شهيد ميرزا علي آقا يکي از روحانيان مشهور دوره مشروطه فرزند ميرزا موسيبنميرزا محمد شفيع است که در هفتم رجب سال 1277 هجري قمري در تبريز ديده به جهان گشود و در 53 سالگي و در عاشوراي سال 1330 هجري قمري توسط قشون روس در تبريز به شهادت رسيد.
گرچه ثقهالاسلام در تبريز ديده به جهان گشود ولي نياکان او در اصل از مردم خراسان محسوب ميشدند و به امور ديواني مشغول بودند.
پدر ثقهالاسلام (حاج ميرزا موسي ) که او نيز به ثقهالاسلام مشهور بود در قيام تنباکو نقش مهمي داشت و مردم تبريز را براي باطل کردن «رژي» تشويق ميکرد.
ميرزا علي آقا مقدمات علوم ديني و ادبي را در تبريز فراگرفت و آنگاه براي ادامه تحصيل رهسپار عتبات شد و پس از آنکه به درجه اجتهاد رسيد در سال 1308 قمري به تبريز بازگشت و به تبليغ احکام و تعاليم ديني همت گماشت.
وي در ادبيات فارسي و عربي نيز مهارت داشت و صاحب تاليفاتي بود که حاکي از تبحر ادبي تاريخي و ديني اين عالم مجاهد بوده است. يکي از کتابهاي او « ايضاح الانبا في مولد خاتم الانبيا » نام دارد.
در همين کتاب است که شرح حال خود وي نيز به رشته تحرير درآمده است، «مرات الکتب» از ديگر تاليفات شهيد ثقهالاسلام تبريزي است. او در اين اثر،کتابها و رجال شيعه را معرفي کرده است. ثقهالاسلام تبريزي در رساله « لالان » از سياست و اجتماعات بحث کرده و چگونگي افکارش را آشکار کرده است.
ثقهالاسلام دو رساله سياسي و اجتماعي ديگر نيز دارد که نام آنها « واگن ملت » و « اگر ما آذربايجانيها غفلت کنيم » است.
مقتل سيدالشهدا نيز از آثار ثقهالاسلام تبريزي است. همچنين ترجمه «بث الشکوي» را نيز بايد از آثار ثقهالاسلام تبريزي برشمرد. «بث الشکوي» قسمت سوم تاريخ يميني تاليف عبدالجبار عتبي است. اين قسمت از تاريخ يميني تا روزگار ثقهالاسلام تبريزي ترجمه نشده بود و او به توصيه امير نظام گروسي که خود اديب بود، «بث الشکوي» را ترجمه کرد.
مردم تبريز در دوران استبداد صغير از پذيرفتن عينالدوله والي انتخابي حکومت مرکزي سرباز زدند و در برابر استبداد به مقابله پرداختند. نيروهاي دولتي شهر را محاصره کردند چنان که شهر دچار قحطي شد و مردم در حالي که برگهاي درختان ميخوردند.مقاومت کردند.
ميرزا عليآقا ثقةالاسلام تبريزي روحاني بزرگ عصر مشروطه پس از آغاز نهضت مشروطيت، در صف حاميان آن درآمد. وي تلاش کرد مردم را به آثار حکومت ملي آشنا کرده و اساس حکومت مشروطه را با فلسفه و مفهوم حکومت در اسلام تطبيق دهد. او در همان حال مردم را از تندروي و افراط بر حذر داشته و پيوسته مجاهدان آذربايجان را به آرامش و ملايمت دعوت ميکرد.
در سال 1319 قمري با درگذشت پدر ( ميرزا موسي )، ثقهالاسلام در امور ديني و اجتماعي از سوي مظفرالدين شاه جانشين او شد و در سطحي وسيع به ارشاد مردم پرداخت. او به سرعت در ميان مردم شهرت يافت و محبوبيت ويژهاي پيدا کرد.
از آغاز جنبش مشروطيت از هواداران آن بود. پس از اعلام مشروطه در انتخابات دوره اول مجلس شوراي ملي رأي اول را در بين علماي تبريز به دست آورد ولي نمايندگي را نپذيرفت.
