شعر از محمد هوشمند «مدهوش»
از آن زمان که در تب عشقت فتادهام
غير از تو من به هيچکسي دل ندادهام
آقاي من تويي و براي زيارتت
پاي پياده بر ره تو سر نهادهام
در راه وصل تاول پاها و خستگي
کمتر نشانهايست ز عشق و ارادهام
آقا مرا ببخش اگر بيبضاعتم
در ادعاي عاشقيام صاف و سادهام
عشق تو مرزهاي جهان را شکسته است
هر جا به سمت و سوي تو باز است جادهام
اي کاش از اجل برسد مهلتي دگر
آيم به بارگاه تو گرچه پيادهام
مدهوش را هواي تو مدهوش کرده است
شکر خدا ز قافله ها جا نماندهام
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.