س: يکي از چهرههايي که با قيام 15 خرداد نامش پرآوازه شد، مرحوم طيب حاجرضايي است. آيا شما ايشان را ميشناختيد؟
قبل از هر چيز در مورد طيب بايد بگويم که شنيدم حضرت امام پس از بازگشت از تبعيد به ايران، فرمود که مرا ببريد به زيارت حضرت عبدالعظيم حسني. شنيدم که امام را ميبرند به حضرت عبدالعظيم حسني؛ بعد از زيارت حضرت عبدالعظيم ميفرمايد که مرا ببريد به قبر طيب حاج رضايي...
س: طيب را ميشناختيد؟ ديده بوديد؟
ج: بله در خيابان ري همسايه بوديم. ميدان طيب و مغازه برادرم که من در آنجا کار ميکردم تقريبا بيست يا سي متري فاصله داشت.
مرحوم طيب خيلي لوتي بود، چون من از نزديک او را ديده بودم و با رفتارش آشنا بودم.خدا قبرش را با نور آقا اباعبدالله و قمر منير بنيهاشم منور کند.
ميگويند حضرت امام بعد از قرائت فاتحه بر سر قبر طيب ميفرمايد: طيب، بالاخره تو عاقبت به خير شدي، دعا کن من خميني هم عاقبت به خير بشوم
نايب بر حق امام زمان از طيب حاجرضايي التماس دعا مي کند!
حالا طيب چرا به اين مقام رسيد، اين مهم است!
س: طيب قبل از قيام 15 خرداد با شاه ارتباط داشت؟
ج: شاه دو نفر لوتي داشت. يکي شعبان بيمخ ملعون که خدا قبرش را با آتش پر کند و ديگري طيب حاجرضايي که خدا قبرش را با نور ائمه اطهار منور کند. هر دو لوتي بودند و هر دو بله قربانگوي شاه بودند اما طيب حاجرضايي عين جناب حرّ يک امتحان داشت...
س: شما که طيب را ديده بوديد، از صفات او چه چيزي به ياد داريد؟ صفات خوبي داشت يا... ؟ چون بعضا ميگويند از مغازهها باج ميگرفت و ...
ج: خير، طيب به باج گرفتن احتياج نداشت، از مال غني بود. باج را شعبان بيمخ ميگرفت. همينطور که اينجا [تبريز] در قديم ميدان صاحبالامر [ميدان ترهبار] بود، طيب هم امتياز ميدان امينالسلطان تهران را داشت. تمام خواربار، ترهبار و ميوه تهران ميآمد ميدان امينالسلطان و شاه امتيازش را به طيب داده بود. طيب نوچههايش هم شايسته بودند و دست پرورده طيب بودند. پولي که از امتياز اين ميدان براي طيب بود، آنقدر زياد بود که او احتياج به کسي نداشت بلکه بذل و بخشش هم ميکرد.
شما از صفات و خصلتهاي و خصوصيات طيب پرسيديد که پرسش خوبي است. رسولالله (صلوات ا...عليه و آله) فرمودهاند که «انّ الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه» طيب، از بچگي امام حسينچي بود و آن زمان هم که ميدان امين اسلطان در اختيار طيب بود، يک دسته عزاداري داشت، به زبان خودمان «شاخسي» [دسته عزاداري شاه حسينگويان که در کوچه و خيابان دسته روي و عزاداري مي کنند] که انتها نداشت. يعني آنقدر دسته با عظمتي بود. احسان ميداد و ديگهاي زنجيري [زنجيرلي قازان] داشت به چه بزرگي که چهار نفر داخلش جا ميشدند. اين طور ديگها زمان قديم بود. طيب با درآمدش احسان ميداد و دسته عزادارياش آنقدر جمعيت داشت که اگر در اول دسته ميايستادي، نميتوانستي آخر و انتهايش را ببيني. در دستهاش عزاداري کرده بودم و از احسانش هم خورده بودم. طيب، جوانمرد به تمام معنا بود، از نگاه و رفتارش جوانمردي ميباريد. نايب بر حق امام زمان (عج) بر سر مزار هر کسي نميرود و فاتحه قرائت نميکند.
البته هر کسي از انسانهاي عادي ممکن است در زندگي خطاهايي داشته باشد، خداي نکرده به کسي ظلم يا از ظالمي مثل شاه حمايت کرده باشد و در شرايط خاصي اين کارها صورت گرفته باشد، يا به دليل شرايط سياسي يا جواني و ناداني، که اينها مورد تاييد کسي نيست. اما مهم اين است که انسان در آن لحظه امتحان، در لحظه اي که طرفداري از حق به بهاي جان تمام ميشود، تصميم مردانه بگيرد و جان خود را در راه حق فدا کند و بگويد: « من با فرزند حضرت زهرا درنميافتم!..»