در زماني که مشروطهخواهان تبريزي به تشويق کنسول انگليس و در اعتراض به محمدعلي ميرزا وليعهد در کنسولگري انگلستان تحصن کردند، ثقهالاسلام از مخالفان اين تحصن بود و امور مربوط به متحصنان را در مسجد حل ميکرد.
پس از تشکيل انجمن ايالتي تبريز با انجمن در ارتباط تنگاتنگ بود و در عين حال بر آن انتقاد نيز داشت. در يکي از ديدارهاي خود به اعضاي انجمن گفت: « به عقيده من گرويدن شما به امور جزئيه اسباب تعطيل امور شماست و اين مردم وقتي انجمن را شناختند متصل دسته دسته رو به انجمن خواهند گذاشت و شما را از کار باز خواهند داشت، به عقيده من نبايد رسيدگي بر امور جزئيه کنيد».
انجمن تبريز به اندرزهاي ثقهالاسلام گوش نداد و در پي کسب قدرت در امور بسياري مداخله ميکرد. اقتدار اين انجمن روز به روز در حال افزايش بود و در بسياري از موارد ثقهالاسلام با سياستهاي آن همراه نبود و با آنان درگير ميشد. در نامهاي از وي به اين موضوع مي توان پي برد: « در تبريز هنگامه غريبي است، حد ميزنند و تعزير ميکنند، قيامت است و آشوب. اعضاء انجمن از انجمن کناره گرفته است، عجالتاً مردم چند فرقه شدهاند تا عاقبت چه شود تمام کارها معوق و حواس من پريشان » ثقهالاسلام در عين حال از مخالفان برهم خوردن انجمن بود و به اصلاح آن نظر داشت.
ثقهالاسلام تبريزي مشروطهخواه متعادل و متيني بود که از هيچ شخص و گروهي کارهاي تند و افراطي را نميپذيرفت،گرچه از مدافعان و رهبران بسيار برجسته جنبش مشروطه در آذربايجان بود ولي از تندروها بسيار انتقاد ميکرد و يکي از علل ناکامي مشروطه را رفتار افراطي و نامتعادل اين گروه ميدانست.
ثقهالاسلام تبريزي مشروطهطلبان را به چند دسته تقسيم ميکرد.گروهي را مشروطهطلب راستين ميناميد. عدهاي را بوالهوس و آشوبطلب و تندرو و جمعي را هم کساني ميدانست که براي رياستطلبي و رسيدن به اغراض و منافع شخصي طرفدار مشروطه شدهاند.
يک وجب از خاک ايران را با تمام دنيا عوض نميکنم
از آن جا که وي بسيار وطندوست بود و به استقلال ميهن شديداً علاقه داشت، يکي از نگرانيهاي هميشگي او به خطر افتادن استقلال کشور در جريان تحولات جنبش مشروطهخواهي بود. او ميگفت، «يک وجب از خاک ايران را با تمام دنيا عوض نميکنم».
کشورهاي خارجي و به ويژه روسها از مواضع سرسختانه ثقهالاسلام تبريزي نسبت به بيگانگان کاملاً آگاه بودند و ميدانستند که شور وطندوستي اين عالم مجاهد بهگونهاي است که هرگز در برابر اهداف متجاوزانه بيگانگان آرام نخواهد نشست و به مشروطهخواهان غربگرا نيز اجازه نخواهد داد مشروطهطلبي و آزاديخواهي را بهانهاي براي نابودي استقلال ميهن قرار دهند.
اشغال آذربايجان توسط قواي روس
در دوران استبداد صغير، محمدعليشاهي عينالدوله به عنوان والي آذربايجان به تبريز رفت اما در مواجهه با آزاديخواهان تبريز، مجبور شد به باسمنج (روستاي بزرگي در نزديکي تبريز) بازگردد.
او تبريز را در محاصره گرفت و در نتيجه شهر دچار قحطي شد. جنگهاي خونين ميان قواي دولتي و آزاديخواهان تبريزي روي داد. در طي يکي از اين نبردها، «باسکرويل» معلم آمريکايي مقيم تبريز که به آزاديخواهان پيوسته بود، کشته شد.
