اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

بازخواني‌ ديدار «حاج‌ قاسم» با يکي از اشرار معروف جنوب‌ شرق‌ کشور

موضوع تامين يا امان‌نامه‌هايي که حاج‌ قاسم به اشرار جنوب‌شرق کشور مي‌داد، بحث داغي بود که اوايل دهه 70 شمسي در اين منطقه مطرح بود. طرح احرار بر همين اساس به اشرار تامين گرفته، توصيه مي‌کرد به‌جاي تحصيل مال از راه نامشروع و فروش موادمخدر، با دريافت امکانات، به امور کشاورزي و آباداني ورود کنند و اقتصاد منطقه را ارتقا بخشند.

بازخواني‌ ديدار «حاج‌ قاسم» با يکي از اشرار معروف جنوب‌ شرق‌ کشور

حاجقاسم به عنوان فرمانده قرارگاه قدس سپاه در جنوبشرق کشور، مسئوليت تامين امنيت در اين خطه را برعهده داشت اما او چهرهاي نبود که صرفا از قوه قهريه استفاده کند. حاجقاسم به امنيت پايداري ميانديشيد که بخشي از آن توسط خود اشرار تامين ميشد!

سال 1374 بعد از چند بار پيغام و پسغام، عيدوک بامري (از اشرار معروف منطقه) شخصا نزد حاجقاسم ميآيد. او آمدهبود تا مانند ديگر اشرار، از تامين نظام اسلامي که ابتکاري از سوي سردار سليماني بود، استفاده کند و شايد مسيري غير از کارهايي که در گذشته انجام ميداد، در پيش بگيرد. در آن جلسه حاجقاسم حرفهايي نه تنها براي عيدوک که براي تاريخ ميگويد.

فرمانده قرارگاه قدس سپاه در جنوبشرق کشور آن زمان فقط 39 سال داشت اما تجربه يک جنگ هشتساله را پشت سر داشت و از آن مهمتر، در مکتبي رشد يافته بود که باعث ميشد کلامش چون نگاهش نافذ باشد. عيدوک که وارد اتاق ميشود، حاجقاسم از او استقبال ميکند. در نبود پدر که پيش از پسر سرکرده گروه اشرار بود، حال مادر عيدوک را جويا ميشود و به او تبريک ميگويد که «بالاخره نترسيدي و تا کرمان آمدي!»

 

فرهنگ اسلامي سپاه

عيدوک ساکت مينشيند و حاجي صحبتهايش را با نام خدا آغاز ميکند. همان ابتدا به مخاطبش ميفهماند که برخلاف تمام جرمهايي که مرتکب شده، به اين دليل در امان است که «از نظر قانون شرع اسلام وقتي فردي براي امان آمد، ديگر کسي نميتواند کاريش بکند، ولو اينکه بخواهد با دندان هم پاره پارهاش بکند. از نظر شرعي و طبق قانون اسلام نميتواند آسيبي به او بزند. من منتها به اين خاطر ميگويم که شايد در ذهنت برخي موارد هم باشد اما در سپاه با يک فرهنگ اسلامي و تقدس اسلامي، اينها رعايت ميشود.»

حاجقاسم، مسلمان معتقدي بود. اين را دوست و دشمن معترف هستند. همين است که صاف ميرود سر وقت وجدان عيدوک و از او ميخواهد به فطرت و اعتقاداتش برگردد: «تو به هر صورت کارهاي بسيار بدي کردي، چه ما تو را بکشيم، چه خودت با مرگ طبيعي بميري؛ در هر صورت، اگر گذشتهات را جبران نکني، قطعا جهنمي هستي. اين تعارف ندارد اما وقتي آمدي به سمت ما، هيچ کاري باهات نداريم. نهايتا همين که ميگويم؛ حتي اگر آزاد باشي، هر جا بروي بنشيني و زندگي عادي خودت را بکني، 100 سال هم عمر بکني يک چيزي هميشه تو را عذاب خواهدداد. هميشه براي اون افراد مظلومي که کشتي و گناهي نداشتند، دچار عذاب وجدان هستي. اين را صراحتا بهت ميگويم.»

