در سال 1401 که اغتشاشات خشني در برخي نقاط کشور عزيزمان توسط بيگانگان و عوامل داخلي آنها سازماندهي شده بود،
فيلم کوتاهي از يکي از شعراي کهنسال معاصر در فضاي مجازي و رسانههاي بيگانه منتشر شد که در آن، اين شاعر کهنسال با صدايي غمناک و گرفته و ترحمانگيز، با اشارات ظريف به فشارهاي وارده بر او از پيرامون و خانواده تا ديگران، از حضور در مجلسي گويا مجلس بزرگداشت مفخر ايران و ايرانيان، سردار کبير زمان، به گونهاي اظهار پشيماني ميکند، سرداري که به دستور و دست شقيترين افراد روي زمين جام شهادت بر سر کشيد و ميليونها ايراني در تشييع پيکر پاک و پاره پارة او به خيابانها آمدند...
چندي پيشتر از آن، در خرداد 1399، همين شاعر کهنسال معاصر دربارة حاج قاسم نوشته بود: «جهان هر چه قدر که بهسوي پيشرفت و تغيير حرکت کند، باز هم به وجود قهرماناني همچون سردار سليماني نياز دارد...
سردار سليماني توانست کاري کند که حتي دشمنانش هم قادر به انکار او و تواناييهايش نبودند...
اينکه بايد از قهرمانان ملي خود سخن بگوييم... اتفاق خوبي است اما اي کاش اين گفتهها قبل از وقوع چنين اتفاقاتي رخ بدهد.»
به راستي چه اتفاقي رخ داده بود که پيرمردي شاعر، وقتي حاج قاسم را «قهرمان ملي» ميداند و از اندوه خود در فراق او سخن ميگويد و حتي «جهان» را به وجود قهرماناني چون او نيازمند ميداند، اما وقتي ديگر با صدايي گرفته و محزون و ترحمانگيز، از حضور در مجلسي که به ياد آن قهرمان برپا شده، پوزش ميطلبد!؟..
وقتي ميگويد؛ سردار سليماني کاري کرد که حتي دشمنان هم قادر به انکار او و تواناييهاش نبودند، اما وقتي ديگر...
«پيرامون!» چه کساني هستند که حتي آزادي شاعري را در زندگي براي حضور در مجلس يک قهرمان ملي برنميتابند اما شعار آزادي و زندگي و زن سر ميدهند؟
روان آن شاعر هشتاد ساله چه فشارها و آزارهايي از «پيرامون» ديده بود که شکيبايياش درهم شکسته بود و با پريشاني حال، گويي در برابر کشيشان انکيزاسيون، واژه هايي به اظهار مثلا پشيماني از حضور در مجلس بزرگداشت قهرمان ملي را از روي کاغذ قرائت ميکرد؟
گويي با نگاه و چهرة غمگينش به حاج قاسم ميگفت؛ مرا ببخش، ديگر نتوانستم آزارهاي اين بيشرمان را تحمل کنم!..
چگونه شرح دهم لحظهلحظة خود را
براي اين همه ناباور خيالپرست...
هنگامي که فيلم اين شاعر معاصرمان را ديدم، بياختيار به ياد «شهريار» افتادم، هم او که روز ملي شعر و ادب ايران با نام او پيوند خورده است.
شهريار متولد 1285 است و هنگامي که انقلاب اسلامي آغاز شد، حدود 70 سال بر وي گذشته بود. از همان شروع انقلاب، شهريار با شعر خود با انقلاب همصدا شد. براي انقلاب شعرها سرود، حتي براي وقايع انقلاب و شهداي آن همچون شهيد بهشتي، آيتالله مدني شهيد محراب، لزوم وحدت مستضعفين، انتخابات و...
در سالهاي جنگ و دفاع مقدس و ميهني، شعرهاي زيادي در وصف دلاوريهاي رزمندگان سرود و بيگمان از نخستين شاعراني بود که پرچم شعر جنگ و مقاومت را برافراشت:
سلام اي جنگجويان دلاور
نهنگان به خاك و خون شناور
سلام اي صخره هاي صف كشيده
به پيش تانكهاي كوه پيكر...
شهادت برترين معراج عشق است
گهش پروازي از جبريل برتر...
سلام اي پاسدار كعبهي عشق
حريم عشق را چون حلقه بر در
به جان پروانهي شمع جماران
به دل گرم طواف حج اكبر
خط رهبر صراط المستقيم است
نه راه باختر پويي نه خاور
شهيدان جهاد آغشته با خون
چمنهاي خزان گلهاي پرپر...
