(تعليقي زاده محمد صبحي چلبي و تسخير تبريز 993ق. / 1585م.)
چکيده
اوز دمير زاده عثمان پاشا، وزير اعظم چرکسيالاصل و فرمانده کل عساکر عثماني در سال 993ق. به دستور سلطان مراد سوم عثماني با سپاهي انبوه به تبريز حمله کرد. او به دليل بيکفايتي و نقصان جسمي شاه صفوي و تفرقه و تشتت سران طوايف قزلباش و برتري کامل قواي عثماني بر سپاه صفوي، توانست به وجهي نسبتا آسان بر تبريز مسلط شود. بدين ترتيب تبريز، مهمترين شهر ايران آن روز براي مدتي قريب به دو دهه تحت تسلط عثمانيها قرار گرفت. واقعة شکست صفويان و تسخير تبريز در منابع متعدد عثماني با افتخار درج گرديده و در آثار بسياري از مورخان آن ديار، چه متقدمين و چه متأخرين، انعکاس يافته است. از جملة اين آثار يکي هم «مرادنامه» يا «تبريزيه» از تعليقيزاده محمد صبحي است. نويسندة اين اثر خود در حمله به تبريز حضور داشته و برخي وقايع اين لشکرکشي را ثبت کرده است.
اين مقاله در واقع کوششي است براي پژوهش در احوال مردم تبريز به عنوان شهري سقوط کرده که مورد غارت و کشتار واقع شد؛ از طريق بررسي آنچه در اين اثر آمده است. رويدادهاي مندرج در «تبريزيه» بخشي از تاريخ اجتماعي ناگفتة مردم تبريز در مقطع زماني فوق است. اين تحقيق مبتني بر شيوة توصيفي ـ تحليلي است و به روش کتابخانهاي با تکيه بر منابع صفوي ـ عثماني و نيز برخي آثار جديد فراهم آمده که نتيجة آن روشن شدن برخي از زواياي مکتوم اعمال عثمانيها در تبريز بعد از تسخير آن، و نيز شناخت دقيقتر از فضاي شهري تبريز و اخلاق و آداب ساکنان آن است.
واژگان کليدي: تبريز، صفويان، عثمانيها، تعليقيزاده، تبريزيه.
مقدمه
در اوايل سال 993ق. / 1585م. که برابر با اواسط فصل زمستان بود، از فرهاد پاشا، وزير و سردار کل عساکر عثماني مأمور حمله به ايران خواسته شد که بازگردد و به جاي او، به وزير اعظم جديد، اوز دمير اوغلي عثمان پاشا دستور داده شد که با هدف تصرف تبريز به ايران حمله کند . با آغاز بهار حرکت قواي عثماني به سوي ايران و تبريز از قسطموني به سيواس و از آنجا به ارضروم و در نهايت به سوي تبريز آغاز شد. اين ارتش بزرگ، بيش از يکصد و پنجاه هزار سرباز را شامل ميشد که از ولايات انگروس، افلاق، بوسني، منتشا، قرامان، مرعش، شام و حلب، دياربکر، کفه، وان، ادرنه و قرابغدان [وجاهاي ديگر] گرد هم آمده بودند. راهنماي اين لشکر عظيم يک ايراني از اهل سنت به نام «مقصود آقا حاجيلر» بود که «در ميانة روميه به «مقصود پاشا» اشتهار يافته بود».
اين سپاه انبوه در 24 رمضان 993ق. در برابر شهر تبريز اردو زد. و توانست پس از رويارويي با سپاه بالنسبه اندک صفوي، شهر را در 27 رمضان 993ق. / يکشنبه 31 شهريورماه 964 هـ . ش. / 22 سپتامبر 1585م. تصرف کند. بدين ترتيب تبريز، «گورخانة صد سالة قزلباش» و «آب روي ملکت عجم و دارالملک جمشيد و جم» به دست عساکر عثماني افتاد. دو روز بعد در 29 رمضان 993ق. آنان به شهر درآمدند و سنگربنديهاي داخل شهر را از بين بردند و به کشتار و اسير کردن مردم و غارت اموال اهالي پرداختند.
