در ديماه 1345 درست سه دهه پس از اعمال سياست «کشف حجاب» اجباري از جانب رضاشاه، خبرنگار مجله زن روز توانست سه مرد تاثيرگذار آن دوران را که در تغيير سر و شکل مردمان آن روز نقش اصلي را ايفا کردند پيدا کند.
اين سه حالا ديگر دوران بازنشستگي خود را ميگذراندند، اما دوران رونق کسب و کارشان در آن برهه را کاملا به ياد ميآوردند. سه مرد ارمني به نامهاي مسيو هامبارسون، دکران مانوکيان و مسيو ابراهام؛ اولي خياط بود، دومي کلاهفروش و سومي آرايشگر. در ادامه بخشهايي از اين گزارش را به نقل از «زن روز» مورخ 24 دي 1345 ميخوانيد:
«تلگرام سوم که از تهران به دستم رسيد، بار سفر را بستم و حرکت کردم. اعليحضرت فقيد به وسيلهي رئيسدفتر مخصوص تلگرامي امر فرموده بودند که هرچه زودتر برگردم.»
مسيو هامبارسون خياط که در پاييز 1314 براي گذراندن ماه عسل به فرانسه رفته بود، گفت: «در تهران به محض ورود، خودم را به دربار رساندم و با آقاي تيمورتاش وزير دربار ملاقات کردم. او گفت که هر وقت موقع مناسب شرفيابي بود مرا خبر خواهد کرد.»
مسيو هامبارسون که اکنون 75 ساله است ميگويد:
- خاطرات آن روزها را هيچوقت از ياد نميبرم. مراسم سلام عيد غدير در کاخ گلستان برگزار ميشد. اعليحضرت فقيد مطابق معمول لباس سلام به تن داشتند تا به کاخ گلستان تشريففرما بشوند. والاحضرت ولايتعهد، تيمورتاش و جمعي از رجال دربار نيز شرفياب بودند. تنگي يخهي لباس سلام موجب ناراحتي اعليحضرت شده بود. رو به تيمورتاش کردند و فرمودند: «اين هامبارسون نيامد؟» تيمورتاش هم فورا به بنده خبر دادند که «تو را احضار فرمودهاند.»
وارد شدم و تعظيمي کردم. اعليحضرت فقيد اشاره فرمودند که جلوتر بروم و سپس به يخهي تنگ لباس سلام اشاره کردند و فرمودند: «هامبارسون! ببين خياط چي دوخته!» و بعد اجازه فرمودند که دکمهي اول فرنج نظامي سلام را باز کنم و دوباره بدوزم. اعليحضرت سپس فرمودند: «از تو خيلي تعريف شنيدهام، اندازهام را بگير و يک دست لباس خوب و راحت برايم بدوز. براي وليعهد هم همينطور.»
وسايل کار را آماده کردم و خواستم همانجا اندازهي لباس وليعهد را يادداشت کنم، ولي ايشان مثل اينکه از اين کار خوششان نميآمد، دائم به اين طرف و آن طرف ميرفتند. بالاخره چند تا ژورنال فرنگي را درآوردم و نشانشان دادم. وليعهد جلوتر آمدند و مشغول تماشاي ژورنالها شدند و من هم پس از آنکه برايشان توضيح دادم که براي دوخت لباس لازم است با متر اندازه بگيرم، توانستم کارم را تمام بکنم. اعليحضرت فقيد سپس فرمودند: «لباس مرا به اينجا ميآوري و لباس وليعهد را ميبري کاخ گلستان.»
مسيو هامبارسون در سي سال پيش از خياطان معدود تهران بود که در ايران به سبک اروپا لباس ميدوخت. مشتريهايش معمولا از مردان شيکپوش اروپاديدهي آن زمان بودند و بعضي اوقات هم در کارگاه او بساط چاي و قهوهاي روبهراه بود و رجال آن عهد گرد هم مينشستند و رفع خستگي ميکردند.
او دنبالهي خاطرات خود را به اين شرح ادامه ميدهد که:
- اولين لباسي که براي والاحضرت وليعهد دوختم به فرم افسران نيروي دريايي بود. اين لباس خيلي مورد توجه قرار گرفت. يادم ميآيد، که «مادام ارفع» پرستار وليعهد بود و من در کاخ گلستان براي پرو لباس شرفياب ميشدم. در اين موقع والاحضرت وليعهد ميخواستند با من کشتي بگيرند و ميگفتند: «هامبارسون! اگر با من کشتي بگيري ميزنمت زمين.» بالاخره يک روز اعليحضرت فقيد مرا احضار فرمودند و گفتند: «هامبارسون! ميخواهم کاري کنم که اين حجاب هرچه زودتر برداشته شود و خانمهاي ايراني هم بتوانند بدون چادر به خيابان بيايند. برو از اروپا براي خودت کمک بياور.»
