شهيد حسن شفيعزاده در مرداد سال 1336 ه.ش در يک خانواده مذهبي در شهرستان تبريز متولد شد و تحت تربيت پدر و مادري مؤمن، متدين و مقلد امام پرورش يافت.
به گزارش خبرگزاري فارس از تبريز، براي به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي از هيچ کوششي فروگذار نبود، شهيد شفيعزاده پس از پيروزي انقلاب و به دنبال تشکيل سپاه، به همراه ديگر برادران، نخستين هستههاي مسلح سپاه را پيريزي کرد و در سمت مسئول عمليات سپاه تبريز در سرکوبي خوانين، اشرار آذربايجان و حزب منحرف خلق مسلمان نقش فعال داشت.
با آغاز جنگ تحميلي و محاصره آبادان، با يک دسته خمپارهانداز که تحت مسئوليت شهيد باکري اداره ميشد به جبهههاي جنوب شتافت.
بعدها با تلاش بيوقفه و شبانهروزي خود قبضههاي غنيمتي را در قالب توپخانههاي لشکري و گردانهاي مستقل توپخانه به سرعت سازماندهي کرد.
شهيد شفيعزاده در تاريخ 66.2.8 در منطقه عملياتي کربلاي 10 در شمالغرب (منطقه عمومي ماووت) در حاليکه عازم خط مقدم جبهه بود، خودروي وي مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به آرزوي ديرينه خود نائل شد و به ديدار معشوق شتافت.
* خاطره سردار سرلشکر رحيم صفوي در مراسم گراميداشت شهيد شفيعزاده- سال88
خصوصيات و عملکرد سردار شفيعزاده اين شهيد بزرگوار در يک جمله سرداري مؤمن، مخلص، صبور، صادق، شجاع و خردمند بود. ايمان او را از رفتارش، عملش و اطاعتش از امام ميتوان درک کرد که اين جوان چقدر مؤمن بوده است.
سردار شفيعزاده تمام عمر و جواني خود را در راه پاسداري از دين که تبديل شده به جمهوري اسلامي و در راه دفاع از دين و کشور و ملت وقف کرد.
او از ابتداي ماههاي پيروزي جمهوري اسلامي با ايمان در ميدان جهاد ايستادگي کرد تا (هشتم ارديبهشت 66) روز شهادتش بسيار آدم خاکي بودو خيلي خضوع در برابر بسيجيها داشت.
هيچوقت لباس بسيجي را از تن خود درنميآورد با اينکه پاسدار بود و همين لباسهاي خاکي را بر تن ميکرد و آنچنان مخلص بود در مقابل مؤمنين ولي در مقابل دشمن، فرماندهي شجاع، قاطع و خردمند بود.
شايد به معناي واقعي مصداق آيه «اشداء علي الکفار و رحماء بينهم» بود. در مقابل دشمنان قوي و قدرتمند بود ولي خود را در مقابل مؤمنان خيلي خضوع و کوچک ميشمرد.
سردار شفيعزاده از دانش نظامي، از عقل و خردمندي بسيار بالايي برخوردار بود. قدرت مديريت و فرماندهي داشت به صورتيکه در کارنامه عملکرد او من بايد اين طور اشاره کنم، بنيانگذار دانشکده توپخانه و موشکهاي نيروي زميني سپاه. ما در سال اول و دوم جنگ 59 تا 60، توپخانه نداشتيم.
تقريباً در اواخر سال 60 بود که تعداد زيادي توپخانه از ارتش عراق به غنيمت گرفتيم. اين بزرگوار همزمان هم توپخانه سپاه را راهاندازي کرد و هم مرکز آموزش توپخانه و دانشکده توپخانه را که نيروي کادر تربيت کند و همزمان به توسعه توپخانه در سپاه پاسداران.
تا پايان عمر اين بزرگوار، بيش از 6 گروه توپخانه که هر گروهي چند قبضه توپخانه با بردهايي از 15 تا 20 تا 30 و 40 کيلومتر داشت، راهاندازي کرد، يعني صدها قبضه توپخانه و 6 گروه توپخانه را ايشان سازماندهي کرد.
در امر آموزش، تربيت نيروي انساني و کادرسازي نيروي متخصص، يک فرمانده دورانديش بود. به آينده توجه داشت. از عملکرد ديگر ايشان ميتوان تشخيص درست و به کارگيري جوانان مستعد را براي توپخانه سپاه عنوان کرد.