عثمان پاشا، فرمانده کل ارتش عثماني پس از تسلط بر بخشي از تبريز، توانست در آنجا قلعهاي بنا نمايد و بازگردد. در حين بازگشت بيماري وي شدت گرفت و چون مرگ خود را نزديک ديد، چغاله-زاده يوسف سنان پاشا را به جانشيني خود منصوب کرد و درگذشت. نيروهاي عثماني به فرماندهي سنان پاشا در اوايل ذي القعدة 993ق. (اواخر اکتبر 1585م. و اوايل آبان 964ش.) از تبريز به عزم بازگشت به راه افتادند، در حالي که قلعه را با نيرويي مجهز در آن، در تبريز بر جاي گذاشتند. اين، آغاز حدود دو دهه تسلط عثمانيها بر تبريز است.
معرفي تعليقيزاده و اثر او
معرفي تعليقيزاده و آثارش در ايران توسط نصرالله صالحي در صفحات 318 و 319 کتاب «تاريخنگاري و مورخان عثماني» و مقالة «آثار تعليقيزاده محمد صبحي» انجام گرفته است. نيز در «دانشنامة جهان اسلام» هم به اختصار معرفي شده است. غير از اين موارد، دربارة حيات و آثار و افکار تعليقيزاده در ايران، نگارنده، پژوهشي غير از آنچه ياد شد، مشاهده نکرده
است.
از محتوا و طرز نوشتار کتاب «تبريزيه» ميتوان فهميد که خالق آن فردي فرهيخته و باسواد، و داراي طبع شعر، اما يک کارمند سخت ناراضي است. از فحواي کلام تعليقيزاده در کتاب اين معني دريافت ميشود که خود را شايستة جايگاهي فراتر از آنچه که هست، ميداند، و لذا از موقعيت فعلي خود به جد گلهمند است و معتقد است که چندين بار منصب و جايگاهي را که حق او بوده، به «يک باطل بيهنر عاطل» دادهاند، اما با اين حال به دولت متبوعش وفادار است و در مورد صفويان همان عقايد رايج عثماني را دارد؛ يعني به رفض و الحاد ايشان معتقد است. از مندرجات کتاب محتمل است که تعليقيزاده را در جلسات بزرگان سپاه راه نميدادهاند، چرا که نوشتههايش همانند اثر شيخ وفايي محمد گزارشي از جلسات و تصميمهاي تصميمسازان ندارد و کلمهاي در اين باب ذکر نکرده است.
چلبي شکوه ميکند که مدت هفت سال در لشکرکشيهاي دولت عثماني به ايران حاضر بوده است، اما به او به قدر «بر آقچه تيمار محلول» ندادهاند؛ از جمله در قشونکشي اول فرهاد پاشا به ايران (به سال 991ق.) حاضر بوده است و در بناي قلعة ايروان، عليرغم اينکه «خدمت کتابت سفر نصرت اثر» را بر عهده داشته، اما همانند کارگران کار کرده و به غبار و خاک آغشته شده و همچون سربازان با «قزلباش الحاد آهنگ» به جنگ و ستيز پرداخته است. او در سال دوم اين قشونکشي همراه ارتش فرهاد پاشا به «طومانيس وحشت انيس» رفته و «انواع متائب محذورة العواقب و اصناف آفات شديدة المخافات» را متحمل شده، اما همانند «روزه داري که از روزهاش تنها رنج گرسنگي و تشنگي برايش مانده»، چيزي جز «غصه» به او نرسيده و در حقاش «خيلي ظلم» شده است. تا اينکه در سال سوم حمله، عثمان پاشا به جاي فرهاد پاشا مأمور تهاجم به ايران و تسخير تبريز شده است.
عثمان پاشا براي جبران گذشتهها «تيمارکي» به ارزش درآمدي پنج هزار آقچه بدو داده است. از نظر چلبي گرچه اين مقدار تيمار اندک است، اما بالاخره «من لم يشکر القليل، لم يشکر الکثير».
