اين نامه را به قبله ي دلها نوشته ام ...

اين نامه را به قبله ي دلها نوشته ام

بر قلب و قطب عالم معنا نوشته ام

با هيچکس نگفته ام اما براي او

‌‌ ناگفته‌هاي خاطر خود را نوشته ام

درمانده‌ام به ظلمت عصيان و نامه اي

بر آفتاب عصمت و تقوا نوشته ام

گنجشک را به حضرت عنقا چه نسبت است؟

گنجشک وار نامه به عنقا نوشته ام

من خاکسار بي سر و پا، عرض حال خويش

بر تاجدار عالم بالا نوشته ام

«دردم دوا نشد ز طبيبان مدعي»

اين نامه با اميد مداوا نوشته ام

گفتا؛ مگر براي مسيحا نوشته اي؟

گفتم که بر امام مسيحا نوشته ام! (1)

خطي‌ست خط من که نخواند جز او کسي

بسيار اگر چه ساده و خوانا نوشته ام

آري هر آن کسي که نداند زبان عشق

شايد گمان کند که معما نوشته ام

در خطّ عشق زير و زبر شد هر آن کسي

داند که با کدام الفبا نوشته ام

در برگ برگ دفتر دل نقش غير نيست

تنها حديث آن گل زيبا نوشته ام

جز در هواي عشق و محبت نبود، اگر

بيتي سروده ام، سخني يا نوشته ام

فرياد استغاثه‌ي خاموش بنده‌‌اي‌ ست

اين دلنوشته‌اي که به مولا نوشته ام

آن کيست غير او که به فرياد ما رسد؟

«الغوث، يا مغيث اغثنا» نوشته ام

از جاي او مپرس که بيجاست اين سؤال

او هر کجاست، نامه به آنجا نوشته ام

خورشيد وار از پس ابر است آشکار

مکتوب خود به غايب پيدا نوشته ام

اي رود، مي سپارم اينک به دست تو

اين نامه را به محضر دريا نوشته ام

اي آنکه از دلم تو ز من با خبرتري

در دل هر آنچه داشتم، آيا نوشته ام؟

چون نانوشته خواني و ناگفته بشنوي

آگاهي از نگفته و از نانوشته ام

حرفي که نانوشته و ناگفته مانده است

گويا که گفته ام من و گويا نوشته ام

يک گل مگر ز باغ تماشا به من دهند

يک نامه و هزار تمنا نوشته ام

هر روز در هواي تو فردا شده‌‌ست و باز

فردا به صد اميد ز فردا نوشته ام

عذرم قبول دار، اگر خام و نارساست

اين حرفها که از سر سودا نوشته ام

باري خوشم که نامه براي تو اي عزيز

 اي يوسف يگانة زهرا، نوشته ام...

پي نوشت:

در يکي از ادعيه زيارت حضرت آمده است؛ السلام عليک يا امام المسيح...