اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

بررسي استراتژي هاي فرهنگي آمريکا در خلال جنگ سرد

- بخش دوم

در حقيقت، آمريکا در دوران جنگ سرد در بعد شناختي و معرفتي نيز مي‌جنگيد؛ اين جنگ از راهبرد‌ انديشي‌ها شروع شده و به دانشگاه‌ها و مراکز پژوهشي وارد مي‌شد، سپس، وارد فضاي هنري مي‌شد؛

بررسي استراتژي هاي فرهنگي آمريکا در خلال جنگ سرد

بنابراين، همان فعاليتي که در حوزه شناسايي و معرفي هنرمندان مستعد در ترويج افکار آمريکايي شکل ميگرفت، در محيط آکادميک نيز جريان داشت. تقويت دانشجويان و اساتيد غربگرا در آمريکا در دانشگاههاي جهان، کار سپاري به آنها در نگارش کتب، مقالات و برگزاري همايشها از يکطرف و کمک به آنها در انتشار افکارشان از سويي ديگر، شبکهاي از دانشگاهيان را به وجود ميآورد. ترور شخصيتي دانشمندان دگرانديش يا حمله به گفتمان آنها، يکي از وظايفي بود که اين جريان دانشگاهي متعلق به اردوگاه غرب، بر عهده داشت. اين شبکه، جرياني از قدرت را به وجود ميآورد که افراد يا بايد از قوانين آن پيروي ميکردند يا اينکه در ارتباطگيري و رشد در بدنه دانشگاه، دچار مشکل ميشدند. اساتيدي که افکار چپ داشتند، اخراج ميشدند، همانطور که هنرمندان چپگرا در آمريکا محاکمه شده و فعاليتشان، ممنوع شده بود. بر اين اساس، مک کارتيسم را که به شناسايي و اخراج هنرمندان چپگرا در راستاي امنيت ملي آمريکا پرداخت، ميتوان بخشي از راهبرد فرهنگي آمريکا دانست. هرچند آمريکا در اينگونه مواقع براي حفظ جايگاه آزاديخواهي، اين جريانها را بر سر يک فرد تخريب ميکند تا سيستم را آزاد نشان دهد. همانطور که تهاجم فرهنگي آمريکا در خارج، يک اقدام ملي بود، فرايند نظارت و حذف عناصر گفتمان چپ در بدنه هنري آمريکا تيز يک فرايند ملي بود، درحاليکه مديريت فرهنگي آمريکا، سناتور مک کارتي را بهعنوان تنها عامل آن معرفي نمود.

 

جنگ فرهنگي آمريکا هنوز ادامه دارد

 

در برخي از کشورها، فضاي فرهنگ و هنر، يک موضوع دست چندم از نظر اهميت بهحساب ميآيد. اين، در حالي است که هميشه آمريکا ابزار فرهنگي را براي استحاله جوامعي که نميتوانسته صرفاً از طريق نظامي با آنها مواجه شود، استفاده کرده است. تاريخ فراموش نميکند که مرزبنديهاي امروز غرب آسيا، نتيجه حضور جاسوسان فرهنگي غرب، ازجمله گرترود بل در ممالک مسلمان است. فرقه سازيهايي که در قالب مذهب به نام قاديانيه، بابيت و بهاييت توسط انگلستان در مناطق شيعهنشين به وجود آمد، ازجمله جنگهاي فرهنگي غرب در منطقه غرب آسيا است. بعد از ماجراي پرل هاربر و استفاده آمريکا از سلاح هستهاي و اشغال ژاپن، آثار هنري ژاپني حق نداشتند بدون اجازه نيروهاي آمريکايي مستقر، توليد يا منتشر شوند. نکته اينجا است که حتي استفاده از سلاح هستهاي بهعنوان تمامکننده کار نيز براي اهداف آمريکا، کافي نبود و تأثيرگذاري فرهنگي بر ژاپن، آنهم در شديدترين و اجباريترين نوعش، لازمه اهداف آمريکا بود تا يک کشور شرقي ايجاد شود که بنيانهاي سياسي آمريکا را نمايندگي کند؛ اما اين امر، به تاريخ محصور نيست و هنوز هم فرهنگ براي آمريکا مهم است. اگر ايران را جديترين دشمن آمريکا بدانيم، مهم است که بپرسيم، چرا تعدادي از سفارتهاي اروپايي، هنرمندان و فيلمسازان ايراني را شناسايي کرده و آنها را براي ساخت محصولاتي با گفتمان ضدانقلاب اسلامي جهتدهي ميکنند؟ چرا سينمايي که به ارزشهاي مردمي، هويت ايراني و اسلامي، توهين ميکند در جشنوارههاي غربي جايزه ميگيرد؟ اين، يک واقعيت است که سينماي سفارتي و جشنوارههاي هنري، بسترهاي فرهنگي پرکاربرد و پربازدهي آمريکا و همچنين اروپا، در راستاي تأثيرگذاري بر جوامع هستند.

