اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

مادر شهيدي که به خاطر بيت‌المال تشييع فرزندش را عقب انداخت

چند سالي است سالروز وفات حضرت ام‌البنين (س)، همسر گرامي امام علي (ع)، به نام روز تکريم مادران و همسران شهدا نامگذاري شده است.

مادر شهيدي که به خاطر بيت‌المال تشييع فرزندش را عقب انداخت

نامگذاري اين روز به نام تکريم مادران و همسران شهدا، تجليل و قدرداني از مقام و منزلت همسران و مادران شهيداني است که به تأسي از حضرت امالبنين (س) که چهار فرزند خود را در راه اسلام به قربان گاه کربلا فرستاد، آنها نيز همسران و فرزندان خود را در جهت دفاع از آرمانها و اهداف عاليه انقلاب اسلامي به جبهههاي حق عليه باطل فرستادند و بعد از شهادت عزيزان خود، خم به ابرو نياورده بلکه به اين سعادت و خوشبختي افتخار کردند.

رمضان الله وکيل مسؤول تدارکات تيپ 44 قمر بنيهاشم (ع) و تيپ 91 بقيةالله (عج) در دوران دفاع مقدس که نقش قابل توجهاي در بسيج تدارکات و پشتيباني جنگ به ويژه از استان اصفهان ايفا کرده است، در کتاب خاطرات خود با عنوان «موقعيت الله وکيل» که از سوي نشر مرزوبوم منتشر شده است، به نمونهاي از اين زنان و مادران اسوه شهدا که در طول دفاع مقدس در مرکز پشتيباني جنگ شهر گزبرخوار از توابع استان اصفهان فعاليت ميکرده؛ اشاره ميکند که در ادامه ميخوانيم:

شايد باورش سخت باشد ولي در اين مرکز با برکت، مادراني حضور داشتند که مشغول پخت نان بودند که پيکر مطهر فرزند شهيدش را با آمبولانس وارد سپاه ميکردند و او تا آن لحظه خبر نداشت.

نمونهاش حاجيه خانم قمر يزداني بود که خانم ربابه سلطانزاده يکبار درباره او برايم تعريف کرد: من طبق روزهاي قبل، بعد از اقامه نماز صبح، راهي مرکز پخت نان شدم. هوا سرد بود و صغري خانم زمانپور مشغول روشن کردن تنورها شد و من و حاجيه خانم قمر يزداني مادر شهيد سيد اکبر هاشمي (شهادت در 21 اسفندماه سال 1363 در عمليات بدر) که مسؤوليت اين ستاد را هم داشت، شروع به آماده کردن خمير براي پخت نان کرديم.

چندين قدح خمير را آماده کرده بوديم و کمکم هوا رو به روشني ميرفت که يکي از برادران سپاهي يا الله گويان به ستاد آمد. حاجيه خانم يزداني، بفرمايي گفت و تا چشمش به قيافه برادر پاسدارمان و رنگپريدهاش افتاد و لرزش صدايش را احساس کرد، فهميد قضيه چيست و روي حس مادرانهاش فوري زحمت آن جوان را کم کرد و گفت: پسرم! خودت را زحمت نده! ميدانم چه شده است. الآن سيدعباسم کجاست؟

پاسدار جوان که جا خورده بود، من و من کنان گفت: همين جا در معراج الشهداست. تشريف ميآوريد؟ حاجيهخانم گفت: البته که ميآيم. همه ما جا خورديم و آرام با دست به صورت خود ميزديم و اشک امانمان نميداد.

اما خانم يزداني چون سروي ايستاده و استوار و سرافراز به همراه برادر سپاهي راه افتاد و ماهم دستهجمعي از پي آنها رفتيم. وقتي به سالن معراج الشهدا رسيديم، ما و برادران پاسدار و بسيجي حاضر در سالن با ديدن پيکر مطهر و آرامگرفته سيدعباس هاشمي فرزند جوان و رعناي حاجيهخانم، صداي گريههايمان بلندتر شد و گاهي با آه و ناله شبيه جيغ و فرياد همراه شد که با عکسالعمل خانم يزداني مواجه شديم و ايشان به همه نهيب زد و خواست که آرام باشيم.

سپس با طمأنينه خدادادي خود، بدون کمترين تألمي خم شد و صورت فرزندش را بوسيد و دستي بر صورت او کشيد و بر چهره خود ماليد و راستقامت ايستاد و به همان برادر پاسدار رو کرد و گفت: از شما خواهش ميکنم فعلاً پيکر فرزندم سيدعباس را جابهجا نکنيد و همين جا باشد تا من آردهايي را که اهدايي مردم براي جبهه است و در ستاد پشتيباني خمير کردهايم، بپزم و بعد از آن مراسم تشييع را شروع کنيد. هر چه ما گفتيم: حاج خانم! شما نگران کارها نباشيد، ما به بهترين نحو کارها را انجام خواهيم داد، نپذيرفت و گفت خودم بايد باشم.

آنجا سيدابراهيم (همسر) و پسر ديگرش نيز حضور داشتند. حاجيه خانم يزداني خطاب به آنها گفت: شما هم لطف کنيد و به خانه برويد و مقدمات مراسم را به همراه دختران و ديگر اعضاي خانواده مهيا کنيد تا من کارم تمام شود و بيايم.

من همان وقت حس ميکردم از اين همه مقاومت خانم يزداني دستها و چانهام ميلرزد. بعد از آن، خانم يزداني از پيش و ما پشت سر او راهي ستاد شديم و او سريع لباس کار پوشيد و پشت يکي از تنورها قرار گرفت. صداي گريه همه خانمهاي حاضر در ستاد همچنان به گوش ميرسيد، ولي ايشان خم به ابرو نميآورد. دوباره ما تاب نياورديم و همگي از او خواستيم که براي مراسم تشييع آماده شود که با صداي بلند گفت: اينها بيتالمال و متعلق به رزمندگان است؛ بايد تا پايان پخت آخرين چونه خمير اينجا باشم.

يکي دو ساعت بعد سيدابراهيم؛ همسر ايشان وارد ستاد شد و خطاب به حاج خانم گفت: مردم منتظرند، تشريف بياوريد. خانم يزداني در جواب گفت: حاجآقا! کمي از خميرها مانده است که بايد به تنور بزنم، کمي حوصله کنند، همه از انتظار در ميآيند و مراسم شروع ميشود. با شنيدن اين حرف صداي گريه همه خانمها دوباره بلند شد. در اين هنگام خانم يزداني فرياد زد: چه خبرتان است؟! کارتان را انجام دهيد.

فکر کنم ساعت 10 صبح بود که کار پخت نانها به پايان رسيد و همه ما به همراه مادر شهيد و خانوادهاش براي تشييع شهيد سيد عباس هاشمي به خيل مردم گزبرخوار پيوستيم.

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.