شعر از قربان زارعي «اديب»
حريق خزان زد به گلزارها
جري شد به گل در چمن خارها
تبر دست ديوانه دادند باز
که زد شاخ و برگ سپيدارها
دلم روضه ميخواهد اي روضهخوان
بخوان در غم سوگ سردارها
بخوان از غم غربت بي کسي
ز فقدان جان سوز عمارها
ازان شب که مهمان ما کشته شد
شبي در شبيخون خونخوارها
از آن شيرنر هاي لبنان که شد
گرفتار در چنگ کفتارها
بکشتند فرزند زهرا که بود
علمدار در خط پيکارها
بخوان تا زني آب بر آتشم
بخوان روضهاي از علمدارها
بگو از فلسطين و از کودکان
شود اشک جاري به رخسارها
از آن مردمي که به زير سکوت
بماندند در زير آوارها
بخوان روضهاي باز از ميخ و در
که خون نقش بسته به ديوارها
به زودي شما را ببلعد زمين
ببر اين خبر بر زمينخوارها
بگو شرمتان باد و نفرينتان
شکستيد در غزه هنجارها
اگر چند کشتيد سنوار را
نميرد ولي نسل سنوارها
بريديد انگشت شستش که داشت
اشارت به تهديد جبارها
نميرند هرگز شهيدان ما
به پهبادها يا به رگبارها
وليکن بدانيد اين نکته را
پس از اين همه کشت و کشتارها
به خونخواهي پور زهرا، حسن
بترسيد از خشم مختارها
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.