شعر از عباس احمدي
سرنوشت آن گل پرپر نميدانم چه شد
شرح اين خونگريه را آخر نميدانم چه شد
احترامش را پدر خيلي سفارش کرده بود
آن سفارشهاي پيغمبر نميدانم چه شد
روزگاري مرغ عشقي اين حوالي خانه داشت
آشيانش سوخت، بال و پر نميدانم چه شد
چند نامرد آمدند و هيزمي آماده شد
«در» که کلاً سوخت، ميخ در نميدانم چه شد
بعد از آن سيلي که چون طوفان به رخسارش وزيد
حالت گلبرگ نيلوفر نميدانم چه شد
شد فدک سيراب از سرچشمهي پهلوي او
لالههاي رسته بر بستر نميدانم چه شد
دستهاي شوهرش زخمي شد از ردّ طناب
ريسمان بر گردن حيدر نميدانم چه شد
هيچ کس قبر شريفش را نميداند کجاست
آخرِ اين قصه را ديگر نميدانم چه شد
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.