اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

عمري‌ست که دم به دم علي مي‌گويم!..

- بخش دوم

گزارشي از محفل شعر علوي در تبريز

عمري‌ست که دم به دم علي مي‌گويم!..

 

آقاي اميرحسين دوستزاده، شاعر نوجوان تبريزي است که چند سالي است در محافل ادبي شرکت ميکند. شعرهاي او حاکي از آن است که از استعداد خوبي برخوردار است و اگر در پرورش استعداد خود به درستي بکوشد، از چهرههاي درخشان آينده خواهد بود. ويژگي ديگر اشعار اميرحسين دوستزاده اين است که حاوي محتوا و مضامين ارزشمند است. متاسفانه برخي از شاعران جوان و نوپا بنا به عللي از جمله فضاي آلودة برخي انجمنهاي ادبي، با مضامين نفساني و سطحي و غيرفاخر شعر ميسرايند، در حالي که اين شعرها تاثيرات منفي در ذهن و ضمير سراينده و مخاطب بر جاي ميگذارد، اما اغلب اشعار اميرحسين دوستزاده داراي مضامين عالي از جمله دربارة اهل بيت ع و انقلاب اسلامي و شهدا است. اين شاعر نوپا سعي ميکند با زبان نو و معاصر، مضامين و مفاهيم را بيان کند.

اينک ابياتي از شعر اميرحسين دوستزاده را که در محفل شعر علوي خواند، ميآوريم؛

 

نام تو هر چه هست مي دانم

که جميل است و جامعِ برکات

نامت آيينه اي ست در خورِ تو

که بليغ است و مجمع الحسنات

 

نامِ تو پاک، نامِ تو باران

نامِ تو ابر، نام تو طوفان

نامِ تو در وجود و در ايجاد

هر چه آغاز مي شود از آن

 

نامِ تو نور، نام تو تکوين

نامِ تو مهر، نامِ تو تسکين

نامِ خيبر به گوشتان خورده است؟

آه اي مردمانِ بي آيين

 

نام تو نامِ ديگري دارد

نامت اوصافِ بهتري دارد

از همان حرف اولش پيداست

که سر آغازِ دلبري دارد

 

نام تو نامِ ديگري يعني

که کلامي نبوده نام تو را

مستعدِ اداي تو باشد

که به جا آورد سلام تو را

 

السلامُ عليک يا مولا

تو که هستي امين پيغمبر ؟

نام تو واحد است نامت حق

حق مع الله و حق مع حيدر

 

پدر ِ خاک نام تو معنا

پرده، در پرده، پرده در مأوا

با تو وصف الشهود مي آيد

با تو پيداست هر چه ناپيدا

 

وصف مهر تو را نه من که فقط

عاشق مستِ مست مي داند

سرور و شاه و مير و سالار ِ

ميخوران ِ الست مي داند

 

مهر ِ تو کافي است بر دل ِ سنگ

تا که کعبه شکاف بردارد ...

قبله خود بر تو اقتدا بکند

کعبه شوق ِ طواف بردارد ...

 

الله الله به اين شمايل ِ حق

الله الله به اين تطابق ِ رو

هر کدامش که شاخهي طوبي ست

خُم ِ در جوش و ديگري ست سبو

 

آسمان غرقِ در تحير شد

تا که معنا رسيد بر معنا

تا که دستت گرفت دستش را

تا که دريا رسيد بر دريا

 

تشنه ايم آه لايزال ِ زلال

تشنه ايم آه قطره اي نفسي

از ازل من سپيد مست ِ توام

دل نبستم به مهر ِ هيچ کسي

 

گفت احمد علي تمام من است

نشنيدند شاهدان ِ غدير

آه آيينهي خدا بر خاک

غيرِ تو هيچ کس نبوده امير

 

تا علي نان به خانه ها مي بُرد ...