عاقبت دو کنسول روسيه و انگلستان به بهانه حفظ جان اتباع خارجي و نيز رفع محاصره و قحطي، متفق شدند که ارتش روس به سوي تبريز حرکت کند. آنان ادعا ميکردند ورود ارتش تزاري براي اعاده امنيت و تأمين آسايش اهالي بوده و پس از انجام اين وظيفه، به روسيه مراجعت خواهد کرد.
ثقةالاسلام با ابراز نگراني از اين حوادث، شديداً با حضور قواي روسيه در ايران مخالف بود؛ چنانکه ميگفت: «راضي هستم مرا در سيبري به شکستن سنگ چخماق وادار کنند اما بيرق روس در اين مملکت نباشد.»
وي با اقدام به تماسهاي مکرر با عينالدوله، تلگرافهاي مفصلي به محمدعليشاه مخابره کرد و نزديکي خطر را گوشزد کرده و افتتاح مجلس و اعاده رژيم مشروطه را خواستار شد.
شاه سعدالدوله (رئيسالوزرا) را مأمور مذاکره با وزاري مختار روسيه و انگلستان کرد تا از ورود قشون روس به تبريز جلوگيري شود، و نيز از انجمن آذربايجان درخواست کرد، راه را براي ورود عينالدوله به شهر باز کنند تا امنيت برقرار شود. اما نه سفارتهاي روس و انگليس و نه انجمن، هيچکدام به پيشنهاد شاه روي موافق نشان ندادند و در نتيجه راه ورود قشون روس به شهر تبريز گشوده شد.
قشون چندهزار نفري روسيه در سال 1327 ق وارد آذربايجان شده، تبريز را اشغال کردند و ژنرال استارسلسکي (فرمانده ارتش روس) طي انتشار اعلاميهاي از مجاهدان خواست فوراً اسلحه را به زمين گذارند. سپاهيان روس سنگرهاي داخلي شهر را تخريب ميکردند و «باغشمال» را مرکز ستاد خود قرار داده بودند.
ستارخان و باقرخان و گروهي ديگر از مجاهدان، به شهبندرخانه عثماني رفتند.
در اين ايام پرمحنت، ثقةالاسلام مرجع رفع مشکلات و تيرهروزيهاي مردم بود. وي در برابر تعديات قواي روس، آرام نگرفت. از جمله در برابر تبعيد شيخعلي اصغر ليلآبادي و تخريب خانه يوسف مجاهد ( از طرف سپاهيان روس) و بعضي تعديات ديگر، از ميللر (کنسول رسول) استيضاح کرده و چون پاسخ قانعکننده دريافت نکرد، از تعديات سپاهيان تزاري به نيکلاي دوم تزار روسيه شکايت کرد.
چند تلگراف مخابره کرد و توسط صمدخان ممتازالسلطنه (وزير مختار ايران در فرانسه)، شکايت خود را در روزنامههاي پاريس منعکس کرد.
در موردي ديگر نيز، يکي از سربازان روس به دست مرحوم ثقةالاسلام مسلمان شده در منزل وي پنهان دهد. قضيه فاش شد و بلايف (عضو نظامي کنسولگري روسيه) با عدهاي سالدات (نظامي) وارد منزل ثقةالاسلام شدند. اما سرباز مذکور از در ديگري فرار کرد. باز ثقةالسلام تلگراف شکايت به امپراتور ارسال کرد و در نتيجه، «بلايف» مجبور شد از مرحوم ثقةالاسلام عذرخواهي کند.
*سال 1329 هجري قمري، سال سياهي براي ملت ايران محسوب ميشود
سال 1329 ق، سال سياهي براي ملت ايران محسوب ميشود. مدتي قبل حکومت مشروطه جهت نظم دادن به امور ماليه ايران، مستر مورگان شوستر امريکايي را استخدام کرده بود و او نيز با دقت به انجام وظيفه ميپرداخت.