شبکهسازي سازمانهاي مردمنهاد آمريکايي در ايران -که هويتهايي را ايجاد و به اعتراض سوق ميدهند- بهعنوان يکي از روشها، هنوز وجود دارد. اين سازمانها که عمده آنها توسط بازنشستگان سازمانهاي امنيتي آمريکا مديريت ميشوند، در ظاهر از صلح حمايت ميکنند، به مناطق مسلمان سفر کرده و به ايجاد شکافهاي هويتي ميپردازند و در حقيقت، سفيران حامل تفکر آمريکايي به کشور هدف هستند. اقدامات دانشگاهي جنگ سرد نيز هنوز وجود دارند؛ بهعنوانمثال، درست در زماني که جمهوري اسلامي در ميان جنگهاي مقطعي در منطقه غرب آسيا قرار دارد، جريانهاي آکادميک در ارتباط با دانشگاهيان و ايران شناسان غربي، در راستاي تبليغ صلح و نجنگيدن فعاليت کرده و در اين راستا، همايشها و رشتههاي تحصيلي را براي خنثيسازي سياستهاي کلان کشور در دانشگاه ايجاد ميکنند؛ که نتيجه اين اقدامات، ايجاد گفتماني عليه سياستهاي ملي است که ميتواند بخشي از توان کشور را صرف مسائل داخلي کند. همچنين، بسياري از دانشگاهها در حوزه علوم انساني تحت تأثير مباني نظري غربي هستند و هنوز چاپ مقالات علمي در نشريات غربي، ارزش محسوب ميشود. بسياري نظريات مرتبط با رسانه و فرهنگ، برگرفتهشده از تمام ايسمهاي مورد تأييد آمريکا است و ميدانيم که اين نظريات، برآمده از دايره المعارف تدوين شده توسط روشنفکران دوره رنسانس هستند که ريشه کلامشان، برگرفته از تمدن غرب بوده است.

ميتوان نتيجه گرفت که اگر نگوييم مهمترين، يکي از پررنگترين خطوط مقدم جنگ آمريکا با مخالفانش، جبهه فرهنگي است که هدف آنها، تأثير بر شناخت افراد جوامع و شکلدهي شبکههاي انساني حول محور افکار غربي و پراکنده نمودنشان از گفتمان مقابل است. روشهايي که در مقابل شوروي در جنگ سرد استفاده ميشد، هنوز نقش محوري دارند، با اين تفاوت که بستر ارتباطات پيشرفت کرده و انتقال مفهوم، بسيار سريعتر از گذشته اتفاق ميافتد. در دوران پساکرونا و با ورود کودکان به فضاي سايبر از طريق بسترهاي مبتني بر شبکههاي کامپيوتري، ميتوان گفت اين جنگ، بسيار پيچيدهتر و درعينحال، بيرحمانهتر شده است. به شکلي که ديگر نميتوان گفت فرزندان يک جامعه توسط والدينشان تربيت ميشوند، زيرا احاطه قدرتهاي آمريکايي بر اين فضا، نهفقط تکنولوژي، بلکه محتوا را مديريت و هدايت ميکند و فرهنگ جوامع را رقم ميزند. شبکههاي انساني و ارتباطات اجتماعي -که در قرن بيستم بيشتر بر اساس ارتباطات حضوري شکل ميگرفت- حالا از طريق رسانههاي اجتماعي، موجوديت پيدا ميکنند و اين امر براي کنشهاي فرهنگي آمريکا، بسيار جدي است؛ بنابراين، جنگ فرهنگي آمريکا هنوز هم بهصورت جدي، وجود دارد و بسياري از روشهاي فرهنگي دوران جنگ سرد آمريکا در قبال شوروي، به شکل پيچيدهتر و پيشرفتهتري بر ضد دشمنان امروزياش در حال اجرا است.

* حامد ناصريان ؛کارشناس ارشد مطالعات امريکاي شمالي (دانشگاه تهران) و همکار مرکز مطالعات آمريکا

* قدسيه پائيني؛کارشناس ارشد پژوهش هنر (دانشگاه تهران) و همکار مرکز مطالعات آمريکا

 

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.