زر خريدند پشت قافيه ها

سر سجاده مست مي کردند

با ابوبکر ها ، معاويه ها

 

 

آه از کوفه آه از کوفه

آه از آن مردمان ِ نامردم

مردمي که شرف فروخته اند

نه به زر بل به خوشه اي گندم

 

کينه کم مانده تا رقم بزند

به غمي تازه داستانش را

کوفه کم مانده تا عيان بکند

اشتياق ِ علي کشانش را

 

از براي ِ نوشتن ِ از تو

بايد امکان ديگري يابم

درد را من سکوت خواهم کرد

تا زبان فراتري يابم

***

 

دل به هو خوش بدار گرچه کنون

شهر ميدان عمروعاصان است

کوفه نه تا ابد تمام جهان

قتلگاه علي شناسان است

 

يا علي هر چه گفتم از غمتان

قصه ناگفته ماند و کم گفتم

غمتان با کلام ادا نشود

من کم از آن همه ستم گفتم...

 

تو نه مملوک مالکي آري

تو نه مطلوب، طالبي باري

قمرا حيدرا يداللها

اسدالله غالبي آري

 

من کيام وصف نام تو بکنم

عاشقم، کشتهي مرام توام

اکفياني مرا ز هر دو جهان

نوکر نوکر غلام توام

 

غم ندارم در اين کشاکش دهر

تا تويي عزت و  تويي شرفم 

شاه عالم صدا کنيد مرا

تا غلام شهنشه نجفم

 

خانم رقيه هژبري شاعر جوان ديگري از خطة تبريز است که در محفل شعر علوي حضور يافتهاست. زبان شعر هژبري، زباني نو و شسته رفته است و با زبان جريان شعر انقلاب همصداست. پيش از اين نيز اشعار زيبايي از خانم هژبري در کنگره شعر محرم تبريز ديدهايم. با ذکر نام کنگره شعر محرم، گفتني است که کنگره شعر محرم به مدت دوازده سال از اوايل دهة 1370 تا اوايل دهة هشتاد توسط سازمان تبليغات اسلامي به صورت سراسري و کشوري با دبيري جلال محمدي در تبريز برگزار ميشد. البته قبل از وي، شب شعر محرم به صورت محدود و منحصر به شهر تبريز برگزار ميشد!

در هر حال، بعد از اوايل دهة هشتاد، چراغ کنگرة شعر محرم در تبريز خاموش بود تا اينکه طي سالهاي اخير به همت سازمان بسيج هنرمندان سپاه عاشورا بار ديگر چراغ کنگره شعر محرم روشن شد و امسال نيز با مشارکت جدي اداره کل تبليغات اسلامي، کنگره شعر محرم به صورت گسترده برگزار شد و در آن از 60 شاعر برگزيده، جوان و پيشکسوت تجليل به عمل آمد.

خانم هژيري مثنوي کوتاه و زيبايي خواند که مورد توجه واقع ميشود. عنوان اين مثنوي، «خراب» است؛

 

جنون مدام به جان منِ خمار افتاد

نفسنفس تنِ بيجان به دام يار افتاد

 

براي از تو نوشتن اجازه ميخواهم

نفسنفسزدني تازه تازه ميخواهم

 

دو جرعه شعر به دفتر بريز ساقيِ عشق

خمارتر مکن از اين عزيز، ساقيِ عشق

 

براي از تو سرودن هوا کم آوردم

نفسنفس زدم و محضرت غم آوردم

 

قلم به دست تو بود و سبو به دست دلم

دلم به دست تو بود اي تمام هستِ دلم

 

شراب ناب بهشتي عنايت علي است

که سلسبيل همانا ولايت علي است

 

دو جرعه خواستم اما پر از شراب شدم

هزار جام کشيدم سرم، خراب شدم

 

نوشتي از خودت اينگونه بر دل اين مست:

(که از من است هرآنچه در آفرينش هست

 

خدا به نام من آغاز آفرينش کرد

و دانهدانهي تسبيح را که چينش کرد

 

به دستهاي يداللهيام نظاره نمود

براي آتيهي هر زمانه چاره نمود

 

نخ تمام جهان را که داد رب جلي

از آن به بعد شدم مقتداي امر و ولي

 

جهان و هر چه در آن هست زير دست من است

خرابِ بادهي حق هم سياهمست من است

 

به هر کسي ندهند اين شراب و مستي را

مگر به آن که بداند دليل هستي را

 

