(تعليقي زاده محمد صبحي چلبي و تسخير تبريز 993ق. / 1585م.)
آغاز زدودن آثار صفويان، بازگشت اوضاع به حال عادي
حسب تصريح تعليقيزاده شهر تبريز سه روز غارت شد، طي اين ايام «ديدة آز و آرزوي لشکر نابينا و معدة اشتها و ولع لشکر امتلاء يافت» بعد از اين واقعه «به اعلاي معارف قوانين عثماني مباشرت شد و به اخفاي مناکر رسوم قزلباش شرع تراش مبادرت گرديد» بر اين اساس در جا به جاي شهر، «حافظان» و در کوچه کوچة شهر، «ضابطان» گماشته شد. و در جامع اوزون حسن که تا به اين ايام «مأواي تبرّا و ضلال» بود، تلاوت و تسبيح و تهليل و نماز و اقامت جمعه و جماعت به شيوة مرسوم عثماني برقرار گرديد. «گلبانگ محمدي جايگزين بانگ بد تبرّا شد و به جاي صداي اوزان نداي اذان طنينانداز گرديد». در هر مکان «يساقچي»ها و «نگاهبان»ان و «پاسدار»ان به ضبط و ربط امور پرداختند و مقرر شد که کسي در معرض آسيب و فريب نباشد. بعد از اين دستور و آن اعلان امان بود که بازار تبريز [طبعا آن مقدار که بر جاي مانده بود] شروع به کار کرد. و مردمان جان به در برده از قتل و غارت شروع به آمد و رفت کردند. تعليقيزاده مينويسد: «ظرفاي نکته گذار که رسواي مادرزاد شده بودند، و اشراف و ادبايي که حريم عفتشان دريده شده بود، بيهيچ ترديدي تردد آغاز کردند و محروسة تبريز پر از شور و شغب شد، آن چنان که در ميان سربازانمان، اقلا در صد جا، صورت باز [؟] و طاس باز و برنده و بازنده و دايره دست دِه، گروه گروه شده و دريوزه آغازيدند!»
شهر مغلوب و برخي اخلاق اهل تبريز
شرحي که تعليقيزاده از احوال مردمان مورد تجاوز و تعرض قرار گرفتة تبريز ارائه ميکند، در مقايسه با تواريخ ديگر صريحر و کمنظير است: «زناني که سپاه [عثماني] فرزندانشان را به يغما برده بود، در ميان چادرها[ي عساکر] ميگرديدند و پسر و دختر خود را به نام صدا ميکردند. اگر فرزندش [صداي مادر را] ميشنيد، از خيمه بيرون ميآمد و در حال، در آغوش هم فرو ميرفتند. از طرف پاشا، چاوشي [معادل افسر دژبان امروز] ميآوردند و اولاد خود را خلاص ميکردند. اگر به آنها گفته ميشد که: فورا شاه را لعنت کن! [تا فرزندت را خلاص کنيم]، ميگفتند: لعنت بر آن که ما را به چنين بلايي انداخت.» در اين جا تعليقيزاده از يک رفتار خاص از مردمان تبريز صحبت ميکند که نگارنده لااقل در سياحتنامة اولياء چلبي و نيز زينت المجالس مجدالدين حسيني نيز مشابه اين مطلب را مشاهده کرده است؛ و آن اصرار و سماجت خاص اهل تبريز بر آداب و باورهاي خاص خويش است، حتي به روشهاي کجدار و مريز و ظرافتآميز. تعليقيزاده ميگويد که مردم تبريز در لعن خود نه اينکه شاه صفوي را منظور کنند، بلکه در واقع عثمانيها را ـ که مسبب گرفتاريهاي خود ميدانستند ـ لعن ميکردند. همچنان که عقيل بن ابيطالب در طلب «ترقي» از کوفه به شام رفت و به دستور معاويه بر منبر دمشق برادرش را طوري مورد لعن قرار داد که در واقع معاويه را لعنت کرد.
