يکي از دلايل اصلي که ايالات متحده را از ورود به يک جنگ نظامي مستقيم با جمهوري اسلامي ايران بازميدارد، ناشناختگي و پيچيدگي ساختار دفاعي و تهاجمي ايران است. اين جنگ، نه مانند حمله به طالبان در افغانستان، و نه مشابه تهاجم به رژيم بعث عراق است؛ زيرا ايران نه يک دولت ورشکسته، بلکه يک قدرت منطقهاي با شبکهاي پيچيده از ظرفيتهاي نظامي، امنيتي، و راهبردي است.
توانمنديهاي ايران چه در عرصه جنگ کلاسيک و چه در حوزه نبرد نامتقارن، براي آمريکا ارزيابي دقيقي ندارد. ساختارهاي متحرک، الگوهاي مقاومت منطقهاي، عمق دفاعي چندلايه، و حضور فعال و مؤثر در محور مقاومت، سبب شده است هيچ تحليلگر نظامي آمريکايي، از قطعيت در نتايج جنگ احتمالي با ايران سخن نگويد.
حتي در تجربههاي محدود درگيري مستقيم ــ نظير حمله موشکي ايران به پايگاه عينالاسد يا درگيريهاي غيرمستقيم با رژيم صهيونيستي در محور مقاومت ــ جمهوري اسلامي تنها بخش اندکي از ظرفيت نظامي خود را به کار گرفته است. از اين رو، ميزان واقعي توان دفاعي و تهاجمي ايران، همچنان در هالهاي از ابهام براي نهادهاي نظامي غربي باقي مانده است.
از سوي ديگر، در صورت ورود به جنگ، آنچه آمريکا با آن مواجه خواهد شد، نه صرفاً يک جنگ کلاسيک متعارف، بلکه نوعي نبرد ترکيبي چندلايه و چندبُعدي است. اين جنگ، ميتواند بهصورت همزمان شامل:
جنگ سايبري و اطلاعاتي
عملياتهاي نامتقارن در نقاط ژئوپليتيک حساس؛
جبههاي که در چنين جنگي گشوده خواهد شد، نهفقط محدود به منطقه غرب آسيا، بلکه از آمريکاي لاتين تا خليج فارس و شرق مديترانه گسترده خواهد بود. محور مقاومت، شبکهاي انعطافپذير و آماده در اقصي نقاط جغرافياي ژئوپليتيک است و همين موضوع، مهار اين نبرد را براي آمريکا تقريباً غيرممکن ميسازد.
در نهايت، اگر آمريکا چنين ريسک بزرگي را بپذيرد، با آيندهاي روبهرو خواهد شد که هيچ کنترلي بر پيامدهاي آن ندارد. جنگ با ايران، آغاز بازياي است که قواعدش از پيش نوشته نشده و پايانش از هيچ زاويهاي قابل محاسبه نيست.
افول هيمنه آمريکايي و واپسين شگردهاي نظام سلطه
آمريکا ديگر در موقعيت ابرقدرتي بلامنازع نيست؛ اکنون با واقعيت رويارويي با قدرتهاي نوظهور تمدني مواجه شده است؛ قدرتهايي که برخلاف نظم غربمحور گذشته، از ريشههاي فرهنگي، پشتوانههاي تاريخي و حمايت فزاينده ملتهاي مستقل برخوردارند.
هيمنهاي که آمريکا امروز از آن برخوردار است، بيش از آنکه واقعي باشد، بازتابي از مهارت رسانهاي و مديريت ادراک است. اما اين پرده نيز اگر با خطاي راهبردي ديگري، مانند ورود به جنگي تمامعيار، کنار زده شود، فروپاشي هيبت تمدن آمريکايي به شکلي علني و برگشتناپذير رقم خواهد خورد.
در نهايت، همچون هر تمدني در تاريخ که دوران ظهور، اوج و سپس افول را تجربه کرده است، آمريکا نيز دير يا زود وارد مرحله حضيض تمدني خواهد شد. اما در اين ميان، نبايد از يک نکته کليدي غافل شد.
* تنها برگ برنده باقيمانده در دست ساختار آمريکايي، نفوذ غيرمستقيم از طريق غربگرايان داخلي در ايران است.
* اين جريان، با وارونهنمايي واقعيتها، با القاي سايه سنگين جنگ، و با تحريک رواني افکار عمومي، تلاش دارد نظام اسلامي را به عقبنشيني، انفعال و نهايتاً امتيازدهي سوق دهد.
بنابراين، آنچه امروز به نام «سايه جنگ» مطرح ميشود، نه تحليل امنيتي واقعبينانه، بلکه ابزار عمليات رواني و جنگ ادراکي براي تسليمسازي نرم جمهوري اسلامي ايران است. دشمن در ميدان واقعي، ابزار نظامي ندارد؛ در ميدان رسانه، ابزار وارونهسازي دارد.
* هوشنگ نادري
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.