در جاي ديگري به او ميگويد: «تو بياباني هستي. وقتي وارد زندگيات بشوي، وقتي بچهات ميآيد پيشت، روي دامنت مينشيند، سريع چهره آن شهيد در ذهنت ميآيد، هميشه [روح] تو را مثل خوره ميخورد، هميشه وجدانت در فشار و عذاب است.»

 

مثل خالد بن وليد

حالا که سردارسليماني مخاطب را متوجه وجدانش ميکند، وقت آن رسيده به او راه جبران را هم نشان بدهد: «تو اگر بخواهي گذشتهات را جبران بکني بايد صادقانه به نظام بيايي؛ حداقل به همان ميزاني که به نظام خيانت و با آن برخورد کردي. اگر واقعا به سمت اسلام آمدي، اسلام و نظام را پذيرفتهاي، احساس ميکني اشتباه کردي و ميخواهي گذشتهات را جبران کني، شرطش اين است اولا در درون خودت اظهار ندامت کني و در پيشگاه خداوند، خودت را بدهکار بداني. دوم اينکه در جهت جبران اين گناه بربيايي.»

بعد مثالي از افرادي ميزند که «واقعا توبه الهي کردهاند» و وارد جنگ تحميلي شدند و آنجا خدمت کردند: «برخي سابقه تو را نداشتند اما سابقه خوبي هم نداشتند ولي وقتي در جنگ قرار گرفتند، واقعا توبه الهي کردند. رفتند از اسلام دفاع کردند و در راه اسلام هم شهيد شدند. آنجا متحول و يک آدم ديگري شدند. امروز هم خانواده و هم خودشان جزو عزيزترينها هستند.»خالد بن وليد مثالي است که حاجقاسم با زيرکي به آن اشاره ميکند. انگار ميخواهد از اين تشبيه وضعيت اشرار به ماجراي خالد، نتايجي بگيرد: «خالد در جنگ احد مقابل پيامبر شمشير کشيد، شايد در قتل حمزه سيدالشهدا هم نقش داشت و حتما چند نفر از ياران پيامبر را هم در جنگ احد شهيد کرد.

مقابل پيامبر ايستادن کم چيزي نيست اما همين خالد بعد از فتح مکه تسليم پيغمبر شده و يکي از فرماندهان فدايي ايشان ميشود. اين برميگردد به فطرت آدمها.» سردار از چيزهايي سخن ميگويد که خودش به عنوان سرباز مکتب روحا... آنها را در ميدان دفاعمقدس آموخته بود: «ما ابتدا از رهبرمان در اين ماموريتها شنيديم که اگر کسي دستش را بالا گرفت، شما نميتوانيد تير به سمتش بزنيد. آن خلبان عراقي هم که بمب ميانداخت روي سر بچههايمان، وقتي ميآمد پايين، آب و غذا بهش ميداديم، ميبرديم تو کمپ اسرايمان، اين قانون اسلام است.»

 

از گذشته تا آينده

پدر عيدوک بامري پيش از او سرکرده گروه اشرار بود و در واقع عيدوک راه او را ادامه ميداد. حاجقاسم گذشته مخاطبش را به خوبي ميداند و از او ميخواهد برگردد، نگاهي به پشت سرش بيندازد و در اين سير تاريخي حاجي را همراهي کند: «تا الان هرچي بوده، وضع منطقهتان بوده، سابقهتان بوده، پدرتان همين طوري بوده، تو همراهش بودي. ديگران تو را در اين کانال انداختند. هي هيزم ميگذارند روي اين آتش. روي بالا بردنهاي بيجا، روي احترامهاي بي جا... تو وقتي پدرت مُرد چند سالت بود؟ (14 سال) اصلا شايد شرارت در خون تو نبوده، اينها نبوده. شايد واقعا در وجودت يک نقطه مثبتي وجود داشته که خدا بخواهد از اين نقطه مثبت نجاتت بدهد.»