تعليقيزاده در اثر خود از اين رفتار خاص مردم تبريز که در ضمن برخورد محترمانه و بزرگ منشانه ـ که طرف عثمانيش را به اعجاب و شگفتي واميداشت ـ او را دست ميانداختند، خشمگين است و ميگويد: «غرض که اشراف تبريز اياب و ذهاب آغازيدند، و با ما صورتاً بسط بساط محبت و مهد مهاد مودت کردند، اما [در باطن] انياب غضب و کينه را از زهرآب عدوان ديرينه سيراب مي-نمودند.» او براي ابراز اين خشم از مثلي عربي استفاده ميکند که در آن به جاي واژة «ليث» عنوان «کلب» را به کار ميبرد: «إذا رأيت الکلب بارزة، فلا يغرن إن الکلب مبتسم». همچنين، در برابر اين نوع شوخيها يا تعارفهاي معنادار اهل تبريز، از پاسخهاي زنندة عثمانيها که اشاره به تجاوزهاي آنان به زنان ايشان دارد، خبر ميدهد: «مثلا اگر ظريفي عربي بلد و بسياردان در ميان جمعي از عثمانيها ميگفت: چه مخدومان خوش طبعي و چه سبک روح ميرزاهايي! بزرگان تبريز از شما حظّ بسيار ميبرند!، در پاسخ ما هم ميگفتيم: آري! زنان شما بيشتر حظ بردهاند!» و بدين ترتيب گاه بود که صحبتها پايان خوشي نمييافت. از اين «ما هم ميگفتيم» و «آنها را رنگ پذير ميکرديم» و نيز از فحواي اثر تعليقيزاده و اشارتهاي گاه گاه او به وضع و حال زنان تبريز محتمل است که خود او نيز در تجاوز به زنان و اطفال تبريز مشارکت داشته است.
کشتار مردم تبريز
کشتار اهل تبريز بعد از غارت شهر، واقعهاي است که توجه بسياري از اهل تحقيق را متوجه خود نموده است. مورخان عثماني نيز اين رويداد را مورد توجه قرار دادهاند. اما نوشتههاي تعليقيزاده از اين باب اهميت بيشتري دارد که خود شخصا در متن آن حادثه حاضر بوده است. نوشتة او به دليل اهميت استنادي آن عينا در اينجا بازخواني ميشود: «از ميدان صاحب آباد [امروزه ميدان صاحب-الامر] تا محل اردوي همايون [محل استقرار سپاه عثماني در محلة چرنداب در شرق تبريز]، بازارهاي تبريز برپا بود. صاحبان حرف و مشاغل از قبيل بزار و طباخ و ميوه فروش و بقال و قصاب و غيره جا به جا بر سر کوچهها و صفهها و دکانهاي خود نشسته، و براي آيندگان و روندگان «بغرا» و «قبولي پلاو» طبخ ميکردند؛ ميوة خشک ميفروختند؛ و بعض اقمشه و تفاريق داد و ستد مينمودند. در ميان معسکر همايون [اردوي عثماني] «حقه باز» و «پرّنده» و «قصه خوان» و «حفاظ شيرين الفاظ» و... به سرگرم کردن عساکر مشغول بودند. بر ميانة صاحب آباد پلي بنا گرديده بود. [ناگهان] «پيري نوراني منظر، روحاني محبر، سروش سيما، هوش انتما، صبيح الجمال، فصيح المقال، دلپسند و باتدبير، در زيّ موحدين و سيماي صالحين بر پا خاست و همچون فلک دوّار سه بار دور زد و در هر دور با اداي صريح و صداي صحيح شهقة «تبريزلويه قتل عام» زد. سپس همچون جان از ديده نهان و همچون لب دلبران ناپيدا و پنهان شد. غزاة خون فشان همچون بلاي ناگهاني و قضاي آسماني در دقيقهاي چندين هزار رعاياي «قزلباش گبر معاش شرع تراش» را با [سلاح] شرع تراشيدند.»
تعليقيزاده تعداد قتل عام شدگان را از زبان «بعض اهل تخمين» قريب به بيست هزار نفر ميداند. از نظر او کشتار چنان بود که از جامع جهانشاه تا ميدان صاحب آباد، که تحت القلعه بود، دو هزار کشتة «عجم» به دست آمد. «کشتگاني که در زواياي اسواق و خباياي آفاق» بودند، حسب «تخمين واقعي الاقرب الي التحقيق» دوازده هزار نفر محاسبه شدند. آن هم به عشق دوازده امام!
