شعر از شعبان کرمدخت
«صداي پاي ترامپ آرام، آرام ميآيد.» اين جمله را در فضاي مجازي بارها خواندم و بهانهاي شد تا اين قطعهي منظوم را بنويسم.
من نه تحليلي از اقتصاد دارم و نه تفسيري از سياست.
به قول نظامي بزرگ به کار « خشت زني»مشغولم و دلم به اين نوشتنها خوش است.
با عقل اندکم چندان تفاوتي در ترامپ و بايدن نميبينم، جز اينکه ترامپ چهرهاي سرختر دارد و شايد در اين نکته يا نکتههايي باشد.
فراموش نکنيم که سنگينترين تحريمها را در دورهاي داشتيم که همين آقاي بايدن معاون بود و اوباما رييس جمهور..... بگذريم.
در زندگي هميشه روزهاي سخت وجود دارد مهم اين است که فرزندان خوبي براي ايران باشيم به جزيي از ايران که خودمان هستيم فقط فکر نکنيم و به کلّ ايران فکر کنيم. در دويست، سيصد سال اخير فرزنداني بودند که از پشت به مام وطن خنجر زدند و ما چنين نباشيم.
از فردوسي آموختيم که ايران را دوست داشته باشيم.
ترامپ ميرسد از راه و ميرود ناگاه
شکوه نام وطن برقرار ميماند
نگاه کن که زمستان سرد ميگذرد
هواي خرّم باد بهار ميماند
اگر به ديدن زيبايي وطن نرويم
به روي آينههامان غبار ميماند
اگر ز مهر وطن دست و دل نياراييم
چه زخمها به تن اين ديار ميماند
اگر چو رستم با رخش همسفر نشويم
شغاد و حيلهگري، کامگار ميماند
اگر گلي به سر و روي ملک خود نزنيم
به دوش خاک وطن رنج خار ميماند
به شاهنامه هميشه پناه بايد برد
از او براي وطن اقتدار ميماند
ز پير توس بخواهيم فرّ ايران را
و گرنه از وطنت شورهزار ميماند
اگر به زهد ريايي خويش دل بنديم
صداي خستهي حلّاج و دار ميماند
صداي پاک شهيدان شنيدنيست هنوز
به يادشان دل ما داغدار ميماند
صداي زندهي فردوسي است، ميگويد
بکوش، فرّ وطن پايدار ميماند
هر آنکه با وطن خويش عهد و پيمان بست
هميشه بر سر قول و قرار ميماند
اگر معامله با عزّت وطن نکنيم
مصون ز تيغ کج روزگار ميماند
زمانهايست که از دوست، دشمني بيني
که شيرهاش به خودِ زهر مار ميماند
زمانهايست که با فهم اندکت بيني
که ريل رفت و صداي قطار ميماند
نوشتهاند به تاريخ از همان آغاز
که هرکه داشت دلي رستگار ميماند
« به هوش باش که ايران ترا پيام دهد»
پس از تو کردهي تو يادگار ميماند
ترامپ با رخ سرخش ترا نترساند
پياده ميرود، امّا سوار ميماند
« رديف «هرچه که باشد، سخن از ايران است
که چون درفش خودش استوار ميماند
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.