س: خدا رحمتش کند. واقعا مردانه عمل کرد و بامداد روز 11 آبان 1342 طيب حاجرضايي و اسماعيل رضايي به اتهام فعاليت مجرمانه و خيانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنيت عمومي در روز 15 خرداد اعدام شدند. اگر خاطرهاي از طيب به ياد داريد، بفرماييد.
ج: روزي يک روز يکي از دوستان به من گفت که طيب حاجرضايي ميخواهد به حمام برود. پاشو وسايلت را بگذار زمين که امروز حمام مجاني است! شايد در ذهن شما اين سوال ايجاد شود که حمام مجاني يعني چه؟ آن زمان يعني زمان شاه، امکانات و سطح زندگي خيلي پايين بود. براي قشر کارگر حتي حمام رفتن هم آسان نبود.
حمام از مغازه ما تقريبا صد متر فاصله داشت. يعني فاصله حمام از ميدان تره باري که طيب در آن بود تا مغازه ما چيزي حدود صد متر ميشد.. وقتي طيب به حمام ميآمد، پول حمام همه کساني را که در حمام بودند حساب ميکرد، و استحمام براي کساني مثل ما مجاني تمام ميشد. يعني طيب اينطور لوطي بود. خلاصه وسايل را زمين گذاشتم سرتاپا عرق... روزي سه حلقه لاستيک ديزل را مي بريدم و مي کندم! جوان بودم، بگذار عکس جوانيام را نشان بدهم که ببينيد حاج محمدعلي اينطور نحيف و خميده قامت نبود...
قبل از اين که طيب به حمام برسد، دويديم و به حمام رفتيم. که کفن مفت است...
خلاصه تازه در حمام لباسهايمان را درآورده بوديم و داخل شده بوديم که يک دفعه ديديم صداي سلام و صلوات بلند شد. خدابيامرز اسماعيل آمد، گفت: «آ مش ممدعلي! طيب داره مياد حموم. داره لباس هاشو درمياره...» طيب وارد حمام شد و آدمهايي که داخل حمام بودند سلام و صلوات فرستادند.
طيب خيلي متواضع بود و همه که سلام و صلوات فرستادند، مدام ميگفت «قربونت برم، قربونتون برم» بدن پهلواني!..باستانيکار بود.. من خودم هم مدتي ورزش باستاني کار کردم. خلاصه طيب وارد حمام شد...
س: حمام عمومي بود ديگر آنجا؟
ج: بله آن زمان هيچ کس در خانهاش حمام نداشت. حمامها عمومي بود. بعدها داخل حمامهاي عمومي چند تا اتاقک خصوصي هم درست کرده بودند که بعد در آخر کار و بعد از اتمام شستشو، در آن اتاقکها ميرفتند و آخرين آب را بر بدن ميريختند ولي در آن زمان که من گفتم، اينها هم نبود، بلکه حمام عمومي بود، حمام خزينه.
خلاصه طيب را آماده کردند و وارد حمام شد و حمامش کردند. طيب که از حمام ميرفت بيرون ما هم به دنبالش...
طيب هم خارج شد. برايش حوله مخصوص بزرگي که آن زمان قطيفه ميگفتند آوردند. يکي را بر دوشش انداختند و يک لنگ هم به سرش بستند و مشت و مال دادند. آن زمان رسم بود. در آن زمان در حمامهاي تهران، در خمرههاي بزرگ آب زرشک تهيه ميکردند، زرشک و نمک و يخ...
روي خمره تخته ميگذاشتند و پيالهها را روي آن تخته ميچيدند و هرکس از حمام خارج ميشد «آقا يه آب زرشک بده به من!» و در پيالههاي سفالين آب زرشک ميدادند. پياله کوچک يک ريال بود و پياله بزرگ دو ريال. پول حمام هم هشت ريال بود. خلاصه بعد از اينکه طيب را مشت و مال ميدادند، به او ميگفتند اگر نمازتان مانده، سجاده پهن کنيم.
س: پس طيب نمازخوان بود؟
ج: بله عرض کردم که از بچگي امام حسينچي بود. هر کسي بود، امام حسينچي بود.
س: آخر بين مردم طوري جا انداختهاند که لوتي بود و ... مذهبي نبود و... مثلا من تا به حال نشنيده بودم که طيب امام حسينچي بود، اين را از شما شنيدم....
ج: بله از من بشنو. اين روايت نيست، درايت است. درايت يعني اينکه خودم به چشم ديدم.
