اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

جرم تو عشق است، اين جرم عظيم! ...

* (شيخ ابراهيم زکزاکي)

جرم تو عشق است، اين جرم عظيم! ...

اي چراغ ظلمتستان زمين

در شب ترديدها، نور يقين

 

اي به عارض چون شب و خورشيد ذات

اي به ظلمات عطش، آب حيات

 

از کوير شب، عبور رود نور

در سکوت غيبت، آواز ظهور

 

تشنگيها را تمناي زلال

پاسخ چشمان لبريز از سوال

 

انجماد خاک را روح اميد

مژده باران و فروردين و عيد

 

اي سراپا شعلهور از درد و داغ

در سياهيهاي آفريقا، چراغ

 

اي رسول عشق در قوم يتيم

معني آيينه و آب و نسيم

 

اي که از تو، قوم تو ديگر شده

خاک از اکسير تو چون زر شده...

 

تو چه ديدي از ملاقات امام

کار تو در عشقبازي شد تمام

 

گم شدي در عشق تا پيدا شدي

قطرهاي بودي اگر، دريا شدي

 

از نگاهت برکهها جان يافتند

سنگها هم شور ايمان يافتند

 

از صدايت باغ باورها شکفت

بال در بال از کبوترها شکفت

 

عاشقي را باز نوبت تازه شد

عشق از نامت بلند آوازه شد

 

از کرامات تو اي ابر کريم

سروها روييد از خاک عقيم

 

نام تو در باغ و در باران گرفت

خواب از چشم تبرداران گرفت

 

شهوت شوم تبرها تيز شد

جنگلي از موج خون لبريز شد

 

چون تبر هر سرو را در خون فکند

باز از آن خون، رُست سروي سربلند

 

گم نگردد قطرهاي خون در زمين

آري آري سنّت حق است اين

از ستم گر جنگلي شد قتل عام

کي رود از ريشهها شور قيام؟

 

 باز از آن ريشهها رويد درخت

شاخهها آرد برون چون تيغ سخت

 

از تبرداران ستاند انتقام

سنّت حق اينچنين گردد تمام

 

اي درخت زخمدار بيزوال

اي گرفته جنگلي را زير بال

 

ميچکد خون گر چه از هر برگ تو

کي ببيند دشمن تو، مرگ تو

 

تو نميميري، تو اي روح حيات

کي برافتد سرو ايمان و ثبات؟

 

شعلهور سازند اگر برگ و برت

باز برميخيزي از خاکسترت

 

گرچه داري زخم بر تن بيشمار

همچنان استادهاي با صد وقار

 

جرم تو عشق است، اين جرم عظيم

عاشق است و زخم و زنجير از قديم

 

جرم تو، از جرمها بالاتر است

عشق، آري عشق، جرمي ديگر است

 

عصر تهمت، عصر تکفير است و تيغ

از سرافرازان سرافتد بيدريغ

اي گواه روشن ايمان تو

پيکر خونين فرزندان تو

 

پنج سرو از باغ تو در خون نشست

از شکوه صبر تو دشمن شکست

 

ريخت مظلومانه در غوغاي عشق

خون فرزندان تو در پاي عشق

 

پنج سرو سبز را گلگون کفن

کردي اي عاشق، فداي «پنج تن»

 

پنج فرزند تو در خون خفتهاند

رمز بيداري به عالم گفتهاند

 

سينهات از داغ اگر شد لالهزار

از تو آموزد شکفتن را بهار

 

اي شکوه آسمانهاي بلند

کي رسد از زخم و زنجيرت گزند؟

 

اي چنان خورشيد، دور از دسترس

کي تو را ظلمت کشاند در قفس؟

 

کي غبار از خشم توفانت رسد؟

گرد ذلّت کي به دامانت رسد؟

 

گرچه در زنجيري، آزادي تويي!

اي پر از اندوه و غم، شادي تويي!

 

اي که با تو درد و داغ قوم توست

نام و ياد تو، چراغ قوم توست

 

با تو، قوم تو به فردا ميرسد

کوچ ماهيها به دريا ميرسد

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.