اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

لاله اي از چمن خونين شلمچه

( پرتوي از حالات و حيات شهيد يعقوب سليمي)

مردان غيور قصه‌ها برگرديد، يکبار دگر به شهر ما برگرديد

لاله اي از چمن خونين شلمچه

ديروز به خاطر خدا مي رفتيد

امروز به خاطر خدا برگرديد

يعقوب سليمي به سال 1347 در يک خانه ساده و دور از ظواهر دنيوي در روستاي قلعهجوق  سراب متولد شد. در اين خانه محقر پدر و مادري کشاورز و خانه دار با دسترنج اندک خويش فرزنداني تربيت کردند که هرکدام با خون خويش بر عهد و پيمان خود با اسلام و ايران وفا کردند. يعقوب شهيد شد . امرالله به مقام آزادگي رسيد و بيت الله به خيل جانبازان انقلاب اسلامي پيوست.

يعقوب دوره ابتدايي و راهنمايي را در زادگاه خود، روستاي قلعه جوق سپري نمود. از نوجواني فعاليت خود را در پايگاه بسيج روستا آغاز کرد. اسارت برادرش در عمليات خيبر و شهادت نزديکترين دوستانش (صادق و حسنعلي) در عمليات بدر موجب افزايش شور شهادتطلبي و احساس مسئوليت يعقوب گرديد. هر روز با مراجعه مکرر به بسيج براي اعزام به جبهه تلاش مي نمود ولي به دليل پائين بودن سن، ضعف جثه، اسارت برادر و حضور برادر بزرگتر در جبهه نبرد، با درخواست وي از طرف پايگاه و بسيج مخالفت مي شد.

نهايتا در اواسط پاييز 1365 به هر شکل ممکن رضايت بسيج و والدين را براي حضور در جبهه اخذ نمود. بعد از گذراندن دوره آموزش نظامي بسيج در مرند، چند روزي به مرخصي برگشت و در حاليکه برخي خانواده ها مانع از اعزام فرزندانشان به جنگ شدند، يعقوب با اصرار فراوان، پدر و مادرش را براي حضور خود در جبهه راضي کرد.

 

آقاي داود سليمي دوست و فاميل نزديک شهيد تعريف مي کند:

« زماني که يعقوب از آموزش برگشته بود، در کوچه، کنار تير برقي با هم صحبت مي کرديم . به ايشان گفتم حضور در جبهه بر تو واجب نيست، چون برادرانت درگير جنگ و اسارت هستند و تو تنها کمک حال پدر و مادرت هستي.

يعقوب در جواب گفت:  مگر خون من از خون شهدا رنگينتر است که به جبهه نروم و مبارزه نکنم؟ هر شخصي در برابر دين و سرزمين خود وظيفه اي دارد. برادرانم به وظيفه خودشان عمل نمودهاند و من هم به وظيفه خودم عمل مي کنم.»

اين شهيد گرانقدر با عزمي استوار براي حضور در جبهه عازم ميدان نبرد شد. در مرحله اول عمليات کربلاي 5 شرکت کرد و براي حضور در مرحله دوم اعلام آمادگي نمود.

آقاي رضا شريفي ، همرزم شهيد ميگويد؛

« گردان ما در مرحله اول عمليات کربلاي 5 حضور داشت. در اين مرحله تعدادي از نيروهاي گردان شهيد يا مجروح شده بودند. من هم  در اين مرحله مجروح شده بودم ولي يعقوب سالم مانده بود. بعد از پانسمان زخمهايم به محل استقرار گردان مراجعت کردم  و ديدم که باقيمانده نيروها دوباره آماده اعزام براي انجام مرحله دوم عمليات هستند. با چند نفر از دوستان جمع شديم و از فرمانده گروهان خواستيم که به دليل وضعيت خانواده يعقوب، از شرکت وي در مرحله دوم عمليات ممانعت شود. فرمانده گروهان پذيرفت و از ايشان خواست که در پشت خط بماند ولي يعقوب به رغم  مشاهده کثرت شهدا و مجروحين، با نهايت شهامت تاکيد داشت که در مرحله دوم نيز حضور داشته باشد. انگار براي شهادت بال بال مي زد.

