اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

جابر، زائر اربعين کيست؟

بخش اول

وقتي به ما مي‌گويند جابر كيست؟ ما فكر مي‌كنيم يک پيرمردي است كه روز اربعين، بيستم ماه صفر آمده به زيارت كربلا و اگر به نقاش‌هاي ما بگويند شكل جابر را بكشيد، شكل يکپيرمرد نابينا را مي‌كشند كه يك نفر عصايش را گرفته و او را سر مزار امام حسين آورده است.

جابر، زائر اربعين کيست؟

ديد ما از جابر اين است كه پيرمردي نابينا به زيارت امام حسين آمد، همين. امسال كه تصميم گرفتم درباره جابر صحبت كنم از كتب شيعه وسني تاريخ جابر را مقداري بررسي كردم که عمر 94 ساله او چگونه سپري شده است؟

اين جابر خصوصياتي دارد. اول او را بشناسيم و بعد ببينيم چه كرد؟

1- من اجلّاء المفسرين » اول اينكه آخرين صحابي بود. صحابي به كسي ميگويند كه پيغمبر را ديده باشد و با اومؤانست داشته باشد. تمام اين قبيل اشخاص از دنيا رفته بودند و يكي بيشتر نمانده بود كه او جابر بود. فرزند شهيد بود. پدرش در جنگ احد شهيد شده بود. آن وقت شهيدي هم بود كه تكه تكهاش كرده بودند. او را مثله كرده بودند. فرزند شهيد مثله شده. مثله به شهيدي ميگويند كه بعد از شهادتش، دشمن دست و پايش را هم قطع ميكند. كاري كه زماني كوملهها و دموكراتها با بچههاي مردم در کردستان ميكردند. اينها را تكه تكه ميكردند. جابر مفسر قرآن است تفسير ميگفت، قرآن معني ميكرد. اعيان الشيعه ميگويد ايشان مفسر قرآن و داراي حوزه علميه بود يعني در مسجدي مينشست و حلقهاي دورش ميزدند و روايات را نقل ميكرد. در ميان اصحاب پيغمبر ما سه نوع صحابي داشتيم. يك دسته در زمان حيات رسول الله بد شدند. يك دسته بعد از رحلت بد شدند و يك دسته هم تا آخر عمر خوب بودند. مثلا شخصي به نام ثعلبه در زمان رسول خدا ص بود. او دو سه تا بز و ميش و گاوي داشت. پنج وقت هم در مسجد بود. در جبههها بود و آدم بسيار حزب اللهي بود. بعد كم كم به سراغ زندگيش رفت. كم كم خود را از جبهه و نماز جماعت و اينها كنار كشيد و بالاخره سراغ زندگي رفت و بعد هم ديد مدينه به درد كار نميخورد. بساطش را آورد و به دامداري و مرغداري در صحرا مشغول شد. گاو و گوسفند هم كه زياد شد، آدم بايد زكات بدهد، بايد خمس بدهند. اگر گندم و جو و گاو كشاورزان زياد شد، بايد زكات بدهند. پيغمبر يك نفر را فرستاد و گفت: برو به ثعلبه بگو زكات بدهد. گفت: من زكات بده نيستم و خلاصه به خاطر پول جمع كردنش كه پولش زياد شد. با اينكه اول كه نزد حضرت آمده بود گفته بود: دعا كن وضعم خوب شود. حضرت فرموده بود: همين كه داري برايت بس است، اگر وضع تو همين باشد، با خدا و پيغمبر رفيق هستي. اگر شكمت سيرشود، بدمستي ميكني. گفت: نه، من قول ميدهم اگر پولدار شوم از آن پولدارهاي حزب اللهي شوم. گفت: نميشود آدم پولدار باشد و حزب اللهي باشد مگر اندكي. «كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏» علق/7-6 شكمت كه سير شد بدمستي ميكني. گفت: نه من قول ميدهم پول در من اثر نكند. بالاخره پولدار كه شد آدم بدي شد. پس ثعلبه از اصحاب بود و زمان خود پيامبر بد شد. بعضي هم بعد از رحلت پيغمبر خراب شدند. «ارْتَدَّ النَّاس»(رجال‏الكشي، ص‏123) ولي از صحابي يکي از كساني كه تا آخرين نفس خوب بودند، يكي از آنها جابر بود و آخرين نفر از ايشان بود. خدايا به آبروي جابرهاي تاريخ كه در طول عمر لحظهاي كج نشدند، خودت ما را لحظهاي دچار هيچ نوع انحراف نفرما و اين خيلي ارزش است حسن عاقبت. ما چند معصوم داريم. جابر هفت تا از ايشان را درك كرد. يعني زمان رسول الله بود. تا امام باقر هم زنده بود. يعني پيغمبر و حضرت زهرا و پنج امام را درك كرد. همينطور نگوييم در اربعين پيرمرد كوري بود. دستش را گرفتند، آمد زيارت امام حسين. ببينيم جابر كه بود؟

