اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

جهان چاه درد دل توست، سيد!

شعر از علي‌رضا قزوه

جهان چاه درد دل توست، سيد!

جهانا چنين با من آخر چرايي؟

کجايي دل عاشق من کجايي؟

 

چنانم هوايي ست اين بي نوا دل

که گويا تعلق ندارد به جايي

 

يه هر صحنه تا جلوه ات شد نمايان

گشادم زبان را به حمد و ثنايي

 

نسب نامه از آسمان دارم، اما

دريغا که در من نمانده ضيايي

 

کي ام من؟ يکي از همين خاکيانم

گرفتار نفسي، اسير هوايي

 

يکي دستگيرم شود، دستگيرم

«که در تابم از دست زهد ريايي»

 

قضا را يکي سيّدي مي شناسم

يکي سيّدي، ساقي باصفايي

 

حسن، سيّدي از تبار حسيني

يکي سيّد مستجاب الدّعايي

 

تو مثل خودت هستي و چون شما نيست

نديدم شبيه شما هيچ جايي

 

در اين روزگاران خبط و خطايا

يکي سر نزد از جنابت خطايي

 

به گرد جهان گشته نام وزينت

تو خود سنگ زيرين اين آسيايي

 

تو هم سر به زيري و هم سرفرازي

چه فرمانبري و چه فرمانروايي

 

به خونخواهي رأس هاي بريده

نيامد جز از حنجر تو صدايي

 

ز بس پاک هستي و معصوم ماندي

يقين دارم از زمره ي اوليايي

 

نه سرگرم دنيا، نه سرخوش به ديبا

جهاني و بنشسته بر بوريايي

 

دعا مي کنم بعد شام غريبان

سحرگاه خندان به رجعت درآيي

 

حسين(ع) و حسن(ع) را تو در سينه داري

به چشم شهيدان چقدر آشنايي

 

تو از نيل با لشکر حق گذشتي

به دست تو داده ست موسي عصايي

 

نترسيد از پيلبانان صهيون

که اين ملک معراج، دارد خدايي

 

تو از هفت خوان خطر چون رهيدي

به هر خوان بريدي سر اژدهايي

 

چه آسان به نصر الهي رسيدي

که هر مشکلي را تو مشکل گشايي

 

تو از ساقه تا صدر، از جنس نوري

تو خود ميوه ي سدرة المنتهايي

 

ازاين پارسي دان عرب هاي عارف

ديدم چو تو عاشق پارسايي

 

بخوان اي نميرا ترين صوت قرآن

که زيباترين بانگ «حي علا»يي

 

جهان چاه درد دل توست، سيّد!

تو با دردهاي علي(ع) آشنايي

 

حسن هستي و حُسن يوسف تو را هست

تو خود وارث غربت مجتبايي

 

تو از جنس زخم حسين(ع) شهيدي

تو «ضاحيه»را کرده اي کربلايي

 

تو براترين خطبه ي ذوالفقاري

تو غراترين ضربت مرتضايي

 

شکستي چنان تيغ سفيانيان را

که پنداشتم حمزه ي مصطفايي

 

سبکبار و آسان ز دنيا گذشتي

نکردي به دنياي دون اعتنايي

 

تو هم مثل من دل رضا کن به مشهد

که از خادمان امام رضا(ع)يي

 

عباي شهادت شما را کفن شد

که عمري ست در خط آل عبايي

 

کجا مي روي اي دل دلشکسته؟

بر اين آستان آمدي سر بسايي

 

دل ساده اي دارم و دست خالي

سپردم دلم را به دست دعايي

 

سحرگاه نور است شام صيامت

تو از تيره ي روشن ربنايي

 

در آيينه در حال تکثير نوري

عجب روشنايي، عجب روشنايي

 

تو بحر شگفني، تو وزن غريبي

تو مضمون ناياب اشعار مايي

 

ز طوفان رهيدي، به ساحل رسيدي

عجب ناخدايي، عجب ناخدايي

 

يکي شد تو را زندگي و شهادت

که هم ابتدايي و هم انتهايي

 

«حماس» و «حماسه» به نصرت رسيدند

عجب ماجرايي، عجب ماجرايي

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.