاندي از طبقه پايين، آبراهام لينکلن از خانوادهاي فقير، آيزنهاور، نيکسون، جيمي کارتر و حتي بيل کلينتون هيچيک از طبقه اشراف نبودند. نه ثروت نشانه خرد است نه فقر علامت جهل و ناتواني. اين سخنان سريعالقلم حتي با الفباي علوم اجتماعي هم سازگار نيست چه برسد به واقعيت جوامع زنده.
اما مشکل اصلي سخنان او جاي ديگري است. آنجا که شکست تجربه «تعامل هرچه بيشتر با غرب» و فرو ريختن افسانه «عقلانيت برجامي» به جاي نقد ريشهاي با فرافکني بر سر طبقات مردم توضيح داده ميشود. از نگاه سريعالقلم گويا علت ناکامي برجام نه تهديد قدرتهاي خارجي، نه ساختار ناعادلانه نظام سلطه، نه زيادهخواهي آمريکا بلکه «چند واکنش تند داخلي» يا «ادبيات بعضي
مسئولان» بوده است. اين يعني پاک کردن صورتمسئله و انداختن تقصير به گردن همان مردمي که بار تحريمها را تحمل کردند و همواره ايستادند. از قضا
همين مردم بودند که فرزندانشان مثل حاجقاسم سليماني از دل روستا و طبقه پايين برخاستند و معادلات منطقهاي را تغيير دادند اما از نگاه اين طيف کسي که از «قنات ملک» برخاسته حق ندارد مقابل «رئيسجمهور مؤدب آمريکايي» بايستد
چون لابد ادب مذاکره فقط براي طبقه متوسط تعريف شده است و اگر ترامپ فحاشي ميکند اشکالي ندارد اما اگر يک سردار ايراني پاسخ ميدهد بيادبي است و به برجام لطمه ميزند.
طنز ماجرا آنجاست که سريعالقلم براي توجيه نگاه طبقاتي خود به خاطرهاي در سال 61 استناد ميکند زماني که او در حال پر کردن فرم اپليکيشن دانشگاههاي آمريکا بوده و متوجه شده که در آن فرم پرسيده ميشود «آيا در کودکي اتاق جدا داشتهايد» تا مبادا طبقات پايين از جهان سوم وارد ساختار آموزشي غرب شوند. همان سال در همين کشور شهيد برونسي بنّا در جبهه مشغول آزادسازي خرمشهر بود و ميان اين دو جهان تفاوتي عميق نهفته است. يکي به دنبال اتاق شخصي در کودکي است تا در آينده شايسته کرسي قدرت باشد و ديگري براي دفاع از وطن جان ميدهد تا همين سرزمين آزاد بماند. اکنون همان کسي که غرب او را با معيارهاي طبقاتي گزينش کرده بود باز هم دفاع ميکند که «درست همين است چون عقلانيت در آن طبقات يافت نميشود». اين همان لحظهاي است که نقاب «توسعه» کنار ميرود و ماهيت پنهانش آشکار ميشود، توسعه بدون مردم، توسعهاي که مردم در آن صرفاً تودهاي بيعقل و بي صلاحيتاند که بايد از ورودشان به ساحت قدرت جلوگيري کرد تا حلقهاي کوچک و ممتاز با پشتوانه خارجي بهدلخواه خود تصميم بگيرند.
اين نگاه آشکارا ادامه همان سنت روشنفکري وابستهاي است که از دوره مشروطه تا پهلوي و حتي پس از انقلاب به اشکال مختلف سربرآورده است. همان سنتي که روزگاري وثوقالدوله را به امضاي قرارداد استعماري 1919 رساند و روزي ديگر رضاشاه را با تکيه بر قزاقخانه انگليسي تحميل کرد و امروز نيز با ادبيات روشنفکري آراسته تلاش ميکند قدرت را در انحصار يک طبقه نگه دارد. اين رويکرد فقط سياسي نيست نظريهپردازي هم دارد؛ از ادعاي «کورتکس کلفت» براي اثبات ناتواني ذهني مردم ايران تا همين «پيشينه طبقاتي» بهعنوان ملاک عقلانيت. اينها همان شبهعلمهايي است که زماني در اروپا براي توجيه نژادپرستي و استعمار استفاده ميشد و امروز در ايران براي توجيه «توسعه تبعيضآميز» بازسازي ميشود. ادبياتي که ميخواهد به مردم بقبولاند تنها راه پيشرفت آن است که اداره کشور به طبقهاي سپرده شود که با غرب سازگار باشد و منافع او را در اولويت قرار دهد.
مسئله اما سريعالقلم يا امثال رناني نيستند مسئله اين است که اين جريان با چه جسارتي شکستهاي خود را به مردم نسبت ميدهد و چگونه با چهرهاي آراسته از «عقلانيت» و «پروژه توسعه» عملاً در پي بازتوليد استبداد طبقاتي در کشور است. رهبر انقلاب سال گذشته از دو خواب خام براي ايران سخن گفتند؛ القاي انتخاب ميان استبداد و هرجومرج. جريان غربگرا هر دو را پيش ميبرد از يک سو نسخههاي اقتصادي ولبازار و سياست خارجي واداده را تجويز ميکند تا جامعه به هرجومرج برسد و از سوي ديگر در لايه نظري از استبداد نخبگاني دفاع ميکند تا قدرت در حلقهاي خاص متمرکز شود. سخنان اخير سريعالقلم فقط يک پرده از اين ذهنيت بيمار است ذهنيتي که از مردم ميترسد از جمهور ميگريزد و هنوز گمان ميکند راه توسعه از تحقير ملت ميگذرد حال آنکه واقعيت اين سرزمين نشان داده هر کجا مردم حضور داشتهاند عزت و پيشرفت حاصل شده و هر جا نخبهگرايي وارد ميدان شده تحقير و عقبماندگي به بار آمده است.
منبع: خبرگزاري مهر
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.