رفتم بلژيک و يک برشکار خوب آوردم. سپس در تهران به امر شاه فقيد پنج دهنه مغازه در چهارراه مخبرالدوله گرفتم و صدتا کارگر استخدام کردم که سي نفر آنها دخترها و زنهاي ارمني بودند. بار ديگر که به حضور اعليحضرت فقيد شرفياب شدم، فرمودند: «خيالمان از حيث خياط راحت شد.»
در اين موقع تقريبا يک ماه به هفده دي مانده بود. در اين وقت که شايعهي کشف حجاب بين مردم پخش شده بود، هجوم خانومهاي منتسب به طبقات بالا براي سفارش پالتو و مانتو شروع شد. شنيدم که اعليحضرت فقيد به همهي درباريان امر فرموده بودند خودشان و آشنايانشان به من مراجعه کنند و سفارش مانتو بدهند.
استقبال خانمها براي پالتو دوختن به حدي بود که در مغازهي ما جاي سوزن انداختن نبود. مبلها هيچوقت خالي نميشد و عدهاي هم در چند دريف روي قاليها مينشستند و براي پرو نوبت ميگرفتند.
مانتوها مدل مشخصي داشت که اعليحضرت فقيد هم آن را ديده و پسنديده بودند. راسته، چهاردرز و گشاد و يا هشتترک کلوش بود. آستينهاي راسته با برگردان و پاکتي داشت، يخهاش طرح انگليسي و بزرگ و پهن بود. جنس پالتوها از جير و مخمل پشمي مشکي و سرمهاي و يا قهوهاي و طوسي بود و بلندي پالتوها به چهار انگشت زير زانو ميرسيد.
مشکل پرو
هامبارسون اضافه کرد:
- مشکل بزرگ ما پرو لباس بود، چون خانمها از کارگران رو ميگرفتند. بعضيها چادر يا دستمالي ميآوردند و روي سرشان ميانداختند به طوري که تمام صورتشان راه هم ميپوشاند. آنگاه بقيهي اندامشان را براي اندازهگيري در اختيار کارگر پرو ميگذاشتند. عدهاي ميخواستند که حتما خانمي لباس آنها را پرو کند.
در هر حال اعليحضرت فقيد اصرار داشتند که هرچه زودتر ممکن باشد تعداد زيادتري پالتو براي خانمهاي رجال آماده شود و در قالب شرفيابيها پرسش ميفرمودند: «هامبارسون چند تا مانتو دوختي؟ هر وقت کارت تمام شد خبر بده.»
در يک هفته به هفده دي سفارش بيش از دو هزار پالتو به من داده شد. قيمت دوخت پالتو با توجه به نبودن و گراني کارگر بالا بود و حدود صد تومان آن وقت ميشد. اما با وجود اين لحظه به لحظه کار شلوغتر بود. همه ميخواستند پالتو داشته باشند تا روز هفده دي بدون چادر به حضور اعليحضرت فقيد شرفياب شوند.
علاوه بر اين هر شب در «لقانطه» رستوران معروف آن زمان که جلوي مجلس قرار داشت، مجالس جشن برپا ميکردند و به خاطر چشم و همچشمي که شده بود کمتر زني حاضر ميشد بدون پالتو وارد مجلس گردد. من طي هفت هشت سال بر روي هم لباس حدود بيست هزار زن و مرد را عوض کردم. عباي مردها را برداشتم و کت و شلوار برايشان دوختم. چادر زنها را گرفتم و پالتو تنشان کردم و حالا از اين کار خوشحال و سرفرازم.
مسيو هامبارسون که يک دختر و سه نوه دارد، اکنون مدتهاست با سوزن و نخ خداحافظي کرده و به اصطلاح خود را بازنشسته نموده است. او ميگويد:
- آخرين لباسي که دوختم لباس استادي دانشکدهي هنرهاي زيبا براي عليا حضرت فرح شهبانوي ايران بود. لباسي مشکيرنگ با تکمهدوزي خاکستري که مورد پسند ايشان قرار گرفت و پس از آن ديگر به سوزن دست نزدم.
مردي که به سر زنها کلاه گذاشت!