منم که خلقت خلق از وجود من بوده

وجود عالم هستي ز جود من بوده

 

منم که جلوهي نور خداي يکتايم

عبادت است اگر کس کند تماشايم

 

فقط خودش-تک و تنها-به من ميانديشيد

خداي عالي و اعلي به من ميانديشيد

 

درون خلوت خود ناگهان که ديد مرا

مرا نوشت، مرا ساخت، آفريد مرا

 

«به قصد خلقت عالم قلم گرفت، آنگاه»

نوشت أشهد أنّ علي وليّ الله

 

صراط راست منم، راه غير بيراههست

هر آنکه نعمت حُبّم نداشت، گمراه است

 

الا ولايت من نعمتي است پنهاني

که هيچگاه نگشته به کافر ارزاني

 

ز ظلم دل بکنيد و به سمت نور رويد

مباد از در اين خانواده دور رويد

 

به سمت نور بياييد، نور خانه منم

مباد گم بشويد اهل دين، نشانه منم

 

منم نشانهي ايمان و عدل و حقخواهي

که غير پرچم من شد نشان گمراهي

 

منم که آينهي دانش پيامبرم

چرا که کرد شبي از تمام آن خبرم

 

منم، همان عليام، جانِ جانِ پيغمبر

وصيّ حق، يد بيضا، نشان پيغمبر

 

به شوق ديدن من سجده کرد افلاکش

که از ازل هستم آبروي اين خاکش

 

ابوترابم و خود زادهي ابوطالب

دليل سجدهي آدم به خاک، اينجانب!

 

 

قلم به دست تو بود و سبو به دست دلم

دلم به دست تو بود اي تمام هستِ دلم

 

شراب ناب بهشتي عنايت علي است

که سلسبيل همانا ولايت علي است

 

دو جرعه خواستم اما پر از شراب شدم

خراب خاک قدمهاي بوتراب شدم

 

«سياهمست تو هستم، گذشته کار از کار

شب شراب ميارزد به بامداد خمار»

 

يکي ديگر از شاعران که در محفل شعر علوي شعر خواند، جلال محمدي است که ابتدا دقايقي سخن گفت. محمدي دربارة اهميت تمدني و ارزش شعر  حرف زد و از  الگوسازي از چهرههاي سطح پايين و معرفي آنها به عنوان «مفاخر!» توسط برخي نهادها مثل شهرداري انتقاد کرد!

محمدي گفت؛ در ميان هنرهاي مختلف ترسيمي و تجسمي و نمايش و ديگر هنرها، شعر تنها هنري است که با ماديات معاوضه نميشود. زيرا شعر عنصري معنوي مانند وفا، ايثار، جوانمردي، عاطفت مادري و... است که جايگاه بلندي دارد و با ماديات قابل معاوضه نيست.

وي افزود؛ شعر يکي از وجوه مهم تمدن است و در هر تمدن بزرگي، شعر جايگاه و نقش ويژه اي داشته است، چنانکه در تمدن يونان باستان و تمدن اسلامي کهن نيز چنين بوده است. اگر ما به دنبال برپايي تمدن ايراني- اسلامي هستيم، بايستي نقش شعر را در اين تمدن تعريف کنيم. متوليان فرهنگي بايستي زمينه اي فراهم سازند که در اين زمينه، شاعران متناسب با انقلاب و تمدن ايراني- اسلامي تربيت شده و آثار ماندگاري خلق کنند.

وي افزود؛ به رغم حرفهايي که برخي مديران و متوليان فرهنگي درباره اهميت شعر و ادبيات ميگويند و تکرار ميکنند، اتفاق خاصي در حمايت از شعر و ادب رخ ندادهاست.

جلال محمدي، داور جشنواره ملي شعر فجر با استناد به حديثي گفت: امام جعفر صادق عليهالسلام به شيعيان توصيه فرموده که شعر «عبدي» شاعر را به فرزندان خود تعليم دهند، چرا امام معصوم چنين سفارشي کرده است؟ « يا مَعشَرَ الشّيعَةِ، عَلِّموا أولادَكُم شِعرَ العَبدِيِّ، فَإِنَّهُ عَلي دينِ اللّه» زيرا آن شاعر، بر دين خداست و شعر او برآمده از انديشه ديني اوست. چون شاعر «علي دين الله» است و البته شعر او نيز قوي است، پس شيعيان اشعار او را به فرزندان خود بياموزند.