اقدامات «شوستر» ضربه مهمي بر منافع نامشروع انگليس و روس در ايران وارد ميکرد؛ از اين رو دولت روس در واکنشي شديد با همراهي و حتي تحريک انگلستان، ضمن اولتيماتومي به دولت ايران، اخراج مستشاران آمريکايي و از جمله «شوستر» را خواستار شد و تهديد کرد که اگر ظرف 48 ساعت درخواستهايش عملي نشود، قواي روس به طرف تهران پيشروي خواهند کرد.
در حقيقت، قصد اصلي روسها از اولتيماتوم، بهدست آوردن بهانهاي بود که قشونشان نقاط شمالي ايران را اشغال و تصرف کنند.در مقابله با تهديد روسيه، مجلس تحت تأثير نطق مهيج يکي از علماي انقلابي، اولتيماتوم را رد کرد. در نتيجه قواي تازه نفس روسي به طرف آذربايجان و تهران حرکت کردند.
دولت وقت بنا به مصلحت، مجلس را منحل و اولتيماتوم را قبول کرده و از روسها عذرخواهي کرد. اين چنين پيشروي قواي روس متوقف شد.
*ثقةالاسلام عليه مظالم روسها به مقابله برخاست
همزمان با اين وقايع، سربازان تزار (که آذربايجان را منطقه نفوذ روسيه ميدانست) در تبريز شروع به آزار و اذيت مردم کردند، به نواميس مردم دستدرازي کرده و حتي از کشتن زن و بچه دريغ نميکردند. عاقبت کاسه صبر مردم لبريز شده، ثقةالاسلام در برابر اين ددمنشيها، به کنسول روسيه شديداً اعتراض کرد ولي کنسول ترتيب اثري به اعتراض وي نداد.
در مقابل، امير حشمت( مسوول نظميه شهر) از ثقةالاسلام اجازه و فتواي شرعي مبني بر مقابله با قواي متجاوز روس گرفته، به کمک قواي خود و مجاهدان به مقابله برخاست. از صبح اول محرم 1329 ق سربازان روس با مقاومت شديد روبه رو شدند و در نتيجه، جمعي از روسها کشته و مجروح شدند. هزار نفر از مجاهدان در ارک (محل مصلاي کنوني) موضع گرفته و در مقابل چهارهزار قشون روسي مجهز به توپ ايستادگي ميکردند.
اين زد و خورد چهار روز طول کشيد و روسها با بر جاي گذاشتن 850 نفر کشته، از شهر بيرون رانده شدند. البته از جانب مجاهدان نيز افراد زيادي کشته و زخمي شده بودند.
ثقةالاسلام براي جلوگيري از قتل نفوس و ايجاد امنيت به تلاش برخاسته و چندبار با کنسول روس و انگليس مذاکره کرد. قرار بر اين شد که مجاهدان اسلحه را بر زمين گذارند يا از شهر بيرون روند. چون اين شروط اجرا شد، روسها با اقدام به نيرنگ، قواي تازهنفسي را که در راه داشتند، وارد شهر کرده و شهر را به توپ بستند!
ثقةالاسلام به ديدار کنسول روس شتافت اما کنسول با وي با خشونت و بياعتنايي برخورد کرد. وقتي ثقةالاسلام بازگشت به مردم گفت روسها خيال کشتار در شهر دارند. بهتر است شبانه شهر را ترک کرده و خود را به جاي امني برسانيد. مردم گفتند: شما خودتان چه خواهيد کرد؟ جواب داد: «من کار خود را به خدا واميگذارم.»
وحشت و اضطراب عجيبي بر شهر حکمفرما شد و سران قوم و مجاهدان هر کدام که ميتوانستند از شهر بيرون رفتند. از طرف حکومت روسيه، به فرماندهان نظامي و کنسولهاي روس در شهرهاي تبريز، رشت، انزلي و مشهد اختيارات تام داده شد که مقصران اغتشاش عليه روسها را دستگير و مطابق قوانين نظامي روسيه مجازات کرده و مراکز مقاومت را ويران سازند.