حضرت رسول جنگ خيلي داشت ولي در 21 جنگ خود حضرت رسول شركت كرد و در اين جنگ، در 19 تا از اينها جابر در كنارش بود. جابر يك پيرمردي که فقط دعا بخواند نبود. در 19 جنگ شركت كرده بود. او كسي بود كه شاهد غدير خم بود. چون چند نسل عمر كرد، بچهها و جوانها ميآمدند و ميگفتند راستش را بگو. قصه غدير خم چه بود؟ ميگفت: آقا بنده نزديكترين فرد به پيغمبر بودم كه پيغمبر از مكه به مدينه باز ميگشت. آيه نازل شد كه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّك» مائده/67 و تمام مسأله نصب علي بن ابي طالب را ميگفت و به عنوان كسي كه در صحنه حاضر بوده و با چشمهايش فيلمبرداري كرده و با گوشهايش ضبط كرده و به عنوان يك صحابي عادل نقل ميكرد و جالب اين است كه جابر كسي است كه هم شيعيان او را دوست دارند و هم سنيها. در صحيح مسلم ديشب ديدم از او تجليل شده بود. اسد الغابه، كنزالعمال، كتابهاي شيعه و سني از عظمت او پر است. شاهد غدير خم است. حامل سلام رسول الله به امام باقر است و اين هم نشان دهنده علم غيب پيغمبر است. يك روز رسول خدا به جابر گفت: اي جابر تو زنده هستي. من از دنيا ميروم. فاطمه زهرا شهيد ميشود. علي بن ابي طالب شهيد ميشود. امام حسن شهيد ميشود، امام حسين شهيد ميشود. امام سجاد شهيد ميشود و سلام مرا به پسر امام سجاد، نسل پنجم برسان. از اين معلوم ميشود كه جابر هميشه در طول عمرش طرفدار خط رهبري معصوم است.

