اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

انجمن فرخ - 13

(با نگاه به پيشينه انجمن هاي ادبي خراسان)

استاد قهرمان ادامه مي دهد: «و نيز يك مرتبه با قصيده اي كوتاه و طيبت آميز ما را به خنده انداخت و به تحسين فراوان واداشت. مصراع اول مطلع چنين بود:

انجمن فرخ - 13

گفتم ربابه جان، قمرت كي ك...... كند؟ با قوافي آرزو، مو، بو..... متأسفانه جز يكي دو مصراع دست و پا شكسته از آن در خاطرم نمانده است. اي كاش اشعاري را كه مي خواند- اگر اجازه مي داد- يادداشت مي كرديم. به قول تذكره نويسان عصر صفوي كه گاه در توصيف بعضي از شعرا مي نوشتند« شعر را طوري مي گويد» (كه آخر هم نفهميديم چه طور بوده) مرحوم عقيلي هم شعر را «طوري مي خواند» (كه بنده نيز نمي توانم بگويم چه طور) بعضي اوقات اخوان تنها به خانة او مي رفت،تا جز شعر، از سازش هم بهره ببرد.» 7/20«زنده ياد گلشن آزادي، به سبب آنكه شادروان عقيلي بيشتر عمر خود را در مشهد گذرانده بوده است، نامش را جزو شعراي خراسان آورده و اشعار باقي ماندة او را سه هزار بيت نوشته اند. فوت وي در سوم اسفند 1330 روي داده است».

«پس از درگذشت شادروان عقيلي، اخوان به سبب ارادتش به او، تا يكي دو سال مشغول فعاليت بود كه ديوانش را از تنها وارث او، يعني دخترش، به امانت بگيرد و به چاپ برساند. ولي دختر و داماد كه نمي خواستند آن گنجينه را از دست بدهند،زير بار نرفتند. باري، كسي نمي داند كه ديوان آن شاعر قادر، اما شوربخت، در جايي محفوظ مانده و يا گم و گور شده است.»22/7

من نگارنده كه ازسال 46 وارد خدمت دانشگاهي شده بودم بعدها به عنوان كارشناس به دانشكده ادبيات منتقل شده و افتخار همكاري و هم اتاقي با دوست بزرگم استاد قهرمان را يافته بودم. در سال پنجاه و نه استاد، يكي دوسالي بود كه ديوان صائب را تصحيح مي كرد و همه رفت و آمدهايش را قطع كرده بود.او مي گويد: «در نيمة دوم سال 57 كه كارهاي اداري تقريباً راكد بود و به رو نويسي ديوان صائب اشتغال داشتم و فرصت نمي كردم صبح هاي جمعه به منزلِ استاد فرّخ بروم، روزي خودِ ايشان پلّه هاي طولاني كتابخانه را بالا آمدند تا احوالي از بنده بپرسند و دريابند چه پيش آمده است كه صبح هاي جمعه خدمت ايشان نمي روم. تفصيل كار را به عرضشان رساندم» 312/3.

در سال 1360 روزي كه شادروان محمود فرخ درگذشت. من هم قصد داشتم كه با استاد قهرمان به تشييع جنازة آن مرحوم بروم. درست يادم نيست كه چرا و به چه علت گفته شده بود كه خواسته اند مراسم تدفين شلوغ نباشد.به هر حال استاد قهرمان در مراسمي كه درآن خانواده فرخ و تعدادي از خويشان و دوستان نزديكش حضور داشتند شركت كرد . شادروان استاد سيد محمود فرخ در جوار حرم رضوي آرميد.

مدت ها بود كه استاد فرخ بيمار بود و احمدكمال انجمن را اداره مي كرد. چگونگي اداره كردن انجمن توسط كمال خود داستاني دارد كه آن را در مصاحبه احمد كمال با آقاي قيامي مي خوانيم:

« يک روز آقاي باقرزاده که رييس من بود،زنگ زد که آقاي فرخ با شما کار دارد.من نزد ايشان رفتم. آقاي فرخ بيمار و بستري بودند. آقاي دكتر شهيدي هم بالاي سر ايشان بودند آقاي فرخ گفتند: آقاي كمال!كاري با شما دارم. فكر كردم لابد كار اداري دارند چون در شركت، رئيس مستقيم ما بودند گفتم: اگر امري داريد، بفرماييد گفتند: نه،كاري شخصي است. گفتم بفرماييد. گفتند: من دلم مي خواهد اين انجمن سر پا باشد و از دوستاني كه در اينجا دارم، هيچ كدام پا به جفت تر از تو نيستند اگر        مي تواني صبحهاي جمعه زوتر به اينجا بيا. گفتم: چشم. به اين ترتيب در ايامي كه آقاي فرخ مريض بودند و كسي نبود كه جلسات صبحهاي جمعه را اداره كند، من اين وظيفه را به عهده گرفتم. بعد كه ايشان فوت شدند، فرزندشان آقاي فروزان فرخ كه واقعا من به دوستيشان افتخار مي كنم، برگزاري همان محفل را ادامه دادند.»190/3

شايع شده كه استاد فرخ مخالف شعرهاي داراي قالب نو بوده و در وصيتي گفته است که كسي حق ندارد در انجمن من ازاين نوع شعربخواند. استاد قهرمان در حاشيه مقالة من نوشته اند:« نشنيده ام که شادروان فرخ چنان وصيتي کرده باشند. ولي شعر نو را نمي پسنديدند.يک بار نعمت ميرزازاده اجازه خواست که يک شعر بخواند،مرحوم فرخ پاسخ منفي دادند و چون ميرزازاده اصرار کرد که اين يک شعررا بشنويد،پذيرفتند.اما پس از استماع شعر، ملتمسانه گفتند:به حضرت عباس!من از اين شعرها چيزي نمي فهمم.»

بعد از خواندن يادداشت استاد قهرمان با دوست شاعر وکتاب شناسم مهدي غفوري ساداتيه تماس داشتم. او هم به ياد من آورد که يک دفعه به همراه وي به انجمن فرخ رفته بوديم و بنده(افضلي) يک غزل و يک شعر نيمائي خواندم .استاد فرخ از غزل تعريف کرد ولي شعر نيمائي را که شنيد چهره در هم کشيد.غفوري اضافه کرد که او هم در همان روز شعر «حقوق مي دهند/ غم دوباره همي دهند» خود را که خوانده استاد فرخ به او گفته است که ديگر اين جور شعرها را در انجمن نخواند و غفوري هم ديگر به آن جا نرفته ولي بعد از انقلاب يکي دوبار در جلسات ساختمان جديد انجمن فرخ شرکت کرده است.

 

* رضا افضلي

 

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.