تعليقيزاده عليرغم آوردن چنين داستاني که آشکارا از منطق و دليل عاري است، اقرار ميکند که: «حسب خِرد خُرد اين حقير... پاشا بر قتل عام تبريزيان ناراضي بود و [اين کشتار] به فرمان همايون پادشاه [يعني سلطان مراد سوم] هم جاري نگرديد! محض قوة قاهرة پادشاهي بود که ظهور يافت!» چرا که «اين موضوع که اهل تبريز با پند و نصيحت آداب تسنن را بر رفض مرفوض [يعني تشيع] مقدم دارند، چيزي از سنخ محالات است!» و «قزلباش دين دادة مرفوع الطمع و رعاياي وي جز با هلاک عصاة و بغات و آغشته به خون و خاک کردن ايشان از آرزويش دست برنمي داشت.» و اين بدان معناست که مورخ عثماني مذکور هم در مدتي که با مردم تبريز معاشرت کرده، متوجه شده که اين مردم در تشيع خود چناناند که از آن دست نخواهند شست و به مذهب آنان نخواهند گرويد، به درجهاي که تغيير عقيدة ايشان را از امور محال ميداند و تسليم آنان را جز از طريق استعمال قوة قهريه ناممکن ميشمارد.
آيا مطابق نقل تعليقيزاده، داستان پير چرخزن براي چنان کشتاري از مردم تبريز بهانهاي پذيرفتني است؟ مورخ و ديوانسالار مشهور و معاصر تعليقيزاده، مصطفي عالي گليبولولي، صاحب تاريخ عمومي کنه الاخبار، با آوردن داستان کشته شدن جمعي از عساکر عثماني در يکي از حمامهاي تبريز به عنوان بهانة کشتار، روايت تعليقيزاده را به کلي عاري از حقيقت ميسازد. طرفه اينکه خود تعليقيزاده نيز به همکاري و همدلي اهل تبريز با صفويان عليه عساکر عثماني معترف است که دليل اصلي کشتار ايشان هم همين بوده: «حسب اقرار برخي «دللر» [دلها = زبانها] اهل تبريز با شاه [صفوي] چنين قرار گذاشته بودند که وقتي ما داخل اردوي عثماني به شعبده بازي و سرگرم ساختن ايشان مشغول شويم، شما کساني را که به «يابو» (سرگرمي) مشغولاند، بکشيد. و کساني را که در بازارها و راهها حضور دارند، اهل بازار کشتار نمايند.»
مصطفي عالي بر خلاف تعليقيزاده به صراحت علت کشتار اهل تبريز را کشته شدن ده ـ پانزده نفر از عساکر عثماني در يک حمام ميداند. او ميگويد: با عرضة اين خبر به پاشاي سرعسکر، «في الحال آتش غضب او اشتعال يافت و با دستور «بر اينها تيغ برانيد»، عموم لشکر را رخصت کشتار داد. پس عموم عساکر گروه گروه سوار شدند و رو به جانب شهر نهادند». عالي از کشتار خواجگان و بازرگانان و سادات و اشراف اهل تبريز که «سه روز و سه شب» از دم شمشير گذشتند، و بسياري از اهل و عورات و اطفال تبريز هلاک شدند، اظهار تأسف ميکند و معتقد است که «سالار کشورگذار» [يعني اوز دمير اوغلي عثمان پاشا] در اين تدبير خود خطا کرد و به خاطر جزئي غبار خاطر، حکم «قرلسون = به قتل برسند» داد. او به طور ضمني و مبهم بيماري عثمان پاشا را هم در صدور اين دستور دخالت ميدهد. البته همين بيماري و ناتواني احتمالا باعث شده است که لشکر، به فرمان منع کشتار او هم وقعي ننهند؛ حتي با اينکه مدام منادياني به ميان آنان فرستاد و بالاتر از آن، برخي خاطيان را سياست کرد، باز هم به فرمان توقف کشتار بياعتنايي کردند. هر چه بود، حاصل آن شد که شهر تبريز به کلي به ويراني و بيرونقي کشيده شد، آن چنان که ميتوان ادعا کرد که ديگر هرگز آن رونق قديم را نيافت. در باب خوي ويرانگري عثمانيها در تخريب شهر تبريز، مورخ عالي خود طي يک اعتراف عجيب ميگويد: «زمرة عثمانيان همانکه بر شهر جنّت نشاني فتح ايدرلر، ازدياد زيب و زيورنه علوّ همتلري لازم ايکن، بولدقلري ترتيبله حراستنه قادر اولمزلر تا ييقوب، خراب و يباب و يوللرني آلودة خس و خاشاک و چرکاب اتمينجه کندولره حضور و آسايش بولمزلر.» [عثمانيها وقتي يک شهر بهشت نشان را ميگشايند، با اينکه به ازدياد زيب و زيور اهتمام بسيار دارند، از محلي که بر آن مسلط شدهاند، نميتوانند بر همان روالي که سابقا در آن حاکم بود، حفظ و حراست نمايند، و آرامش و آسايش نمييابند، مگر اينکه آن را به تمامي خراب و ويران کنند و راههايش را به خس و خاشاک و چرکآب آلوده سازند.»
