اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

راز عدد 8؛ هشت خادم امام هشتم

آخر چطور مي‌شود هشتمين رييس جمهور کشورمان در ولادت هشتمين اختر تابناک امامت که البته خودش نيز خادم اين امام هشتم است به اتفاق استاندارمان که سال‌ها خادم امام هشتم بود با امام جمعه‌مان که چند روز صبر مي‌کرد هشتمين سال حضورش در استان را مي‌خواستيم جشن بگيريم و در مجموع هشت عزيز قلب ايران در يک بالگرد به شهادت برسند؟

راز عدد 8؛ هشت خادم امام هشتم

به گزارش خبرگزاري فارس، ساعت هشت شب هجده ارديبهشت بود که شماره سردبيرمان روي گوشي بلند آمد؛ داشت با صداي بلند و حالت طنزوار ميگفت، حميدي براي هفته آينده روزهايت را خالي کن که قرار است رييس جمهور بياييد.

از پشت تلفن يک اَه بلندي گفتم؛ گفتم بابا تازه رفته بود که! من هنوز خستگي سفر دو روزه استاني قبلياش را دَر نکردم، يکي نيست به اين سيد بگويد کمي هم در خانهات بمان! بمان در همان پايتخت؛ تو را چه به سفر استاني، ولمون کن تو رو خدا!

همين طور داشتم غر ميزدم، به خدا حق هم داريم از بس در اين سفر استاني فشردگي کار زياد ميشود که شب همه بيهوش ميشويم

 

جمعه 28 ارديبهشت؛ نماز عبادي وسياسي جمعه

معمولا خطبههاي حاج آقا آلهاشم را من مينويسم، خودشان هم ميدانستند؛ ( واي چقدر سخت است از فعل گذشته برايشان استفاده کنم)، بلافاصله روي سايت گذاشتم و مابقي رسانهها هم شروع به کپي پيست کردند؛ عيبي ندارد، حرفهاي امام جمعه از شنبه تا جمعهمان عزيزتر از اين حرفهاست و بايد خبرشان بيشتر منتشر شود.

امام جمعهمان آن روز زياد از سياست حرف نزد، از بانکها گلايه کرد و بعدش گفت خدا يک روز من را جدا از مردم نکند و آخر و عاقبتم را با شهادت عجين کند؛ حرف عجيبي براي ما نبود چون خواسته هر خطبه نماز جمعهاش بود.

ماشين را جلوي درب تشريفات مصلا نگه داشته بودم، از دور حاج آقا را ديدم و با سر سلام عليک کرديم، بلند گفت نوشتي خطبهها را؟ خنديدم؛ بله حاج آقا، رو سايته؛ لبخندي زد و به نشانه تاييد چشمهايش را باز و بسته کرد.

 

روزهاي منتهي به سفر استاني

خلاصه هر چه به روز موعود نزديکتر ميشديم زمزمهها هم زيادتر ميشد، از تغيير روز سفر ميگفتند، از افتتاح سد مرزي با حضور رييس جمهور خودمان و رييس جمهور آذربايجان ميگفتند، از اينکه فقط يک برنامه هست و بعدش آقا سيد تشريف ميبرند پايتخت.

 

هشت صبح يکشنبه 30 ارديبهشت ماه

قرار شد روز يکشنبه سي ارديبهشت ماه رييس جمهور به تبريز بيايد؛ هشت صبح بود که خبرش را زديم: رييس جمهور وارد تبريز شد و بلافاصله به سمت خداآفرين حرکت کرد.

صفحه شخصي خودم در خبرگزاري فارس را باز کردم؛ بايد در سريعترين زمان خبر هر دو رييس جمهور را مينوشتم؛ با سردبير هماهنگ شدم تا خبر را در ايتا بفرستم تا  اگر در اثر سرعت نوشتاري عيب و ايرادي داشت اصلاح کنند و در سايت قرار دهند .

ابتدا آقاي الهام علي اف صحبت کرد؛ از ارمنستان و اراضي اشغالي گفت، از اينکه پروژههاي بينالمللي منشا ارتباطات گسترده ميشود گفت و در آخر گفت ما هميشه دوست و برادر ايرانيم.

آقاي رييسي ميکروفون را جلوي خودش کشيد؛ به چشمهاي رييس جمهور نگاه کردم به همکارم گفتم زيادي خسته به نظر نميرسند؟ رييس جمهور آرام داشت حرف ميزد، ابتدا از ولادت امام هشتم گفت، بعدش گفت اين روزها بسيار مبارک است و بعد از حمايت مسلمين از فلسطين و نفرت دنيا از اسراييل گفت.

آقا سيد آنقدري سليس حرف زدند که با والسلام عليک پايان حرفهايش خبر ما هم روي سايت رفت و بعدش دو رييس جمهور دست دادند و بهره

برداري از سد قيز قلعهسي (دوستي) رسما آغاز شد.

 

ساعت 12 و هشت دقيقه ظهر

هر دو رييس جمهور خداحافظي کردند و آقاي رييس جمهور به اضافه هفت نفر ديگر سوار بالگرد آبي سفيد شدند.

قرار بود آقاي رييس جمهور خود را سريع به پالايشگاه تبريز براي يکسري پروژهها برسانند.

يک ساعت شد خبري نشد، دو ساعت، سه ساعت و هي عقربههاي ساعت ميچرخيد اما خبري از هشت خادم نشد که نشد؛ همه دست به دعا شدند، چله شروع کردند، گفتند نه بابا امکان نداره، اصلا به آن چيزي که در ذهنتان ميآيد فکر نکنيد.

 

ساعت 8 شب 30 ارديبهشت

عقربهها روي هشت شب است، همه به جنگلهاي مهآلود و تاريک زل زدهايم فقط براي يک خبر! خبرنگارها و عکاسها ميگفتند بابا امکان ندارد، حاج آقا آلهاشم ما را تنها بگذارد؟ ولمون کنيد استاندار هنوز خيلي جوان است و کي جواب دخترهاي 12 ساله و سه ساله و پسر هشت سالهاش را ميدهد پس؟ اصلا جواب تو راهي شش ماههشان را کي قرار است بدهد!

اصلا اينها را ولش کنيد مگر ميشود آقا سيد ابراهيم خادمي را ول کند و برود به يک استراحت مطلق؟ ولمان کنيد! کل شب را با ولمون کنيد گفتنها گذرانديم تا سپيده روز ولادت امام هشتم زده شد.

شب طولاني بود؛ آن قدر طولاني که يلدا پيشاش ديده نميشد؛ اما آخرش صبح شد، يک صبح تلخ.

 

روز ولادت امام هشتم و شهادت هشت دلداده

نميخواهم مغلطه کنم و شعر و قافيه بچينم و اعداد گشايي کنم ولي اين قصه انگار که با هشت گره خورده بود.

آخر چطور ميشود هشتمين رييس جمهور کشورمان در ولادت هشتمين اختر تابناک امامت که البته خودش نيز خادم اين امام هشتم است به اتفاق استاندارمان که سالها خادم امام هشتم بود با امام جمعهمان که چند روز صبر ميکرد هشتمين سال حضورش در استان را ميخواستيم جشن بگيريم و در مجموع هشت عزيز قلب ايران در يک بالگرد به شهادت برسند؟

هر چه بود اين راز عدد هشت قصه خادمين امام هشتم، دلمان را بد سوزاند.

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.