از مقايسه و تطبيق اثر تعليقيزاده با آثار ديگر عثماني، بخصوص اثر شيخ وفايي محمد (تواريخ غزوات سلطان مراد ثالث) و مصطفي عالي (کنه الاخبار) و تاريخ عثمان پاشا که در حوالي همين سال نوشته شدهاند، ميتوان دريافت که ادبيات رايج در تاريخنگاري عثماني در قرن دهم هجري دقيقا به چه شکلي بوده است؛ چرا که نگارش اين آثار شباهتهاي فراواني به يکديگر دارند، آنچنان که گويي نويسندگان آن آثار در يک مدرسه و پيش يک استاد درس خواندهاند. از اين آثار ميزان تأثير بل حضور زبان و ادبيات فارسي در جامعة فرهيختگان عثماني و نيز شباهتهاي تاريخگاري عثماني به تاريخنگاري صفوي به خوبي روشن ميشود. فراواني اشعار و جملات فارسي در همين اثر نسبتا مختصر تعليقيزاده گواه اين معني است. البته تعليقيزاده از امثله و اشعار عربي و احاديث و آيات قرآن هم به وفور در اثر خود آورده است که به طور ضمني ميتوان اين را نوعي به رخ کشيدن ميزان معلومات و دانستهها هم دانست؛ چرا که به صراحت خود را در «فن تاريخ» صاحب «يد طايله» و در «صنعت انشا» مالک «قدرت نائله» ميداند که درست به همين دليل عثمان پاشا او را به خدمت گرفته است. و لذا «اکثر مکاتيب بلاغت اساليب» عثمان پاشا به انشاي وي است. اثر تقريبا کم حجم تعليقيزاده توسط بولنت اوزکوزوگودنلي در سال 2005م. در دانشگاه مرمرة استانبول به عنوان پايان نامة کارشناسي ارشد ترانسکريپسيون شده است که اين پايان نامه هم از اغلاط و اشکال خالي
نيست.
تعليقيزاده در تبريزيه صفحات عديدهاي را به مطالبي غير از ماجراي حملة عثماني به تبريز اختصاص داده است. يعني بخش قابل توجهي از کتابش را با آوردن مثلها و اشعار فارسي و عربي و احاديث و آيات و نيز اشعاري که خود به زبان عثماني يا فارسي سروده، پر کرده است. حتي در بخشهايي از کتاب به مناسبت سخن، به نقل مطالبي از تاريخ گذشتگان از قبيل تيمور و جهانشاه قراقويونلو و اوزون حسن بايندري و شاه طهماسب و اولامه سلطان تکهلو و حتي اسکندر مقدوني پرداخته است. حتي از بخل و خسّت يکي از صاحبمنصبان متمول عثماني به نام «خسرو کتخدا» سخن رانده است که در جنگ با قزلباشان کشته شد و به همان دليل جسد عرياناش در معرکة قتال رها گرديد. بدين ترتيب از مطلب و موضوع اصلي دور افتاده است و به همين سبب آنچه در اين اثر به طور دقيق به تبريز و آذربايجان مربوط است، به جد اندک است، اما همين اندک هم خالي از فايده نيست و نبايستي که از آن چشم پوشي شود. آنچه در اين مقاله مورد بررسي قرار ميگيرد، همين روايهاي کوتاهي است که به طور پراکنده، در اين اثر، در مورد تبريز و آذربايجان ارائه گرديده است. هر چند يکي دو روايت کوتاه هم که در مورد برخورد عثماني و قزلباش و شيوة جنگ قزلباشان شده، منحصر به فرد و محل اعتناست.
حمله به تبريز از نگاه تعليقيزاده
مطابق اثر تعليقيزاده، سپاه عثماني با آغاز بهار از شهر قسطموني ـ که در آنجا براي زمستانگذراني اردو زده بود ـ به ارضروم آمد و روز 15 شعبان 993ق. از اين شهر به سوي تبريز به راه افتاد. ابتدا به چالدران آمد و چون بنابر اخبار کسب شده از «دل» ها احتمال مقابلة «قزلباش شرع تراش» داده ميشد، عليرغم اينکه آن مکان بسيار سيلخيز بود، يک روز در آنجا اتراق کرد. اما چون خبري نشد، از آنجا حرکت نموده و به «قصبچة خوي که از مضافات تبريز بود» رسيد.
در اينجا هم چون کسي ظاهر نشد، باز دستور حرکت داده شد و سپاه عثماني به مرند آمد. در مرند هر چند که لشکر عثماني از تعرض به اموال مردم منع شده بود، اما اهالي آن شهر به دليل «مزيد رفض که سينه-هايشان را از کينة ديرينة خلفا مملو کرده بود، از بيم شمشير آتشبار آب سيماي» عثمانيها به کوهها و ارتفاعات اطراف گريخته بودند. لذا چون کسي هويدا نشد، دستور داده شد که خانة والي مرند، «پياده باشي شاه قلي سلتان» را آتش زنند و ويران سازند. در مرند هم باز به دليل احتمال مدافعة صفويان يک روز توقف شد، اما چون دوباره خبري نشد، اردوي عثماني به قرية صوفيان در حوالي تبريز
آمد.