بعد نگاهي به آينده مياندازد: «امروز 27 سالت هست، چشمت را روي هم بگذاري 20 سال ديگر هم تمام ميشود و تو پيرمردي ميشوي. وقتي ميرسد که چه بخواهي چه نخواهي، تو را در لحد اينطوري کجکي ميگذارند! روي تو خاک ميريزند. بايد جبران آن را بکني. يعني براي اينکه يک جنگ دروني خودت را جواب بدهي، وجدانت باهات درگير ميشود. بايد اين را حل بکني و شرطش اين است: در درون خودت واقعا نادم بشوي. بعد گناهانت را جبران کني. اميرالمومنين علي(ع) ميفرمايد: کسي که خواست توبه کند هفت شرط دارد، يکي جبران گناهان گذشته است، يکي اين که گوشتهايي را که از راه حرام بهدست ميآيد، بريزد... تو بايد در جهت خونهاي ريخته شده اظهار ندامت بکني. يعني محکم بايستي. يک آدمي بشوي که نظام آن قدر به تو اعتماد کند که بتواند سلاح نظام را به دست تو بدهد و تو خودت را سرباز نظام بداني... واقعا تبديل شوي به يک آدمي مثل خالد بن وليد.»بعد ادامه ميدهد: «صد درصد برگردي... صد درصد جهت تو عوض بشود. يعني اينطوري که به سمت قهقراي جهنم ميروي يکمرتبه برگردي، صددرصد به سمت بهشت ميروي. اين کار را انجام بدهي، بعد بتواني خانوادهات را کنترل کني، بچههايت، برادرت و همه اقوامت را کنترل کني.»

 

آمدي سرباز نظام شدي

تدابير نظامي حاجقاسم به جبر استوار نبود. نزديک را هم نميديد و به دوردست نگاه ميکرد. اصلاح اشرار از نظر او يک بعد قضيه بود و تامين امنيت پايدار منطقه بعد ديگر. او ميخواست از وجود امثال عيدوکها براي تامين امنيت منطقه بهره ببرد.

همان کاري که سالها پيش رزمندگاني مثل خود او و مثل حاجاحمد متوسليان و محمد بروجردي و حاجحسين خرازي در کردستان انجام دادند: «مردم منطقه بايد اين احساس را بکنند که نظام با تو برخورد کرده و تو دگرگون شدهاي. تو آدم سابق نيستي، صددرصد عوض شدهاي. آمدي سرباز نظام شدي. يعني فردا بنده در حوادثي که در بلوچستان اتفاق ميافتد بتوانم به تو اعتماد بکنم. بگويم تو10 تا 20 تا آدم بردار بياور، برو فلان منطقه در بلوچستان و از حکومت دفاع بکن. آن روز ميآيد؟»سؤال حاجقاسم نه از عيدوک که از وجدان اوست.

ميگويد: «آدم تا وقتي مسلمان نشده، (مثلا) يک يهودي که عرق ميخورد را شلاق ميزنند، نميزنند. اما وقتي مسلمان شد، اگر عرق خورد، چه کارش ميکنند؟ شلاقش ميزنند. قانون اسلام است. پس بنابراين هر کسي که مسلمان ميشود، چارچوب اسلام را قبول ميکند. تو وقتي به سمت نظام ميآيي، من به عنوان مثال گفتم همه آن شاکله نظام را قبول ميکني. گردن ميگذاري و بعد ميآيي وارد اين چارچوب ميشوي، خب حالا خودت بگو اين را ببينم که چي هست؟ در چه وضعي هستي؟ در چه هوايي هستي؟ صادقانه ها!»عيدوک پاسخ ميدهد: «صادقانه... همه فکرها را کردم که آمدم اينجا. روزي که از پاکستان آمدم فکرهايم را کردم، ما هم در اختيار شما.»اما حاجقاسم با لفظ کاري ندارد.

از همان ابتدا بنا را روي وجدان و درون مخاطب گذاشته و باز ميپرسد: «اگر در آن وادي که من گفتم آمدي، با اين دو شرط، يکي اينکه يک توبه دروني داشته باشي و به وجود بياوري و دوم اينکه گذشته سياهت را جبران و آن را سفيد کني. خب حالا بگو ببينم در وجودت چه ميگذرد؟ تو اصلا از آنجا آمدي، با چه ديدگاهي آمدي؟ الان چه ديدگاهي داري؟ اين را صادقانه بگو.» عيدوک پاسخ ميدهد: «ميگويم من در اختيار شما هستم، هرچي شما بگوييد. من ميدانم اشتباه کردم، ما به اشتباه خودمان پي بردهايم.»

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.