خانمها که چادر سياه از سر برداشتند، براي موهايشان پوشش ديگري جستوجو کردند و چون روسري هم نميتوانستند به سر کنند، کلاه خيلي زود جاي خود را باز کرد. تاجر کلاهفروش در عوض يک هفته ده هزار کلاه وارد کرد، کلاههايي از جنس نمد و ماهوت و حصير به رنگ مشکي که لبههاي پنج سانتي داشت و همه را به فروش رساند.
آقاي دکران مانوکيان کلاهدوز معروف آن زمان و مدير مغازهي کلاهدوزي خورشيد که هنوز هم کلاه به سر مردها و زنهاي ايراني ميگذارد ميگويد:
- سليقهي زنها در انتخاب کلاه خيلي زود تغيير کرد. همان آقاي تاجري که ده هزار کلاه وارد کرد پس از آنکه همه را فروخت ده هزار تاي ديگر سفارش داد ولي هيچکدام فروش نرفت چون خانمها در مدت چند ماه تغيير عقيده داده بودند، باسليقهتر شده بودند و کلاههاي پردار و گلدار با تزئينات جالبتر و رنگهاي روشنتر و زندهتر ميخواستند و به همين دليل کار آنها که دنبال طرحهاي تازه رفته بودند رونق گرفت.
آقاي مانوکيان که مدت سيوهفت سال است با همسرش «مادام زاريک» کلاهفروشي ميکند افزود:
- آنوقتها قيمت کلاه از سه تا ده تومان بود و گرانترين کلاهها را به خانمهاي اشرافي تا پانزده تومان هم ميفروختيم. کلاهها را از بلژيک و فرانسه وارد ميکرديم و خودمان هم گاهي سفارش ميگرفتيم. از نکات جالب اينکه چون خانمها به آداب کلاه گذاشتن آشنا نبودند گاهي صحنههاي مضحک و خندهآوري به وجود ميآمد مثلا يک روز خانمي سوار درشکه شده بود و از خيابان ميگذشت، آقايي که گويا از آشنايان خانم بود از پيادهرو کلاهش را برداشت و سلام داد و خانم هم دست به کلاهش برد و آن را برداشت ولي با اين حرکت همهي موهاي خانم به طرز خندهداري روي صورتش پخش شد. يک بار هم در خيابان لالهزار دو تا خانم را ديدم که کلاه به سر گذاشته بودند و جوانها به آن دو متلک ميگفتند. دقت کردم ديدم يکي از پسرها ميگويد: «خانم نمرهتان چند است؟» و نزديکتر رفتم متوجه شدم خانمها فراموش کردهاند نمرهي کلاهشان را بردارند و دور بيندازند.
سر ده هزار زن زير قيچي من بود
زماني معروفترين آرايشگر تهران بود و «آلاگارسون» را در روزهاي کشف حجاب ميان زنهاي پايتخت مد کرد. «مسيو ابراهام» را در بستر بيماري ديدم، تا مرا ديد ده انگشتش را در فضا تکان داد و گفت:
- من موي سر ده هزار زن را قيچي کردم و چهرهي تازهاي به آنها دادم. ميدانيد براي آرايش چقدر ميگرفتم؟
اصلاح صورت: 5 ريال
فر ششماهه: 7 ريال
آلاگارسون: 5 ريال
اصلاح ابرو: 3 ريال
توالت عروس هم از پنج تا ده تومان به اضافهي يک جعبه شيريني بود ولي نميدانم چرا حالا آرايشگرها براي يک ذره سرخاب و سفيداب چهارصد تومان ميگيرند.
کاشف آلاگارسون
مسيو ابراهام که مدتهاست قيچي و شانه را کنار گذاشته افزود:
- من مد آرايش «آلاگارسون» (فرم پسرانه) را از پاريس به تهران آوردم. وقتي حجاب برداشته شد زنها دنبال مد جديدي براي آرايش موهاي سر بودند و از آلاگارسون بيش از مدهاي ديگر استقبال کردند. هر روز از ساعت هفت صبح تا يازده شب مو قيچي ميکردم. وقتي زنها از زير دست من بلند ميشدند خوشحال بودند چون چهرهشان کاملا عوض ميشد. آنها که غالبا با چادر به آرايشگاه ميآمدند در برگشتن چادرشان را ميپيچيدند و به دست ميگرفتند زيرا حيفشان ميآمد موهايشان را خراب کنند. آن وقتها زنها بيشتر از امروز مو داشتند ولي با اين همه تعداد کساني که دچار ناراحتيهاي جلدي بودند و موي سرشان ميريخت هم کم نبود. بعضي از زنها واقعا کچل بودند!...
منبع: خبرگزاري خبرآنلاين
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.