در اينجا بود که مطابق روايت تعليقيزاده: «حسب گفتههاي «دل»ها متوجه شديم که بيست هزار «لعين عنود، کجيش الهنود، آهن پوش، قزلباش ايمان فروش» در جايي در سمت چپ ما، به قدري که شهر استانبول از منطقة «مال دپه» فاصله دارد، با ما فاصله دارند.» و در همين جا بود که اولين نبرد بين نيروهاي صفوي و قواي عثماني به وقوع پيوست و بعد از کشش و کوششهاي شديد، به پيشروي سپاه پرشمار عثماني تا حوالي تبريز منجر شد، جايي که تعليقيزاده آن را منزل «پل شور» مينامد و احتمالا جايي است که اکنون حاشية نهر «تلخه رود» (آجي چاي) است.
سقوط تبريز
مطابق روايت تعليقيزاده حمله به تبريز به اين صورت انجام گرفته که عثمانيها ـ که در کنار تلخه-رود مستقر بودند ـ محمد پاشا (معلوم نيست منظور نويسنده در اينجا محمد پاشا، بيگلربيگ دياربکر است يا اوقچي باشيزاده محمد پاشا، بيگلربيگ حلب) را به عنوان «چرخهجي» از زير محلة «سرخاب» به سوي تبريز فرستادند. از طرف شاه هم حاکم شهر، چلبي بيگ و شاهقلي نامي به مقابله فرستاده شدند.
تبريزيها شهر را به قول تعليقيزاده «کوشه بند» کرده بودند. اين کوچه بندها (سنگربندي کوچهها) با ضربزن (نوعي توپ) از سر راه برداشته شدند و سپاه مهاجم از راه باغي که «باغ قنبر» نام داشت، داخل شهر شد. در اينجا تعليقيزاده از کساني از اهل تبريز که به مقابله با سپاه عثماني شتافتند، با عناويني ياد ميکند که محل تأمل است: «دستار رُبا»، «خنجرگذار»، «کمند انداز»، «مادر آزار»، «تلنگي» و «يتيم». او يک بار ديگر در برگ (31 الف) و سپس در برگ (37 ب) تبريزيه از اهالي تبريز با عنوانهاي «دَلو» و «قانلو» و «لوند» و «ميخواره» و «پدرکش» ياد ميکند و ضمن تکرار القاب قبلي، باز کساني را که به مقابله با تهاجم عثمانيها برخاستند، «اجلاف و تلگنيها»، «کيسه بُر»، «شبرو»، و «خانه روب» ميخواند. در همين باغ قنبر، سپاه صفوي هم با «پنج هزار سوار و بيش از آن، پياده» به استقبال مهاجمان رفت که حسب نقل تعليقيزاده در برخورد طرفين، از هر دو جانب کساني کشته شدند. آنچه در اينجا محل دقت است، اين نکته که: «زن و فرزند و پيران نافرهمند» تبريزي بر بامها درآمده، به صورت استهزاء عثمانيها را ناسزا ميگفتند.
جواب اين مقاومت و اين طعنه زدنها با توپ داده شد و «هر ابنيه و افنيهاي که گلولة توپ بدان اصابت کرد، تار و مار و ويران شد و هر جسم دوزخي که بدان برخورد، همچون کورة آتش پرّان گشت و از جامة حيات عريان گرديد». با فرارسيدن شب، قزلباشانِ باقي مانده، شهر را ترک کردند و به اردوي حمزه ميرزا پيوستند. صبحگاه لشکر عثماني روي به شهر آورد و با از ميان بردن کوچه بندها، توانست نصف شهر را تصرف کند. تعليقيزاده مينويسد که ديوارهاي [حائل بين] کوچهها از خاک بنا شده، اما بسيار مرتفعاند که فرو انداختن آنها با دشواري بسيار همراه بود. و از اينجا معلوم ميشود که کوچههاي تبريز به واسطة ديوارهايي بلند از خاک [گِل] از يکديگر جدا شده بودهاند و چنان نبوده است که محلات شهر به هم پيوسته باشند.
