شعر از اسماعيل اکبر زاده زکي «مجاهد تبريزي»
کپی آدرس
اشتراک گذاری در فیس بوک
اشتراک گذاری در تویتر
پست الکترونیک
اشتراک گذاری در لینکداین
اشتراک گذاری در واتساپ
بيا که آمدنت اي صنم همايون است
بيا که کاسه دلها لبالب از خون است
در انتظار تو عشاق سينه چاک کنند
بيا که رؤيت مه طلعتي همايون است
مرا به باده چه حاجت که چشم منتظرم
نديده مستِ ميِ آن جمال گلگون است
بلا و درد تو مولا به جان خريدارم
اگر چه حال من آشفته و دگرگون است
کجايي اي گل نرجس، کجايي اي مهدي
بيا که ديدة ما از فراق جيحون است
تو اي منادي حق در ظهور کن تعجيل
که از شراب فتن جام دهر مشحون است
بيا به ملک فلسطين ستم تماشا کن
که جنگ سلطه فرعونيان و آمون است
برس به داد فلسطين، عدو کند بيداد
ز بار جور و جفا قد مسلمين نون است
بيا به غزه ببين صهيونيسم کودک کش
چه سان زدند شبيخون که غزه داغون است
ز هر کجا گذري دود و بوي باروت است
به هر کجا نگري بمب و آتش و خون است
به جرم حق طلبي مي‌کشند انسان را
در اين زمان عجب نقض حکم قانون است
ستمگران جهان غافلند زين نکته
که روز موعد تاوان ظلم مقرون است
بيا که چشم «مجاهد» هماره در ره توست
در اشتياق رخ ماه و قد موزون است
کپی آدرس
اشتراک گذاری در فیس بوک
اشتراک گذاری در تویتر
پست الکترونیک
اشتراک گذاری در لینکداین
اشتراک گذاری در واتساپ
بخش خبری آذربایجان
اظهار نظر 0
روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.