نگاهش به جوانان يک نگاه ملي و جامع بود. در يک نگاه قوميتي و صنفي، منظورم از صنفي يعني فقط به توپخانه داشته باشد را نداشت، نگاهش يک نگاه جامع بود.
جوانهاي مستعد را از هر استاني که بودند ميبرد آموزش ميداد و تربيت ميکرد براي فرماندهي توپخانه به طوريکه از توان و استعدادهاي همه فرزندان اين آب و خاک از سراسر کشور استفاده ميکرد.
از ديگر عملکردهاي سردار شفيعزاده طرحريزي آتشهاي قدرتمند توپخانه در عملياتهاي مختلف، به خصوص در عملياتهاي فاو و کربلاي 5 در شلمچه بود که نقش آتش توپخانه در پيروزي رزمندگان سپاه و بسيج چه نقش مهمي بود. اين آتش پشتيباني و قدرتمند مثل قهر الهي بر سر دشمن ميباريد.
باور کنيد تا آخر جنگ و تا لحظه شهادت اين فرمانده توپخانه، سوار يک وانت ميشد و هيچگاه ماشين درستحسابي دستش نبود. ما بايد اين انسانهاي مخلص را الگويي براي خود قرار دهيم.
در اين پيروزي نقش توپخانه و نقش شفيعزاده يک نقش خاص و ويژه بود، حقيقتاً اگر قدرت آتش توپخانه نبود، عمليات فاو پيروز نميشد.
عمليات فاو بيش از 70 شبانهروز ادامه داشت. 70 شبانه روز جنگ پيدرپي که شبها ما حمله ميکرديم و روزها دشمن حمله ميکرد.
خاطرات سردار محسن رضايي از سردار شفيعزاده
شهيد شفيعزاده بنيانگذار توپخانه سپاه بود. ايشان قبلاً در آبادان با دو سه تا خمپاره 120 به همراه مهدي باکري آن جبهه را از نظر تأمين پشتيباني آتش بر عهده داشتند ولي ديگر بعد از عمليات ثامنالائمه که عملياتهاي اصلي جنگ راه افتاد و عملياتهاي بزرگ شکل گرفت هر توپخانهاي که به دستمان ميافتاد ميداديم دست آقاي شفيعزاده و ايشان خيلي با مهارت و زيرکي خاصي که داشتند اينها را به سرعت عملياتي ميکرد و دست بچههاي آذربايجاني، اصفهاني و تهراني را ميگرفت و توپها را قبضه به قبضه سازمان ميداد.
عجيب بود خيلي سريع توانست به توپخانه مسلط شود و فرماندهان خيلي لايقي را تربيت کند.
آتش توپخانه معمولاً همراه با محاسبات فني و رياضي خيلي دقيقي است، علايم جغرافيايي را که ديدهبانها ميدهند بايد تبديل به معادلات رياضي کرد، مختصات بسته شود و توپخانهها هدف محاسبه شده را بزنند، ايشان اينها را خيلي خوب ياد گرفت.
يادم هست در عمليات فتحالمبين که يک سال و دو ماه از جنگ گذشته بود ديگر ما خودمان صاحب توپخانه بوديم و اين کار با همت آقاي شفيعزاده صورت گرفت.
از نظر حسنخلق هم برادر خيلي دوست داشتني بود. بعضي وقتها ما خوشمان ميآمد آقاي شفيعزاده و آقا مهدي را ببينيم و به چهرهشان نگاه کنيم يه مقدار صفا بگيريم، حال پيدا کنيم، اصلاً انسانهاي خيلي با معنويتي بودند. انشاءالله با شهداي کربلا محشور باشند.
هميشه سه چهار نفر از دوستان هستند که آدم سرنماز، قبل از نماز و در يک حالت خاصي با آنها خلوت ميکند. يکي آقا مهدي هست، يکي آقاي شفيعزاده و يکي دو نفر ديگر از دوستان ،من واقعاً احساس ميکنم آنها زنده هستند و جواب آدم را ميدهند، اميدوار هستم خدا توفيق شهادت را به همه ما عنايت کند.