برگرديم به نماز طيب. گفتند فورا سجاده را باز کنيد. من که تماشا ميکردم طيب آنقدر زيبا نماز ميخواند، آنقدر زيبا در پيشگاه خدا ايستاده بود...
خلاصه نمازش تمام شد و لباسهايش را پوشيد و با سلام و صلوات و اسپند راهياش کردند. طيب رو کرد به حمامچي و گفت؛ هزينه حمام همه به عهده من است. به همه هم آب زرشک بده.
آدمي که وارد دستگاه اباعبدالله بشود، چه لوتي باشد چه نباشد، به او توجه هست، به شرطي که درست وارد بشويم.
طيب رفت و ما هم خوشحال از اينکه 8 ريال ماند در جيبمان و آب زرشک را هم خورديم... خلاصه اين خاطرهاي بود که عرض کردم. چندين بار آنطور حمام رفتيم يعني به حساب طيب.
س: بعدا از شهادت طيب خبر داشتي؟
بعد از قيام 15 خرداد، گفتند که شاه نظرش اين بوده که طيب بيايد و بگويد من از خميني پول گرفتم و در 15 خرداد دخالت کردم. هر کار ميکنند، طيب قبول نمي کند و ميگويد من به فرزند پيامبر تهمت نميزنم، من با فرزند حضرت زهرا در نميافتم...
ميگويند اعدامت ميکنيم. طيب جواب ميدهد که من يک روز ميميرم، چه بهتر که جانم را فداي فرزند پيامبر بکنم. حاج اسماعيل هم همينطور بود
که شاه هر دو را اعدام کرد
س: عموي طيب را هم ديده بودي؟
ج: بله هم عمويش هم خودش را
س: اين جريان ايستادگي طيب در مقابل شاه را در بازار فهميدند؟
ج: بله، اين خبر مثل بمب منفجر شد و همه ملت فهميدندکه طيب به حرف شاه گوش نداده و از خميني طرفداري کرده و به همين علت اعدام و شهيد شده است. با همين خبر، احترام طيب بيشتر و بيشتر شد.
س: در مورد طيب اگر خاطره اي داريد بگوييد يا حرف خاصي که به نظرتان مهم است؟
ج: طيب روحيات جوانمردي و پهلواني داشت. ممکن است او هم وقتي خطايي داشته باشد ولي روحيات جوانمردي داشت و عاقبت به خير شد. عاقبت به خير شدن خيلي خيلي مهم است.
خاطره اي که به ياد دارم اين که؛ يک راننده اهل اردبيل را آدمهاي طيب زده بودند. نمي دانم بار آورده بود يا آمده بود بار ببرد. بچه اردبيل بود مو فرفري و قوي هيکل و نترس. گويا با نوچههاي طيب حرفش ميشود. طيب ده پانزده نفر نوچه داشت. خلاصه اين نوچهها به سرش و خيلي کتکش مي زنند. همين راننده اردبيلي خودش آدم زورمندي بود و اگر تعداد نوچههاي طيب سه چهار نفر بود، شايد اين راننده اردبيلي از پس آنها برميآمد. ولي چون تعداد آنها زياد بود، کتک حورده و سر و رويش خونين شده بود.
خلاصه اين راننده اردبيلي ميرود حجره طيب در ميدان و مي گويد؛ اسمت را تريلي نمي کشد طيب، نشانه جوانمردي ات اين است که آدمهايت يک راننده غريب را به اين حال و روز بيندازند؟
طيب ميپرسد کي تو را زده؟ راننده ميگويد؛ آدم هاي تو.
طيب خيلي ناراحت ميشود و همه آنها را صدا ميزند و هرکدام را چند سيلي ميزند که؛ فلان فلان شدهها، به شما نگفتهام که هيچ وقت با غريب کاري نداشته باشيد؟ خلاصه تنبيهشان ميکند. بعد ميگويد که آفتابه بياورند (آن زمان آب لوله کشي نبود) و خودش دست و صورت آن راننده را ميشويد و تميز ميکند و در آغوش ميگيرد و ميگويد تو را قسم ميدهم به شان و عظمت آقا اباعبدالله اينها را حلال کن. نفهمديدند، غلط کردند...
طيب اين بود... آدمي بود که حق را مي فهميد و در وقتش خدا اين سعادت را نصيب او کرد که در امتحان روسفيد شود. برخي شيوخ ترشيده ما انقلاب که شد، قهر کردند و خودشان را کنار کشيدند. اما لوتيها آمدند از امام حمايت کردند
شاهرخ ضرغامي شنيدهايد؟ شاهرخ ضرغامي لوتي بود. آمد و از امام حمايت کرد و رفت جبهه و به شهادت رسيد. اما آدمهاي بزرگ از ميدان فرار کردند...
*مصطفی محمدی
پايان
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.