محمدي افزود: معيار نخست براي الگوسازي در جامعة ادبي،«علي دين الله» بودن شاعر و هنرمند است و معيارهاي بعدي، نفاست و فخامت و زيبايي آثار است، اما امروز ميبينيم که در مواردي توسط نهادهايي مثل شهرداري و ديگران، افرادي را که حتي آثار قابل اعتتايي ندارند، به عنوان الگو مطرح کرده و مورد تجليل قرار ميدهند يا در صدا و سيما معرفي ميکنند.

شاعر پيشکسوت انقلاب، اينگونه اقدامات را ناشي را از ضعف مديريت فرهنگي دانست و در پايان گفت: اگر در مديريت فرهنگي از انسانهاي انديشمند، مدير و داراي فهم و شناخت استفاده شود، بسياري از مشکلات فرهنگي به ويژه در حوزة شعر و ادبيات به آساني حل خواهدشد.

 جلال محمدي در پايان از ابراز همدردي و حضور نماينده ولي فقيه، شاعران آييني و مديران فرهنگي در مراسم تشييع و تدفين و مجلس عزاي والدة خود که اخيرا دار فاني را وداع گفته است، سپاسگزاري کرد.

در پايان اين گزارش، بخشي از مثنوي جلال محمدي را تقديم ميکنم و اميدوارم آلام و مصايب ناشي از زلزله در شهر خوي و ترکيه و سوريه روز به روز با حمايت مسلمانان کاهش يابد.

 

قومي از ما ديگر و ديگر شدند

از فرنگيها فرنگيتر شدند

 

شهر ما هم تا شود شهر فرنگ

ميکنند اين قوم با اسلام جنگ

 

تا قيامت دارد اين جنگ امتداد

بين شهر کفر و شهر دين و داد

 

گر چه با اسلاميان همريشهاي

از فرنگي، گر فرنگْ انديشهاي

 

گر صدا از سنگها و شيشههاست

ريشهي اين جنگ در انديشههاست

 

جنگ بين شهر کفر و شهر دين

هست، تا هست آسمانها و زمين

 

هر چه باشد شهر را دين و مرام

يابد از دين و مرام خويش نام

 

شهر يا شهر فرنگ است و فساد

يا همان شهر خدا و دين و داد

 

اي برادر، شهر ما را نام چيست؟

فرق شهر کفر با اسلام چيست؟

 

چيست آخر نام اين شهر دو رنگ؟

آرمانشهر است يا شهر فرنگ؟

 

شهر يزدان است و شهر داد و دين؟

يا همان شهر خدايان زمين؟

 

دارالارشاد است يا شهر ضلال؟

شهر دانايي است يا وهم و خيال؟

 

شهر، شهر اختلاف است و جدال

يا نه، شهر اتحاد است و وصال؟

 

شهر کفار است يا دارالعباد؟

شهر سلمان است يا ابن زياد؟

 

شهربان باشند اگر شمر و يزيد

کربلاي ديگري آيد پديد

 

هر کجا باشد منافق حکمران

داد و دين را کس نمييابد نشان

 

هر کجا تزوير يا زور و زر است

شأن مطرب از مجاهد برتر است!

 

شهر اگر شهر نفاق است و فريب

ميرود فرزند مريم بر صليب

 

شهر اگر شد غرق مرداب گناه

آيد آواي حسين از قتلگاه

 

ميرود بر ني سر آزادهها

ميشود رنگين ز خون سجادهها

 

ميرود سرهاي سرداران نور

تا سراي سرکشان زرق و زور

 

شهر، زير چکمهي تاتارها

مؤمنان، مشغول کسب و کارها!

 

عاشقان با لات و عُزّا در مصاف

مؤمنان، در حجّ و سرگرم طواف!

 

مطربان، مشغول چنگ و تارها

مؤمنان، در مسجد و بازارها!