توپخانه سپاه را آذربايجانيها درست کردند و نقش مؤثر توپخانه را شهيد شفيعزاده ايفا کرد، براي دنيا خيلي مهم بود که آيا سپاه دسترسي به توپ پيدا ميکند يا نه؟ چون تا زمانيکه سپاه با کلاشينکف ميجنگيد، آنها ميگفتند اينها چيزي نيستند، خوب کلاشينکف يک سلاح انفرادي است، صدسال پيش با اين سلاح ميجنگيدند.
اما وقتي سپاه مجهز به توپخانه شد دنيا خيلي وحشت کرد، مخصوصاً در عمليات فاو، دشمن از بصره حرکت ميکرد تا در فاو با ما بجنگد، يعني بايد 120 کيلومتر مسافت طي ميکرد اما همين که ماشينهاي عراقي از بصره فاصله ميگرفتند، توپخانه ما روي آنها آتش ميريخت و تا ميرسيدند به خط فاو ديگر توان جنگي خود را از دست ميدادند و دچار شکست ميشدند. اين توپخانه را سردار شهيد حسن شفيعزاده بنيانگذاري کرده بود.
*سخنان سردار سرلشگر پاسدار غلامعلي رشيد از شهيد شفيعزاده
دشمن در بخشي از خاک کشور ما در منطقه شلمچه حضور داشت؛ تقريبا در شرق شلمچه در وسط اروندرود جزاير ابوالخصيب، ام الطويل، ماهي و ...
با پايان عمليات کربلاي 4 دشمن خيال ميکرد که حرکت ما متوقف شده است. تبليغات وسيعي راه انداخته بود تا نتيجه عمليات کربلاي 4 را به نفع خود قلمداد کند.
هنوز دو هفته از عمليات کربلاي 4 نگذشته بود که عمليات گسترده و بزرگ کربلاي 5 در همان منطقه طراحي و آغاز شد. اين عمليات دشمن را کاملاً غافلگير و مجبور به عقبنشيني کرد، قبل از اينکه بتواند نيروهايش را سازماندهي کند، ما به بسياري از اهداف خود دست يافته بوديم.
اين منطقه يکي از حساسترين نقاط در منطقه عملياتي جنوب بود و ميتوان گفت که دروازه بصره به حساب ميآيد.
دشمن در آن منطقه موانع متعددي ايجاد کرده بود؛ به طوريکه آن محل به صورت قلعه محکمي درآمده بود. خاکريزهاي بلند، سنگرهاي تانک، ميدانهاي مين و تيربارها از جمله موانع موجود در مقابل ما بودند.
عراق درست در دو ضلع زاويه قائم با ما ميجنگيد. اين موقعيت به دشمن امکان ميداد که ميدان ديد و تيرش خيلي باز باشد و بسياري از واحدهاي خودش را از تيررس ما دور نگه دارد.
دشمن علاوه بر منطقه مقابل ما که آن سوي مرز بود در جنوب و غرب اروندرود هم با ما ميجنگيد. به نظر من اين عمليات سختترين عمليات دفاع هشت ساله امت اسلامي بود. من اعتقاد دارم که عملياتهاي خيبر، بدر، فاو و کربلاي 5 يک طرف و بقيه عملياتها يک طرف. در آنجا، با 120 تيپ دشمن ميجنگيديم.
180 تيپ دشمن در منطقه بود و ما از 110 تيپش اسير گرفته بوديم در اين عمليات مهم از لحاظ تجهيزات به توپخانه پر قدرت و سازمان يافته برادر شفيعزاده متکي بوديم. طراحي دقيقي در توپخانه صورت گرفته بود براي نخستين بار نقاط مهمي مانند قرارگاه سپاه دوم عراق و بيش از 80 فروند کشتي که مثل قوطي کبريت در اروندرود کنار هم چيده شده و استتار کرده بودند. هدف توپخانه سپاه اسلام قرار گرفت. جبهه ابوالخصيب با توپهاي خودي شخم زده شدند خط مقدم تا قرارگاههاي دشمن هدف توپهاي توپخانه سپاه که با تدابير و طرحهاي عالي شفيعزاده کار ميکردند کاملاً در هم کوبيده شدند و نيروهاي دشمن قبل از اينکه به خط مقدم برسند، از بين رفتند.