نتيجهگيري
تبريز در سرتاسر دورة صفويان بارها مورد تهاجم عثماني قرار گرفت و خسارتهاي بسيار ديد. از جملة شديدترين حوادثي که در تاريخ اين شهر بر مردمان آن وارد شده، يکي هم کشتار اهالي آن توسط ارتش عثماني به سال 993ق. و غارت اموال و تخريب ابنية ايشان بعد از تسخير شهر و تسلط بر آن بوده است. اين واقعه چنان حس کينه و انتقام اهل تبريز را برانگيخت که بعد از بازگشت سپاه عثماني، در کنار حمزه ميرزا، از هيچ کوششي براي اسقاط قلعة عثماني در تبريز دريغ نکردند. همچنان که شيخ وفايي محمد در اثر خود، تواريخ غزوات سلطان مراد سوم، بدين امر گواهي مي-دهد. حتي بعد از دورة تسلط عثمانيها بر اين شهر، زماني که سپاه شاه عباس اول براي بازپسگيري شهر به حوالي آن رسيد، تبريزيها رفتاري کمسابقه با عثمانيها را به معرض نمايش گذاشتند که گزارش تاريخ عالم آرا مؤيد اين احوال است.
يکي از گزارشگران حملة عثمان پاشا به تبريز که خود شخصا در آن عمليات جنگي شرکت داشت، شخصي به نام «تعليقيزاده محمد صبحي چلبي بن محمد فناري» است. روايت مختصر او از شيوة رفتار عثمانيها با ايرانيان در اين هجوم را ميتوان از روشنترين گزارشهاي تاريخي در روابط عثماني ـ صفوي دانست که حاوي اطلاعات ويژه و منحصربفردي است. اين گزارش به برخي رفتارهاي اجتماعي اهل تبريز از جمله ظرافت رفتار ايشان و نيز شيوة عملي نبرد صفويان با دشمن اشارات واضحي دارد. همچنين بافتار شهري تبريز را نيز لااقل طي کلماتي چند معرفي مينمايد. به هر تقدير تسلط حدود بيست ساله عثماني بر تبريز و قتل عام مردم شهر و غارت داراييهاي آنان و تخريب منطقه، يکي از برگهاي سياه در تاريخ روابط ايران ـ عثماني است که رونق و آباداني تبريز و آذربايجان را از بين برد و کوششهاي حکمرانان عثماني براي اعادة عظمت آن چندان مؤثر واقع نگرديد و اين خلل در سير حيات عادي شهر تبريز بر جاي ماند. اصرار مردم اين ايالت بر مذهب تشيع اثني عشري، عليرغم تمامي مصائب و فشارهايي که از جانب عثمانيها بر ايشان وارد شد، از نقاط قابل تأمل ديگر تاريخ تبريز عهد صفوي است.
* دکتر خليل محمدي
منابع
ـ ابوبکر بن عبدالله. تاريخ عثمان پاشا. به اهتمام نصرالله صالحي، چاپ دوم، تهران: انتشارات طهوري، 1392.
ـ طرنوي، محمد بن محمد. نخبة التواريخ و الاخبار. استانبول: تقويمخانة عامره، 1276ق.
ـ اروج بيگ بيات. دون ژوئن ايراني. ترجمة مسعود رجبنيا، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1338.
ـ افوشتهاي نطنزي، محمود بن هدايت الله. نقاوة الآثار في ذکر الاخيار. به اهتمام احسان اشراقي، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350.
ـ پچوي، ابراهيم افندي. تاريخ پچوي. استانبول: مطبعة عامره، 1283ق.
ـ هامر پورگشتال، يوزف. تاريخ امپراتوري عثماني. ترجمة ميرزا زکي علي آبادي، به اهتمام جمشيد کيانفر، پنج جلدي، چاپ اول، تهران: زرّين، 1367.