* متجاوزان روس محرم سال 1329 در تبريز ثقةالاسلام را دار زدند
در روز هفتم محرم، ثقةالاسلام توسط يکي از نزديکان اطلاع يافت که روسها درصدد دستگيري او هستند. از آن مرحوم خواسته شد جهت حفظ جان، به شهبندرخانه عثماني پناهنده شود اما وي با امتناع از پذيرش اين پيشنهاد، گفت: «هنگامي که در زمان شکست عباسميرزا، آقا ميرفتاح جلو افتاده، شهر تبريز را به دست روس سپرد [تا قتل و خونريزي نشود]، از آن زمان صد سال ميگذرد و هميشه آقا ميرفتاح به بدي ياد ميشود. شما چگونه خرسندي ميدهيد که در اين آخر زندگي، از ترس مرگ خود را به پناهگاهي کشم و ديگران را در دست دشمن گذارم.»
عصر روز نهم محرم، ثقةالاسلام به خانه يکي از دوستانش ميرفت که معاون کنسولگري روس سوار بر درشکه کنسولگري جلو او ايستاده و جهت شرکت در جلسه کنسولگري که قرار بود راجع به امنيت شهر در آن گفتوگو شود، از ثقةالاسلام دعوت کرد و آن مرحوم همراه وي رفت.
کنسول روس در برخورد با ثقةالاسلام خشمگينانه او را به تحريک مجاهدان عليه روسها متهم کرد اما ثقةالاسلام تقصير را متوجه روسها دانست.
ميللر (کنسول روس) ورقهاي را به ثقةالاسلام نشان داده، تکليف کرد که براي نجات جان خود زير آن را امضا کند. مفاد نوشته چنين بود: «نخست مجاهدان تبريز به روي ارتش تزاري اسلحه گشوده، جنگ آغاز کردند و روسها براي حفظ جان اتباع خود ناچار به جنگ و تصرف تبريز شدند!» مقصود ميللر اين بود که مجوزي براي اقدامات نظامي و تصرف آذربايجان تحصيل کند. اما مرحوم ثقةالاسلام با امتناع از اين خواسته او، گفت: «اين شهادت، خلاف واقع است و مسلمان شهادت خلاف واقع نميدهد.»
پس از گفتوگوهايي، ميللر راضي شد ثقةالاسلام گواهي کند که «تا وقتي دولت ايران قادر به حفظ امنيت آذربايجان نيست، توقف ارتش تزاري در تبريز ضرورت دارد.» اما باز هم ثقةالاسلام با امتناع از امضا، جواب داد: «شما آذربايجان را تخليه کنيد، من قول ميدهم امنيت کامل در اينجا برقرار شود.»
ميللر عصباني شده، دستور داد ثقةالاسلام را زنداني کنند. روز بعد (روز عاشورا) او را به دادگاه نظامي ـ که چند افسر روس قاضي آن بودند ـ برده و از او خواستند يکي از دو نوشتهاي را که کنسول گفته بود، امضا کند و از اعدام نجات يابد. اما ثقةالاسلام همچنان امتناع کرد.
اتهام آن روحاني وارسته، تحريک مردم بر ضد قشون تزاري و فتواي جهادي بود که براي امير حشمت نوشته بود.
ثقةالاسلام دادگاه را صالح نديد و از دادن هرگونه پاسخ به سوالات آنان خودداري کرد. عاقبت حکم اعدامش صادر شد. البته او خود از همان آغاز مبارزه با روسها در نوشتهاي به مشکوةالملک، اين حکم را پيشبيني کرده بود.
روز دهم محرم، مردم گرفتار و وحشتزده تبريز، روي ايمان و علايق مذهبي مشغول انجام مراسم عزاداري حضرت سيدالشهدا(ع) بودند و گروهي بر آن شدند که به سربازخانه محل توقف ثقةالاسلام حمله کرده، وي و ديگر آزاديخواهان را آزاد کنند.
به همين احتمال، روسها از نيمه شب 600 سالدات مسلح در اطراف سربازخانه متمرکز کرده بودند.
روز عاشورا، اول صبح در سربازخانه چوبهدار دستهجمعي برپا شد و بعداز ظهر آن روز خونين 9 نفر دستگيرشدگان را از باغشمال به سربازخانه آوردند تا به دار کشيدن آنها، صداي آزاديخواهي مردم تبريز را خاموش کنند.