شكنجه شد. حجاج مس داغ كرد و انگشتهاي اين پيرمرد را گرفت و با مس داغ شده داغ كرد. جابر از امام باقر ـ عليه السلام ـ قول شفاعت گرفت. يك روز به امام باقر گفت: تو به من قول بده كه مرا شفاعت ميكني و امام هم به او قول داد. رسول خدا به او فرمود: «يَا جَابِرُ وَ أَنْتَ مِنَّا أَبْغَضَ اللَّهُ مَنْ أَبْغَضَكَ وَ أَحَبَّ مَنْ أَحَبَّك»(إختصاص مفيد، ص‏222) خيلي جالب است. رسول خدا به جابر فرمود: جابر تو از خود ما هستي. مثل اينكه داريم «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت»(إختصاص مفيد، ص‏341) سلمان از ماست. پيغمبر به جابر فرمود تو هم از ما هستي و بعد جالب اين است كه فرمود: «أَبْغَضَ اللَّهُ مَنْ أَبْغَضَكَ» خدا بر كسي كه تو را ناراحت كند غضب كند و خدا كسي را كه تو را دوست دارد دوست بدارد. يعني مثل اينكه محور حق بود. خط كش افكار حق بود كه هر كس خطش به خط فكري جابر ميخورد حق است و هر كس ازخط فكري جابر كج است، كج است. امام به خانهاش ميرفت. ميزبان امام بود. در يك عمليات، شب حمله به دشمن بود. شتر جابر خوابيد و حركت نكرد. حضرت رسول آمد و شتر را راه انداخت و جابر ميگويد: پيغمبر در آن شب مرتبه مرا دعا كرد. خيلي مهم است. مثلاً شما يك مرتبه خدمت حضرت امام رفته باشي. اگر شما يك مرتبه خدمت رهبر كبير انقلاب رفته باشي و بگوبد من ديشب، نيمه شب يا سحر تو را دعا كردم. تا آخر عمرت كيف ميكني ومي گويي من كسي هستم كه امام يك نيمه شب در حق من دعا كرد و جابر ميگويد در يكي از شبهاي عمليات، رسول خدا 25 مرتبه در حق من دعا كرد. چقدر بايد جابر محبوب باشد. آقاياني كه دير تلويزيون را روشن كردهاند ميدانيدچرا ميگويم جابر، جابر، بخاطر اينكه روزي نگوييم روز اربعين چه روزي است؟ روز اربعين پيرمردي بنام جابر به زيارت آمد. ببينيم چه كسي بود و در زيارت چه ميخواست بگويد. چون وقتي امام حسين را كشتند، خيمه هايش را آتش زدند و زن و بچهاش را اسير كردند هيچ كس جرأت يا حسين گفتن نداشت. در چنين زماني آمدن اين پيرمرد ازمدينه سر مزار اباعبدالله معنا دارد. اينها خيلي مهم است. زماني عثمان گفت: من ابوذر را تبعيد ميكنم و هيچ كس حق بدرقه او را ندارد. اميرالمؤمنين با امام حسن و امام حسين به بدرقهاش رفتند. سه نفري به بدرقه او رفتند تا دم دروازه شهر. بني اميه گفت: كلمه حسين نبايد مطرح شود و در آن دوران خفقان كسي برمي خيزد و به كربلا ميرود، آن هم آخرين صحابي، فرزند شهيد مصله، مفسر قرآن، داراي حوزه علميه و حلقه درس. با آن حسن سابقه معصوم را درك ميكند. رزمنده در 19 عمليات شاهد صحنه غدير خم، حامل سلام رسول الله. شكنجه شده. چنين كسي ميرود. خيلي مهم است. يك روز امام زين العابدين وارد خانه جابر شد. چون امامها به خانهاش ميرفتند. امام دست بچه كوچكش امام باقر را هم گرفته بود و آورده بود. ايشان هم ديگر چشم نداشت و نابينا شده بود. امام سجاد به پسرش گفت: آقا جان برو پيشاني جابر را ببوس. امام باقر هم كوچك بود. دويد و رفت پيشاني جابر را بوسيد. چشمهاي جابر نابينا بود. گفت: او كيست كه پيشاني مرا بوسيد. گفتند فرزند امام سجاد، باقر. تا گفتند، امام باقر را در بغل گرفت و سلام پيغمبر را به او رساند. گفت: پيغمبر به من گفته بود آنقدر عمر ميكني تا فرزند پنجم مرا ببيني. سلام مرا به او برسان و خلاصه ميخواهم اين را بگويم كه امام سجاد به پسرش ميگويد پيشاني جابر را ببوس. چه كسي بود كه به كربلا رفت. بعد خواهم گفت زيارت او چه بود؟ از كنار اين چيزها ساده عبور نكنيد. يك روز امام باقر به جابر گفت: آخر عمر شماست. زودتر وصيت كن. گفت: از كجا ميداني؟ گفت: خدا به من علم غيب داده است. ايشان هم وصيت كرد. تا وصيت كرد، از دنيا رفت. جابر دارد با پيغمبر به جبهه ميرود. در راه جبهه پيغمبر فرمود: جابر داماد شدي گفت: بله. دارند به جنگ ميروند. گفت: خب با چه كسي وصلت كردي؟ گفت: با فلان خانم بيوه. گفت: تو جوان چرا رفتي زن بيوه گرفتي؟ گفت: واقعيتش را بخواهي، پدرم وقتي ميخواست به جبهه برود، وصيت كرد گفت: تو يك برادري و هفت خواهر داري. اگر من به جبهه رفتم و شهيد شدم كه خواهم شد، چون سال پيش يكي از دوستانم در بدر شهيد شد و من امسال خوابش را ديدم. گفتم حالت چطور است؟ گفت: ما منتظر تو هستيم. بنابرايناي جابر من شهيد خواهم شد. تو يك پسري و هفت خواهر داري مواظب خواهرانت باش. ايشان گفت: چون همه خواهرانم جوان بودند. من ديدم اگر يك عروس جوان به خانه بياورم، شايد نزد هفت خواهر صلاح نباشد. گفتم ما از اين دختر جوان ميگذريم و يك زن بيوه ميگيريم كه او براي خواهرهايم حكم مادر داشته باشد. اينها چيزهايي است. گاهي وقتها آدم، دو يك قراني دارد. نو را برميدارد و كهنهاش را به فقير ميدهد با اينكه ميداند سفيد و سياه آن، دو سه ساعت ديگر خرج ميشود. اما دلش خوش است كه بالاخره يك ربع، بيست دقيقه پولي در جيب من است، نوست. زن بيوه بزرگسال ميگيرد ومي گويد اين براي مديريت خانه و براي آرامش خواهرانم بهتر است. آخر ميدانيد جابر از فاميل خزرج بود. در مدينه دو قبيله بودند كه صد سال بين اينها دعوا بود. پيغمبر آمد و اينها را آشتي داد. يعني خداوند به دست پيغمبر آشتي داد. جابر از فاميل خزرج بود. يك حديث بود كه پيغمبر از يك نفر قبيله اوس تعريف كرده بود. فوراً جابر گفت: پيغمبر فرموده است فلاني از فاميل اوس آدم بسيار خوبي است. آمدند گفتند: آقا جزو ما نيست. مثل بعضي خطوط سياسي كه امروز هستند. گفت: بابا او از ما نيست. رهايش كن. گفت: مگر من چه كار كردم. پيغمبر از او ستايش كرده. ما هم بايد از اوستايش كنيم. او قبيلهگرا و قومگرا نبود. گاهي وقتها اگر از خودمان باشد، اگر مو باشد، طنابش ميكنيم. يعني اگر تب كند و از ما باشد، ميني بوس ميني بوس به عيادتش ميرويم. اما اگر سرطان بگيرد و از ما نباشد، اصلاً ميگوييم نه مثل اينكه پشه او را گزيده بود. يعني پشه او را بگزد، از ما باشد، سرطانش ميكنيم. سرطان بگيرد و از ما نباشد آن را نيش پشه ميكنيم.

* حجه الاسلام محرابيان

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.