اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

ميزان انصاف

شعر از صائب تبريزي

ميزان انصاف

در هواي کامِ دنيا ميفشاني جان چرا؟

ميکني در راه بت صيدِ حرم قربان چرا؟

 

چيست اسبابِ جهان تا دل به آن بندد کسي؟

ميکني زنّار را شيرازه قرآن چرا

 

در بيابانِ عدم بيتوشه رفتن مشکل است

نيستي در فکرِ تخمافشاني اي دهقان چرا

 

هيچ قفلي نيست نگشايد به آهِ نيمشب

ماندهاي در عقده دل اينقدر حيران چرا

 

دين به دنياي دَني دادن نه کارِ عاقل است

ميدهي يوسف به سيمِ قلبِ اي نادان چرا

 

هيچ ميزاني درين بازارِ چون انصاف نيست

گوهرِ خود را نميسنجي به اين ميزان چرا

 

از بصيرت نيست گوهر را بدلکردن به خاک

آبروي خويش ميريزي براي نان چرا

 

خندهکردن رخنه در قصرِ حيات افکندن است

ميشوي از هر نسيمي همچو گل خندان چرا

 

آدمي را اژدهايي نيست چون طولِ امل

بيمحابا ميروي در کامِ اين ثعبان چرا

 

نانِ جو خور، در بهشتِ سيرچشمي سِير کن

ميخوري خون از براي نعمتِ الوان چرا

 

درد ميگردد دوا چون کامراني ميکند

ميکشي نازِ طبيب و منتِ درمان چرا

 

زود در گِل مينشيند کشتيِ سنگين رکاب

چارپهلو ميکني تن را، ز آب و نان چرا

 

ميکِشند آباي عُلوي انتظارِ مقدمت

ماندهاي دربندِ اين گهواره چون طفلان چرا

 

چشمِ اقبالِ سکندر تشنه ديدارِ توست

در سياهي ماندهاي، اي چشمه حيوان چرا

 

چشم بر راهِ تو دارد تاجِ زرينِ شهان

بر صدف چسبيدهاي، اي گوهرِ رخشان چرا

 

کعبه در دامانِ شبگيرِ بلند افتاده است

پاي خود پيچيدهاي چون کوه در دامان چرا

 

بهر يک دم زندگاني، چون حبابِ شوخچشم

ميکني پهلو تهي از بحرِ بيپايان چرا

 

ترکِ حيواني، به حيوانات جانبخشيدن است

خويش را محروم ميداري ازين احسان چرا

 

ساحلِ بحرِ تمنّا نيست جز کامِ نهنگ

ميروي «صائب» در اين درياي بيپايان چرا

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.