تو هم با خون پاكان «شهريارا»
بشوي اوراِق از اين ديوان و دفتر
از همان زمان که شهريار با انقلاب اسلامي همصدا شد، حملهها و فشارها نيز بر او آغاز شد؛ از شعراي تودهاي تا روشنفکران و قومگرايان و برخي شعراي مشهور که مردهاند و برخي که هنوز نفس ميکشند، لجن پراکني عليه شهريار را آغاز کردند. علاوه بر تهران، در آذربايجان نيز برخي شعراي تودهاي و شورويگرا و قومگرا، شعرهايي در هجو شهريار سرودند! و حتي براي لطمه زدن به حيثيت شهريار، اشعاري را با مضامين ضدانقلاب و نظام جمهوري اسلامي سروده و به نام او منتشر کردند!
شهريار اما چون کوهي بلند، که از طعن و تهمت نيابد گزند، نه دچار ترديد شد و نه اظهار پشيماني کرد.
شهريار در شهريور1359، در پاسخ جريان باطل که اشعار ضداسلامي و ضدانقلابي به نام او و بيشتر به زبان آذري منتشر ميکردند، بيانيهاي به خط مبارک خود صادر کرد، آن شعرها را «اباطيل و اراجيف و چرند» خواند و سرايندگان آن چرنديات را مستحق لعن و نفرين دانست. اين بيانيه بعد از حدود چهل سال خواندني است:
«خوانندة عزيز؛
اين بنده شهريار، به غلط مشهور شاعر ملّي ايران به خصوص آذربايجان هستم.
اخيراً اشعار چرندي بر عليه انقلاب اسلامي ايران ميبافند و به نام من چاپ و بيشتر در خارج از ايران منتشر ميکنند.
ايرانيها به سبک و جنبههاي ديني و اخلاقي شعر من آشنا هستند و ميدانند که گويندة شعرهايي مثل «علي اي هماي رحمت» و صدها از آن قبيل، هرگز بر خلاف موازين اسلامي حرفي نميزند؛ ولي آنهايي که در خارج از ايرانند و شايد مرا خوب نميشناسند، ممکن است اين اراجيف را باور کنند که از من است.
من اگر براي خودم بود، گوشم بدهکار اين اباطيل نيست و اصلاً جواب نميدادم. ولي چون پاي آذربايجان در ميان است و ممکن است در آتيه براي آذربايجان موضوع شرمآوري باشد، اين است که لازم ديدم از طرف خودم جدا اين اتهامات را تکذيب کنم و يقين دارم آنهايي که مرا يک مجاهد في سبيل الله و خلف الصدق و مظهر و وارث بلاغت مولاي متقيان عليه السلام ميدانند، علاوه بر تکذيب اين جور نسبتها، لعن و نفرين نيز بر مرتکبين اين قبيل جرمها و تهمتهاي ناروا، روا ببينند.
تبريز، سوم شهريور 1359 شمسي
سيّدمحمّدحسين شهريار»
جايگاه و منزلت شهريار، جايگاه بلند و بينظيري بود. مقام معظم رهبري که خود از سخن شناسان برجستة معاصر است، دربارة جايگاه ادبي شهريار گفتهاند:
«واقعاً نظير شهريار کسي را نداريم. ما زمان خودمان شعراي بزرگي داشتيم که با بعضي هم از نزديک آشنا بوديم، مثل مرحوم اميري فيروزکوهي، رهي، قبل از اينها، ملکالشّعراي بهار، که اينها واقعاً شعراي درجهي يک بودند، امّا هيچکدام شهريار نيستند. شهريار، مجموعهاي از اين خصوصيّاتي است که در يک شاعر جمع نميشود. شهريار را شاعر ادبيّات فارسي -که شامل ايران و غير ايران است- بايد دانست؛ شاعر ايران بهعنوان يک نقطة برجستهي ملّي براي کشور بايد دانست؛ ارزش شهريار و ارزشهاي موجود در شهريار حقيقتاً در زمينههاي مختلف بسيار زياد است...»(26 شهريور1385)
روشن است که همصدايي شاعري در جايگاه شاعر ملي با انقلاب اسلامي، آن هم با سرودن اشعار فراوان به زبان فارسي و آذري، براي دشمنان داخلي و حتي خارجي انقلاب بسيار ناراحت کننده بود و اين ناراحتي، با فشار و آزار بر شهريار بروز مييافت. فشارها و آزارهاي مخالفان انقلاب اسلامي در حق شهريار چنان بود که اخبار آن به آيتالله خامنهاي نيز رسيده بود. ايشان وقتي فرمودند:
«من خبر داشتم در همان اوقاتي که شهريار براي انقلاب ميسرود، يک عده از روشنفکران وابسته به رژيم گذشته که با او سابقة دوستي داشتند، مرتب فشار ميآوردند، نامه برايش مينوشتند و شعر در هجوش ميگفتند. حتي اطلاع داشتم که رفته بودند و او را ملامت کرده بودند که «تو چرا براي انقلاب اسلامي، اينطور دل ميسوزاني!؟» و او مثل کوه ايستاده بود.