در 26 دي ماه 1365حين انجام عمليات در کربلاي شلمچه، خمپاره اي در سمت راست ايشان فرود آمد و جسم نحيف يعقوب از سرتا پا آماج ترکش خمپاره قرار گرفت. زخمهايش چنان بود که فرصت نفش کشيدن هم  به او نداد و در همان لحظه در کربلاي شلمچه آسماني شد.»

آقاي رضا صادق نژاد، مسئول وقت پايگاه بسيج روستا و آقاي جواد نورالهي، از اقوام شهيد و رئيس اسبق بنياد شهيد سراب، نقل مي کنند:

«زخم هاي پيکريعقوب بسيار عميق بود ، شکمش کاملا خالي شده بود و تکه هاي ترکش در سرتاسر بدن ديده ميشد. دود باروت و خاکستر روي صورت و جسمش نشسته بود. رنگ رخسارش تيره و تار بود. دندانهايش شکسته و قيافه اش کاملا تغيير يافته بود. لذا وقتي جنازه را براي تدفين به روستا آوردند؛ اقوام نزديک شهيد اعلام کردند که اين جنازهي يعقوب نيست! مجددا شهيد را به بيمارستان سراب برگردانديم. براي تشخيص هويت شهيد، در سردخانه صورتش با دستمالي که با الکل خيس شده بود تميز شد و بالاخره دائياش از شکل انگشتان پاي يعقوب که داخل پوتين سالم مانده بود پيکر شهيد را شناسائي کرد و بدين ترتيب جسم لالهگون او در گلزار شهداي روستا در کنار دوستان شهيدش به خاک سپرده شد.

بعد از تدفين پيکر شهيد يکي از اقوامش- که هنوز زنده است- اعلام کرد که يعقوب را در خواب ديده و او از پاک شدن چهرهاش در سردخانه بيمارستان گلايه کرده و گفته است که نبايد خاک جبهه را از صورتم پاک ميکردند.»

آزاده مقاوم، جناب آقاي امرالله سليمي، (برادر شهيد) که در زمان شهادت يعقوب در اسارت بود و بيش از 78 ماه از عمر شريفش  را در اردوگاههاي رژيم صدام سپري کرده است؛ در مورد نحوه اطلاع از شهادت برادرش مي گويد: « زمان شهادت يعقوب در کمپ 2 اردوگاه موصل بودم . خواب روشني ديدم که براي يعقوب که بچه سال هم بود در خانه مان مراسم ازدواج گرفتهاند و من که دير رسيده بودم از مادرم گلايه ميکردم که چرا براي يعقوب بدون اطلاع من عروسي گرفتهايد!؟

از خواب که بيدار شدم با خودم کلنجار مي رفتم و فکر مي کردم که شايد براي يعقوب اتفاقي افتاده است. با يکي از دوستان آزاده که براي بچهها تعبير خواب ميکرد صحبت کردم، او گفت به احتمال زياد برادرت شهيد شده يا فوت کرده است. نامهاي به پدر و مادرم نوشتم و جوياي حال يعقوب شدم. پاسخ دادند که اتفاقي نيافتاده ولي قانع نشدم و در طول اسارت به فکر يعقوب بودم. بعد از آزادي از اسارت وقتي به خانه رسيدم اولين سئوالم در مورد يعقوب بود که پاسخ دادند در عمليات کربلاي 5 شهيد شده است دلم  فرو ريخت و اشکهايم را که مدتها بر چشمهايم سنگيني ميکرد با  گريه روي قبرش خالي کردم...»

درود خدا بر اين خانواده مومن و ساده زيست که بدون هيچ توقعي فرزندان خود را به عنوان شهيد، آزاده و ايثارگر براي دفاع از دستآوردهاي انقلاب و نظام اسلامي و کشورشان تقديم کردند و بدون شک پاداش و اجر زحماتشان را از پرودگار خود خواهندگرفت.

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.