ـ ترکمان، اسکندربيگ. تاريخ عالم آراي عباسي. زير نظر ايرج افشار، دو جلدي، چاپ سوم، تهران: اميرکبير، 1382.
ـ تعليقيزاده، محمد صبحي چلبي افندي بن محمد فناري. مرادنامه يا تبريزيه. نسخة خطي موجود در: Topkapı Sarayı Müzesi, Türkçe Yazmaları, İstanbul, Demirbaş No: R. 1299
ـ جنابدي، ميرزا بيگ. روضة الصفوية. به کوشش غلامرضا طباطبايي مجد، چاپ اول، تهران: بنياد موقوفات دکتر محمود افشار يزدي، 1378.
ـ اوزون چارشيلي، اسماعيل حقي. تاريخ عثماني. ترجمة وهاب ولي، تهران: مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1372.
ـ سلانيکي، مصطفي افندي. تاريخ سلانيکي. استانبول: مطبعة عامره، 1281ق.
ـ شاملو، وليقلي بن داود قلي. قصص الخاقاني. تصحيح سيدحسن سادات ناصري، چاپ دوم، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1375.
ـ شيخ وفايي محمد. تواريخ غزوات سلطان مراد ثالث. نسخة خطي.
ـ صولاقزاده، محمد همدمي چلبي. صولاق زاده تاريخي. استانبول: مطبعة محمود بگ، 1298ق.
ـ فرائضجي زاده، محمدسعيد. تاريخ گلشن معارف. دو جلدي، استانبول: دارالطباعة عامره، ج اول در 1220 و ج دوم در 1252ق.
ـ فريدون بيگ، نشانجي احمد. منشآت السلاطين. دو جلدي، استانبول: تقويمخانة عامره، 1264 و 1265ق.
ـ قره چلبيزاده، عبدالعزيز افندي. تاريخ روضة الابرار المبين بحقائق الاخبار. مصر: مطبعة بولاق، 1248ق.
ـ قمي، قاضي احمد بن شرف الدين. خلاصة التواريخ. به تصحيح احسان اشراقي، دو جلدي، [چاپ اول]، تهران: دانشگاه تهران، 1359.
ـ کاتب چلبي (حاجي خليفه)، مصطفي. فذلکة تاريخ. 2 ج، چ 2، مطبعة جريدة حوادث، استانبول، جلد اول در 1286 و جلد دوم در 1287ق.
ـ منجم باشي، درويش احمد بن لطف الله. صحائف الاخبار في وقايع الاعصار. استانبول: مطبعة عامره، 1285ق.
ـ منجم يزدي، ملاجلال الدين. تاريخ عباسي (روزنامة ملاجلال). تصحيح: مقصودعلي صادقي، چاپ اول، تهران: نگارستان انديشه، 1398.
ـ نعيما، مصطفي حلبي افندي. روضة الحسين في خلاصة أخبار الخافقين مشهور به تاريخ نعيما. استانبول، مطبعة عامره، 1281 تا 1283ق.
ـ نوائي، عبدالحسين. شاه عباس؛ مجموعة اسناد و مکاتبات تاريخي همراه با يادداشتهاي تفصيلي. سه جلدي، چاپ سوم، تهران: زرين، 1367.
ـ واله اصفهاني، محمديوسف. خلد برين. به تصحيح ميرهاشم محدث، تهران: بنياد موقوفات دکتر محمود افشار يزدي، تهران، 1372.
ـ وحيد قزويني، ميرزا محمدطاهر. تاريخ جهان آراي عباسي. تصحيح: سيدسعيد ميرمحمد صادق، چاپ اول، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1383.
کتب غيرفارسي
- Âlî, Gelibolulu Mustafa. “Künhü›l-Ahbâr”. Yayina hazirlayan: Prof. Dr. Ali Çavuşoğlu, Ankara: Salmat Basim Yayincilik, 2019.
- Kütükoğlu, Bekir. “Osmanli-Iran Siyasi Munasebetleri (1578-1612)”. Istanbul: Istanbul Fetih Cemiyeti, 1993.
- Minadoi, Giovenni-Tommaso. “The War Between the Turks and the Persians: Conflict and Religion in the Safavid and Ottomans Worlds”. Translated by: Abraham Hartwell, London & New York: I. B. Tauris, 2019.
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.