لابد شهيد ديگري هم آوردهاند
اولين بار حسن را در سال 1351 در خانه يکي از رفقا، به نام مجيد کار پيشه ديدم. آن زمان بچههاي انقلابي تبريز، علاوه بر اينکه با رژيم شاه مبارزه ميکردند، به خاطر زورگويي و ظلم و ستم خانهاي شهر و اطراف آن، مجبور بودند با آنها نيز درگير شوند.
آن زمان در خانه مجيد فهميدم که حسن در يکي از آن درگيريها شرکت داشته است. با اينکه بازويش زخمي شده و هنوز يک نوجوان بود، ولي سر حال و آماده به نظر ميآمد.
رفاقت من با وي تا زمان شهادتش ادامه داشت. در زمان درگيريهاي کردستان، به آنجا رفت. جنگ هم که شروع شد، قسمت عمدهاي از وقت و عمرش را در جبهه گذراند. هر از گاهي که به مرخصي ميآمد، سري هم به ما ميزد. همان چند روزه، زياد با هم رفت و آمد ميکرديم و از وجودش براي سرو سامان دادن به کارهاي بسيج و اين قبيل کارها بهره ميبرديم.
حسن نه ماشين شخصي و نه ماشين دولتي داشت. مثل ما با اتوبوس و تاکسي رفت و آمد ميکرد. گاهي هم وسيله نقليهاش، يک موتور گازي بود.
اوايل ارديبهشت سال 1366 خبر شهادتش را شنيدم. ميگفتند پيکر مطهر و قطعه قطعه شدهاش را آوردهاند استانداري. با چند تن از بچهها به آنجا رفتيم.
با اينکه به خاطر شهادت او ماتم زده بودم و حال خودم را نميفهميدم، ولي در استانداري، از ديدن فرماندهان رده بالاي سپاه، مثل برادر شمخاني، خيلي تعجب کردم. با خود گفتم: لابد شهيد ديگري هم آوردهاند که جز فرماندهان بوده است.
آن روز وقتي آقاي شمخاني سخنراني کرد، تازه فهميدم که حسن فرماندهي توپخانه نيروي زميني سپاه را بر عهده داشته است؛ همان جوان ساده و بيآلايش.
توپخانه سپاه به همت شهيدان شفيع زاده و طهراني مقدم چگونه کليد خورد؟
سردار شهيد «حسن شفيعزاده» فرمانده دلاوري که اوج آتش توپخانه را در والفجر 8، کربلاي 5 و کربلاي8 نشان داد. نام و شهرت او را در جنگ همه با توپخانه ميشناسند.
هشتم ارديبهشت، سالگرد شهادت بنيانگذار توپخانه سپاه سردارحسن شفيع زاده است. فرمانده دلاوري که اوج آتش توپخانه را در والفجر 8، کربلاي 5 و کربلاي8 نشان داد. نام و شهرت او را در جنگ همه با توپخانه ميشناسند. چون او توانست قسمت اعظم يگانهاي دشمن را، قبل از رسيدن به خط مقدم و درگيري با رزمندگان در عملياتهاي مختلف منهدم کند. او که از دوستان صميمي و ياران فداکار شهيد سردار حسن طهراني مقدم بود، هميشه و در اکثر عملياتها در کنار اين يار روزهاي رزم خوش درخشيد.
16 مهر 1359، در هفدهمين روز آغاز تهاجم سراسري رژيم عراق به کشورمان، اولين موشک کوتاه برد»فراگ 7» ارتش عراق به شهر دزفول اصابت کرد که هفتاد نفر شهيد و بيش از سيصد نفر زخمي بر روي دست مردم بيدفاع اين شهر گذاشت. اما ماجرا به اينجا ختم نشد. رژيم متجاوز عراق در ادامه جنايتهايش تا آبان ماه 1361، با بيش از 65 فروند موشک ديگر، زخمي و رنجور شهر مقاوم دزفول را مورد هدف قرار داد. در اين حملات ناجوانمردانه علاوه بر تلفات انساني، شمار زيادي از خانه و کاشانه مردم بيدفاع و مظلوم بر سرشان ويران شد. روند موشک باران شهر دزفول و بمباران ديگر شهرهاي ايران از سوي دشمن متجاوز تا اواخر سال 1362 تداوم يافت و مقارن با عمليات بزرگ و غرور انگيز رزمندگان اسلام با نام» خبير» در جزاير مجنون، به اوج خود رسيد.
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.