شعر از محمدرضا شجاعي
بايد امشب بنيوشم سخن قرآن را
تا که آرام کنم اين دل سرگردان را
دل طوفاني و معشوقه پرستي دارم
ميپرستم همه شب اين دل پر طوفان را
عاشقم؛ عاشق ايران و فلسطين و يمن
در تپشهاي دلم ياد کنم لبنان را
دارم ايمان که بود حب وطن از ايمان
مهر ميهن کند آيينه نشان ايمان را
سر ببازيم که سرباز وطن؛ يعني ما
نگذاريم که دشمن شکند ايران را
اين خليجي که مزين شده با واژه ي « پارس»
عاقبت غرق کند ناوچه ي شيطان را
داغ بحرين و گلستان دل ما را خون کرد
از جزاير مشو غافل، مبر از ياد آن را
باش آماده رزم و مهراس از دشمن
همره سيدعلي باش و فنا کن جان را
تنگ کن عرصه به اشغالگر قدس شريف
باز پس گير از او دامنهي جولان را
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.