مرحوم ثقةالاسلام ديگر ياران را دلداري ميداد و ميگفت: «رنج ما دو دقيقه بيش نيست، پس از آن به يکبار خوش و آسوده خواهيم بود. ما را چه بهتر که در چنين روزي به دست دشمنان دين کشته شويم.»
ثقةالاسلام مشغول نماز شد. چون نماز خود را به اتمام رساند، با پاي خويش بالاي چهارپايه رفت. دژخيمان طناب را به گردنش انداختند و بالا کشيدند.
پس از چند لحظه، زندگي پرافتخار آن عالم جليلالقدر و روحاني آزاده خاتمه پذيرفت و چنين بود که برگ خونين ديگري بر تاريخ ايثارگريهاي آذربايجان افزوده شد.
جنازه مطهر آن روحاني وارسته در گورستان مقبرهالشعراي تبريز به خاک سپرده شد. هماکنون وسايل شخصي ثقةالاسلام در موزه مشروطيت تبريز نگهداري ميشود.
در سوگ ثقة الاسلام
مرحوم نصرت الله فتحي در کتاب «زندگي نامه شهيد نيکنام» مطلبي را نقل مي کند که مرور آن خالي از لطف نيست. موضوع از اين قرار است که پس از شهادت ثقة الاسلام تبريزي در روز عاشورا، مردم تبريز به طرق مختلف از روس ها تقاضاي برگزاري مراسم سوگواري کردند. روس ها براي ارزيابي ميزان نفوذ معنوي ثقة الاسلام اجازه برگزاري مراسم را دادند و به اطلاع مردم رسيد. دسته هاي سينه زني وزنجيرزني به راه افتاد و قضيه جنبه تظاهرات مذهبي به خود گرفت. احساسات مردم به شدت تحريک شد و لحظه به لحظه بر ازدحام مردم افزوده مي شد. ناله ها و ضجه ها به فرياد تبديل شد. روس ها بلافاصله پس از احساس خطر، دسته هاي مُسلح سالدات را براي کنترل دستجات عزادار اعزام کردند.
در اين تعزيه داري، شرکت مرحوم صافي، شاعر معروف و نوحه سراي مشهور تبريز، قابل توجه بود که شخصا به راه افتاده و نوحه اي را که ساخته بود، مي خواند. اين نوحه که گوياي خدمات و فداکاري هاي شهيد در جريان شهادت او بود و ترجيع بند مخصوص داشت، چنان شوري به پاي ساخته بود که گويا روز عاشوراست. مرحوم صافي دسته را اداره مي کرد و خود جلو افتاده و سينه مي زد و نوحه اي را که ساخته بود، چنين مي خواند.
ياده سالاندا وطن آغلار سنه صافي شيرين سخن آغلار سنه(وقتي وطن به ياد تو افتد خواهد گريست، صافي شيرين سخن هم بر تو گريان است.)
چکديلر داره سني منصور وارتاپدي شرافت سنيله چوب دار
ياده سالاندا وطن آغلار سنه صافي شيرين سخن آغلار سنه ( تو را چو منصور بر دار کردند و با تو چوب دار شرافت يافت.)
خدمت ائديبسن وطنه دينه سنبيزدن الله ساري دينه سن(خدمات بسياري به دين و وطن کرده اي، از جانب ما به محضر خداوند بگو.)
اولدي وطن کفرين الينده اسيرسن بيلرسن ملتميز نه چکير(وطن در دست کفر و کفار (روس ها) اسير شد تو مي داني ملتمان چه مي کشد.)
اي وطن بذل اليين نقد جان
مِلته دار اوسته وئرن امتحان( اي کسي که نقد جانت را بذل وطن کردي و بر روي دار امتحان دادي.)
بر اثر اين نوايي از دل و جان برخاسته بود، مردم به قدري مي گريستند و بر سر و سينه خود مي کوفتند و ناله هاي جگر خراش سر مي دادند که محيط يک پارچه غم و اندوه شده بود و عده اي از مردم؛ از جمله کسي که اين حکايت را براي مرحوم فتحي بازگو کرده بيهوش شدند.
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.