عثمانيها برخي از اين ديوارها را ويران کردند و به برخي ديگر با زحمت بسيار دسترسي حاصل نمودند. سپاه عثماني فرداي آن روز که روز عرفه بود، در همان مکان که سلطان سليمان قانوني در حمله به تبريز اتراق کرده بود، و در شرق تبريز آن روز واقع، و دشتي وسيع بود، و «چرنداو» [چرنداب] نام داشت، اردوگاه بر پا نمودند.
غارت و تخريب تبريز
فرداي روز برپايي اردوگاه، نماز عيد فطر برگزار گرديد. بعد از نماز، لشکر عثماني روي به شهر آورد و کار جنگ به محلهها و کوچهها کشيده شد. بنا به نقل تعليقيزاده، شاهقلي سلطان و چلبي بيگ در تاريکي شب گريخته بودند و شهر، در مقابل خيل لشکريان پرشمار بيدفاع باقي مانده بود. لذا صاحبان ثروت و مال، داراييهايشان را به سردابها و زيرزمينها بردند و زنان و فرزندان خود را در چاهها مخفي نمودند. سپس «پير و رضيع، و شريف و وضيع نقد حيات خود بر کف اعتذار نهادند» و قرآن بر سر به خدمت سرعسکر عثماني شتافتند و امان طلبيدند. فرمان امان صادر شد و بنابراين «غزاة خون فشان و کماة آتش نشان از کشش و کوشش منع شدند».
در اينجا تعليقيزاده با آوردن اين بيت که: «رافضي کشتن به دل نارد ملال، مال شيعي هست بر سنّي حلال» تصريح ميکند که قبل از اعلان امان، حال اردوي مهاجم از غارت اهل تبريز چنان شد که «نه تنها اعيان وشرفا به حظ اوفي رسيدند، بلکه اراذل و فرومايگان سپاه هم صاحب گنج شايگان شدند. پنجة سفلة بيروزه هميان پيروزه يافت و بسيار صعلوک بيقوت که کيسه کيسه لعل و ياقوت و جواهر ثمين و اواني زرين و سيمين و اقمشة زربافته و ديباجات ملوّن تافته به چنگ آوردند. چندين شخص نادان که الف نميدانستند، کتابهاي فاخر که با خط «استاد خندان» نگاشته شده و ناياب بودند، صاحب شدند!» مهاجمان به غارت اموال اکتفا نکرده، به سراغ زنان و دختران و اطفال اهل تبريز رفتند و «چادرها را با دختران نوخيز مهرانگيز و زنان عشوهزنان رنگآميز مملو نمودند» در اينجا تعليقيزاده تذکر ميدهد که: «مصائب قوم عند قوم فوايد!» و ادامه ميدهد که: «کار گروهي زده شد، کار گروهي سره شد!».
شرحتعليقي زاده بر چگونگي ويران نمودن شهر نيز محل دقت است: «لشکر رافضي آزار چارسوها [بازارها] را به آتش کشيدند. خانههاي تبرّاييان را به زخم تيشه و تبر با خاک برابر ساختند. آن جوامع زرنگار و صوامع کاشيکار همچون خاطر اهل دل ويران شد و دکاکين محترفه لقمة آتش سوزان گرديد. کوچه و گذر از انبوهي اجساد کشتگان غيرقابل عبور شد و در راهها، [از شدت کثرت،] کلة انسان از سنگ و کلوخ تشخيص داده نميشد! در عرض سه روز شهر چنان خراب شد که گويا از سيصد سال قبل آبادي بدان راه نيافته است!»
شعر فارسي ملمع که تعليقيزاده براي شرح وضعيت شهر ميآورد، بيانگر وضع دهشتباري است که تبريز تجربه کرده است: مساجد شهر به خندقها و ديوارهايي بدل شد و منبرها «هيزم شوربا» گشت. مدارس و مکانهاي قضاوت و دادرسي مندرس و ويران شد. امامان آن مکانها را بر دار کشيدند. محرابها همچون سجادهها بر خاک افتادند. منارهها «کله بر زمين زدند»، نه بر طفل ترحم شد و نه از پير، شرم و آزرم. و هيچکس نتوانست که بگويد: چرا؟ و به چه جرمي؟
* دکتر خليل محمدي
ادامه دارد
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.