 

مطربان در شهر فرمان ميدهند

مؤمنان هم درس عرفان ميدهند!

 

خفتگان را درد آگاهي کجاست؟

شهر، شهر آرمانخواهي کجاست؟

 

«آرمان» را در خيابان ميکشند

در خيابانهاي ايران ميکشند

 

عشق را در خانهها پنهان کنيد

عاشقان را در خيابان ميکشند

 

عاشقان را گزمههاي ناشناس

هر کجا، پيدا و پنهان ميکشند

 

گر نباشد آرمانخواهي گناه

آرمان را با چه عنوان ميکشند؟

 

در کف جلادها شمشير کيست؟

با کدامين حکم و فرمان ميکشند؟

 

اي مسلمانها، مسلماني چه شد؟

 نامسلمانها مسلمان ميکشند

 

باز کرکسها هجوم آوردهاند

بلبلان را در گلستان ميکشند

 

گر بگويي دوستت دارم، تو را

با همين اقرار و برهان ميکشند

 

گر ز حرفت بوي عشق آيد، تو را

مطربان با چنگ و دندان ميکشند

 

«مردم چشمم به خون آغشته شد»

در کجا اينگونه انسان ميکشند؟

 

رُستمستان است اگر ايران، چه باک

رستمي گر اهل توران ميکشند

 

همچنان ميدان پر از مرد است، اگر

مردي از مردان ميدان ميکشند

 

ما فراوان و فراوان ميشويم

هر قدر از ما فراوان ميکشند

 

وحدت خوبان فزونتر ميشود

هر قدر از خيل خوبان ميکشند

 

داغشان در قلب ما گل ميکند

هر کجا از اهل ايمان ميکشند

 

عصر کشتار است اين عصر سياه

در يمن، در شام و افغان ميکشند

 

خون شيران شيرها ميپرورد

هر چه از شيران ايران ميکشند

 

آرمان را مرگ در قاموس نيست

کي شود خاموش، او فانوس نيست

 

در مقام خويش، خورشيد بلند

کي ز تيغ تيرگي بيند گزند؟

 

بيشتر شد زخمهايش هر قدَر

آرمان هم زندهتر شد زندهتر

 

تا قيامت آرمانها زندهاند

آرمان، جان است و جانها زندهاند

 

شايان ذکر است که اخيرا جمعي از شاعران تبريز بيانيهاي در مورد موضوع الگوسازي از برخي عناصر نامناسب صادر کرده بودند که درج بخش هايي از آن در اين گزارش شايسته است چرا که اغلب شاعراني که اين بيانيه را امضا کردهاند در محفل شعر علوي نيز حضور دارند. در بيانيه شاعران آمده است؛

اخيرا بنرهاي تبليغي در سطح شهر تبريز دربارة تجليل از شخصي در رديف «مفاخر!» در «آستانه چهل و چهارمين سالگرد انقلاب» توسط يکي از مناطق شهرداري تبريز نصب شده که شگفتي شاعران و ادبا را برانگيخته است. در اين باره موارد زير را به استحضار اهالي شهر ميرسانيم؛

1- همه انسانها محترم هستند، اما الگوسازي از برخي انسانهاي عادي و معرفي آنها در رديف «مفاخر»، براي جامعه و نسل جوان به شدت زيانبار است و تلاشي در راستاي ايجاد انحطاط فرهنگي و ادبي است.

 2- معرفي افرادي به عنوان الگو و مفاخر ادبي، معيارهايي دارد که بي توجهي به اين معيارها و ناديده گرفتن آنها، حاکي از عدم شناخت تصميم گيران از موضوع و بازتابهاي آن در شهر و به ويژه در جامعة ادبي است و غمانگيزتر اينکه چنين اتفاقي در تبريز رخ دهد که روزگاري کانون شعر و ادب ايران بزرگ بوده است و سرآمدان شعر و ادب از قفقاز و آسياي ميانه، شيراز و شروان و طوس و خجند و فارياب و... به تبريز مي آمدند. زيرا که دست اندرکاران فرهنگ تبريز، شعر و ادب را ميشناختند و سره را از ناسره و طلا را از مس تشخيص ميدادند! چنين بود که بزرگاني چون خاقاني شرواني، کمال خجندي، ذوالفقار شرواني، شاهپور نيشابوري،انوري ابيوردي، ظهير فاريابي، لساني شيرازي، ماني شيرازي، مجيرالدين بيلقاني و... ترک يار و ديار گفتند و به تبريز آمدند و در اين شهر در خاک خفتند.

