شعر از مرحوم سيدمحمدعلي رياضي يزدي «رضوان الله عليه»( 1290- 1362 شمسي)
اي حرمت قبلة حاجات ما
ياد تو تسبيح و مناجات ما
تاج شهيدان همه عالمي
دست علي، ماه بني هاشمي
ماه کجا، روي دل آراي تو؟
سرو کجا، قامت رعناي تو؟
ماه و درخشنده تر از آفتاب
مطلع تو جان و تن بوتراب
همقدم قافله سالار عشق
ساقي عشاق و علم دار عشق
سرور و سالار سپاه حسين
داده سر و دست به راه حسين
عم امام و اخ و ابن امام
حضرت عباس عليه السلام
اي علم کفر، نگون ساخته
پرچم اسلام، برافراخته
مکتب تو مکتب عشق و وفاست
درس الفباي تو صدق و صفاست
مکتب جانبازي و سربازي است
بي سري آنگاه سرافرازي است
شمع شده، آب شده، سوخته
روح ادب را ادب آموخته
آب فرات از ادب توست، مات
موج زند اشک به چشم فرات
ياد حسين و لب عطشان او
وان لب خشکيدة طفلان او
تشنه برون آمده از موج آب
اي جگر آب برايت کباب
ساقي کوثر، پدرت مرتضي است
کار تو سقايي کرب و بلاست
مشک پر از آب حياتت به دوش
طفل حقيقت ز کفت آبنوش
درگه والاي تو در نشأتين
هست در رحمت و باب حسين
هر که به دردي و غمي شد دچار
گويد اگر يک صد و سيّ و سه بار
اي علم افراشته در عالمين
اکشف يا کاشف کرب الحسين
از کرم و لطف جوابش دهي
تشنه اگر آمده آبش دهي
چون نهم ماه محرم رسيد
کار بدانجا که نبايد کشيد
از عقب خيمة صدر جهان
شاه فلک جاه ملک پاسبان
شمر به آواز، تو را زد صدا
گفت؛ کجايند بنو اختنا؟
تا برهانند ز هنگامهات
داد نشان خطّ امان نامهات
رنگ پريد از رخ زيباي تو
لرزه بيفتاد بر اعضاي تو
من به امان باشم و جان جهان
از دم شمشير و سنان بي امان؟
دست تو نگرفت امان نامه را
تا که شد از پيکر پاکت جدا
مزد تو زين سوختن و ساختن
دست سپر کردن و سر باختن
دست تو شد دست شه لافتي
خط تو شد خط امان خدا
پنج امامي که تو را ديدهاند
دست علمگير تو بوسيدهاند
طفل بُدي، مادر والا گهر
برد تو را، ساحت قدس پدر
چشم خداوند چو دست تو ديد
بوسه زد و اشک ز چشمش چکيد
با لب آغشته به زهر جفا
بوسه به دست تو بزد مجتبي
ديد چو در کرب و بلا شاه دين
دست تو افتاده به روي زمين
خم شد و بگذاشت سر ديدهاش
بوسه بزد با لب خشکيدهاش
حضرت سجاد بر آن دست پاک
بوسه زد و کرد نهان زير خاک
حضرت باقر به صفِ کربلا
بوسه به دست تو بزد بارها
کاي تو به اطفال حرم غمگسار
جان ز عطش در تب و دل بيقرار
مطلع شعبان همايون اثر
بر ادب توست دليلي دگر
سوم اين ماه چو نور اميد
شعشعة صبح حسيني دميد
چارم اين مه که پر از عطر و بوست
نوبت ميلاد علمدار اوست
شد به هم آميخته از مشرقين
نور ابوالفضل و شعاع حسين
وقت ولادت قدمي پشت سر
وقت شهادت قدمي پيشتر
اي به فداي سر و جان و تنت
وين ادب آمدن و رفتنت
مدح تو اين بس که شه ملک جان
شاه شهيدان و امام زمان
گفت به تو گوهر والا نژاد
جان برادر به فداي تو باد
شَه چو به قربان برادر رود
کيست «رياضي» که فدايت شود؟
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.