من حقيقتاً تعجب ميکردم. من بعضي از کساني را که به ايشان فشار ميآوردند، از نزديک ميشناختم و شعر و سابقة ذهنيشان را ميدانستم. بعضي از آنها وابسته به رژيم سابق بودند. مستقيماً مربوط به آن جناح بودند، و جزو دربار پهلوي و آن دستگاه محسوب ميشدند. بعضي ديگر هم تودهاي و کساني بودند که جيرهخور شوروي سابق به حساب ميآمدند. همة اينها، با اينکه به لحاظ مبنا و منطق، به ظاهر بينشان فاصلهاي وجود داشت، در وارد آوردن فشار روي شهريار شريک بودند، و شهريار، محکم و قرص ايستاده بود.» (11 آذر1371)
آري، او مثل کوه ايستاده بود. راز اين ايستادگي شگفتانگيز چه بود؟
سال 1362 يا 63 بود که با يکي از دوستان همکلاسي که او هم مثل من چيزهايي موزون مينوشت، تصميم گرفتيم به ديدار استاد شهريار برويم. شماره تلفن منزل استاد را از 118 گرفتيم. گوشي را خود استاد برداشت و من با سادگي نوجواني عرض کردم که من و دوستم شاعر هستيم و ميخواهيم به ديدارتان بياييم. در وقت معين به دولت منزل استاد رفتيم. استاد خيلي بزرگوارانه ما را پذيرفت و ساعتها به پرسشهاي نوجوانانة ما پاسخ گفت.
طبقهبندي خاصي دربارهي شعرا داشت. ميگفت؛ فلان شاعر در کلاس طبيعت ماند...من از کلاس طبيعت گذشته و به کلاس عرفان رسيدهام...
نوشتههاي خودمان را هم خوانديم و او برايمان شعر خواند و به يادگار نيز نوشت:
از زندگانيام گله دارد جوانيام
شرمندهي جواني از اين زندگانيام...
پرواي پنج روز جهان کي کنم که عشق
داده نويد زندگي جاودانيام...
و توضيح داد که ما چيزي ميخواهيم که جاودانه باشد، چيزي که جاودانه نباشد به درد نميخورد...و گريست...
گفت؛ به چيزي دل ببنديد که جاودانه باشد...
شهريار، دل به جاودانگي سپرده و از دنيا گذشته بود. پس تحمل آزارهاي دنياطلبان بر او دشوار نبود. اين جاودانهگرايي که مبناي قرآني داشت،بصيرت سياسي و مقاومتي به او داده بود که به رغم فشارها، به قول خود «جهادقلمي»اش را تا آخر ادامه داد.
و مثل کوه ايستاده بود. ايستادگي را هميشه بايد از کوهها آموخت.
شهريار، به شهادت سرودهها و زندگياش، شاعري ديني، عرفاني و انقلابي و ايرانگرا بود. او در مقام و منزلت شاعر ملي ايران و در آستانة هفتاد سالگي، با شروع انقلاب اسلامي با انقلاب و رهبري و ملت همراه و همگام شد و تا پايان عمرِ خود در اين مسير استوار ماند. اما با تاسف بسيار، شخصيت انقلابي و ديني و عرفاني اين شاعر بزرگ، اغلب توسط کوته فکران و جهّال دچار تحريف ميشود. علاوه بر قومگرايان (پانترکيسم) و دولت نوپاي باکو که در اقدامي مضحک و چندشآور سعي دارند، شهريار را در قاب و قالب پانترکيسم و ضدايران معرفي کنند. قصة تحريف اشعار استاد شهريار در باکو و حتي نسبت دادن اشعار سخيف و سست و قومگرايانه به نام او قصةاي است که همه کم و بيش آن را ميدانند. در داخل ايران نيز و چه بسا در درون برخي دستگاههاي فرهنگي، افرادي سعي دارند شخصيت ديني و انقلابي شهريار را در پوشش فولکلوربازي و اٌپرتسازي و نمايشپردازي و برنامههاي زرد استتار کرده و او را يک شاعر سطحي معرفي کنند.
در همين تبريز ما، از چند سال پيش در آستانه «روز بزرگداشت شعر فارسي»، واژة «فارسي» را از متون تبليغاتي نصب شده توسط «سازمان فرهنگي هنري شهرداري تبريز!» حذف ميکردند!؟ اين در حالي است که شهريار عمر خود را در آفرينش ادبي به زبان فارسي سپري کرده بود.
متاسفانه در بسياري از آيينهايي که به نام بزرگداشت استاد شهريار برگزار ميشود، به جاي تلاش براي تبيين انديشه و افکار ديني، انقلابي و عرفاني او، به سخنرانيهاي تکراري و شعرخواني و مقداري ساز و آواز و حتي حرکتهاي ضدّ ملي ( مانند اهداي جايزه به يک دختر تجزيهطلب در «دومين جشنوارة حيدرباباي شهريار») اکتفا ميشود و بدين گونه، شاعر ملي ايران، همچنان ناشناخته ميماند، بلکه هويت نوراني او دستبرد تحريف و تخريب نيز قرار ميگيرد.
* جلال محمدي
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.