3- روشن است که شهردار فلان منطقه يا فلان عضو شورا که تخصصي در شعر و ادب و مفاخر شناسي ندارند، فاقد صلاحيتهاي لازم براي معرفي افرادي با هزينة بيت المال به عنوان «مفاخر!» به جامعه هستند. براي اين کار در ابتدا ضروري است که هيئتي از اهل فضل و دين و دانش و ادب تشکيل شود تا بر مبناي معيارهاي علمي و ادبي، مفاخر حقيقي بازشناسي و معرفي شوند و مدعيان و بازيگران و شبه هنرمندان فرصتطلب، عنوان ارزندة مفاخر را به خود نبندند.

4- خلق آثار فاخر و نفيس و ماندگار، نشر و ترويج فضيلتها، تاثيرگذاري بر حرکت جامعه به سمت اهداف متعالي، انجام حرکتهاي مؤثر در تحکيم فرهنگ و هويت ديني و ملي، حرکت در مسير آرمانهاي انقلاب اسلامي، مطرح کردن انديشههاي نو و...از جمله معيارهاي روشني است که با توجه به آنها ميتوان فردي را در جايگاه مفاخر معرفي کرد. حال سؤال اين است که آيا اين معايير به فراموشي سپرده است!؟ چرا؟

5- تبليغ و الگوسازي فردي با اعلام مناسبت «در آستانة چهل و چهارمين سالگرد پيروزي انقلاب» اين باور را به مخاطب القا ميکند که گويا فرد مورد نظر تلاشهاي مداوم و چشمگيري در نسبت با انقلاب اسلامي انجام داده است!؟ آيا سکوت و بيتفاوتي در مقابل حماسههاي صدها هزار شهيد دقاع مقدس، جريان دفاع از حرم و حريم اهل بيت ع، فتنهها و اغتشاشات، شهادت سردار دلها و... حاکي از تناسب فرد با «چهل و چهارمين سالگرد پيروزي انقلاب» است!؟

6- در تبريز دهها شاعر جوان خوش ذوق و فعال هستند که آثارشان در جشنوارههاي استاني، منطقهاي و حتي ملي درخشيده است، شاعران و اديبان و اساتيد پيشکسوت دانشگاهي و غيردانشگاهي هستند که جايگاه بلندي در جامعة ادبي دارند، حال بنگريد که معرفي برخي افراد داراي آثار نازل و غيرقابل اعتنا از منظر تخصصي و ادبي، چه بازتابي جز دلسردي و توليد حس انزجار در جامعة ادبي خواهدداشت؟ متاسفانه پيشتر نيز اينگونه کارها انجام شده
است؟

7- متاسفانه نشان (آرم) برخي ادارات فرهنگي مانند ارشاد اسلامي نيز بر لوح تبليغاتي ماجرا نقش بسته است! واي به روزي که بگندد نمک...

8- توصية مشفقانه ما به برخي متوليان اداري و فرهنگي اين است که؛ عزيزان! لطفا کار نکنيد! کسي که در مسير درست حرکت نميکند، اگر توقف کند بهتر است. زيرا با هر گام از هدف دورتر خواهدشد ( پايان بيانيه شاعران) حسن ختام محفل شعر علوي، سخنان نماينده معزز ولي فقيه در آذربايجان شرقي است و با صلواتي محفل شعر به پايان ميرسد اما جريان شعر علوي که ريشه در فضايل حيرتانگيز اميرالمؤمنين، علي ع دارد، چون رودي زلال تا ابديت جاري است و چنان که شاعران گذشته دربارة ولاي مؤمنان ظعرها سرودهاند و چنان که شاعران امروز در ثناي آن حضرت شعر ميگويند، شاعران آينده نيز شعرها خواهند سرود

* گزارش از: مصطفي محمدي

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.