اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

«منوچهر محققي» خلباني بود که جلوتر از هواپيمايش پرواز مي‌کرد

- بخش دوم

آن‌روزها چيزي که حساب نمي‌کرديم، تعداد پروازهايمان بود. هميشه آماده بوديم. فرمانده گردان که اشاره مي‌کرد، مي‌رفتيم. شايد طي روز، دو يا سه رايد مي‌رفتيم. يک‌سري از بچه‌ها، پايه‌ثابت پروازهاي عملياتي بودند.

«منوچهر محققي» خلباني بود که جلوتر از هواپيمايش پرواز مي‌کرد

* چندسورتي پرواز کرديد؟

 

آنروزها چيزي که حساب نميکرديم، تعداد پروازهايمان بود. هميشه آماده بوديم. فرمانده گردان که اشاره ميکرد، ميرفتيم. شايد طي روز، دو يا سه رايد ميرفتيم. يکسري از بچهها، پايهثابت پروازهاي عملياتي بودند. يکسري هم در آلرت و گشت هوايي بودند. ما پاي ثابت پروازهاي عملياتي بوديم. فکر ميکردم پروازهاي عملياتيام تا پيش از اسارت، 40 پرواز بمباران بوده است. بعد که به ستاد آمدم و پروندهام را براي کاري مطالعه ميکردند، پرسيدم من چندپرواز بمباران داشتهام؟ گفتند 46 پرواز. حدود 40 تايش را بوشهر انجام داده بودم و پنجششتايش را در همدان. پرواز آخريمان هم که از دزفول بود. پروازهاي گشت هوايي و آلرت را هم گفتند 250 تا.

 

* در روزهاي حضور در پايگاه همدان، در پروازهاي سال 58 و مبارزه با ضدانقلاب شرکت داشتيد؟

 

نه.

 

* پس در غرب کشور پرواز نداشتيد؟

 

آنجا را خود بچههاي همدان پوشش ميدادند.

 

* خلبانهاي ثابت پايگاه همدان.

 

بله. در بحث مقابله با ضدانقلاب و منطقه دره قطور، هم پايگاه دوم شکاري تبريز هم پايگاه سوم همدان پوشش ميدادند. جايي که ما از همدان رفتيم، براي پرواز جنگي بود که بحث ضدانقلاب فروکش کرده بود.

 

* وقتي هم در جنگ به همدان مامور شديد...

 

پروازهاي ارتفاع بالا و 38 هزار پا انجام ميشد.

 

* ما در فتح المبين بمبارانهاي ارتفاع بالا داشتيم. در آنها بوديد؟

 

همانها را ميگويم. اينپروازها را از همدان ميرفتيم.

 

* آقاي ذوالفقاري ميگفت دستههاي چهارفروندي و هشتفروندي ميفرستاديم و سنگين ميزديم. بمب از آن ارتفاع که پايين ميآيد به سرعت صوت ميرسد و صداي سقوطش موجب پارهشدن پرده گوش ميشود...

در اسارت، بعضي از نگهبانهاي ما که آنزمان در جبهه بودند، وقتي ميفهميدند خلبان هستيم، ميگفتند «ها! شما ميآمديد از آنبالا بمب ميزديد!»

 

* خب فتح بابي کنيم براي مرحوم محققي. شما او را براي اولينبار کجا ديديد؟ بوشهر يا پايگاه ديگر؟

 

خدا رحمتش کند! روحش را شاد کند! يکي از مردهاي مرد روزگار بود. هرچه دربارهاش بگوييم کم است. ترکزبان و زادگاهش اطراف تبريز بود. بسيار مرد شريف و خنداني بود. محققي يکي از خلبانهاي بهنام ما بود. من در بوشهر با او آشنا شدم و پروازهاي متعددي با او داشتم.

يکي از خصلتهايش، نترسبودنش بود. وقتي کابين جلو مسلط باشد، کابين عقب احساس امنيت ميکند. پروازي نبود که محققي برايش نه بياورد. وقتي آموزش خلباني ميديديم، بعد از بونانزا در ايران، بهترتيب T41 و بعد T37 و بعد هم T38 را در آمريکا ميديديم. کسي که نميتوانست T37 را پاس کند و واميخورد، به ايران برميگشت و براي هواپيماي ترابري يا هليکوپتر در نظر گرفته ميشد.

براي انتخاب بهعنوان خلبان هواپيماي شکاري بايد T38 را پاس ميکرديم. در اينهواپيما مانورهايي انجام ميداديم که بعداً با F4 و F5 انجام ميشدند. ما دوره اينمانورها را در آمريکا ميديديم. اگر کسي خوب آموزش ديده باشد، هواپيمايي مثل افچهار مثل موم در دستش ميشود. خود هواپيما يکظرفيتي دارد و خلباني که خوب آموزش ديده باشد، تمام ظرفيتهاي آن هواپيما را در دست و ذهن خود دارد.

در پرواز ميگوييم خلبان يکهواپيماي شکاري بايد هميشه جلوي هواپيما پرواز کند. بهقول آمريکاييها you have to be very ahead of aircraft يعني بايد خيلي جلوتر از هواپيمايت پرواز کني. چرا؟ چون شکاري سرعتش بالاست. اگر ميخواهي در فلاننقطه گردش کني بايد از 10 مايل قبل آمادگي داشته باشي که ردش نکني! بايد جلوتر از هواپيمايت باشي. مرحوم محققي خيلي بيشتر از اينها جلوتر از هواپيما بود.

يکهواپيماي شکاري تاکتيکي، آنهواپيمايي است که بُرد بلند داشته باشد. برد چيست؟ هر اسلحه يک برد دارد. مثلاً در يککلت کمري، گلوله که از لوله خارج ميشود فاصلهاي را طي ميکند. اين، برد اسلحه است. فاصله موثر هم هست. جايي هست که گلوله تا آنجا عمل ميکند و به هدف صدمه ميزند. از آنجا به بعد هم گلوله ميرود، ولي اثر ندارد. اين، برد نهايي است. يک هواپيماي شکاري، هواپيماي برد بلند است؛ مثل افچهار که امکان بنزينگيري هوايي دارد. برد اينهواپيما تا جايي است که توان جسمي خلبانش اجازه دهد. در کارنامه نيروي هواييمان، عمليات H3 را داريم؛ ماموريتي که هواپيما از پايگاه سوم شکاري بلند ميشود، 4 ساعت در مسير رفت است و هدفش ضلع غربي عراق سر مرز اردن، پايگاههاي الوليد است که آنجا را بمباران ميکند و برميگردد. اين ميشود برد هواپيماي افچهار. کسي نميتواند اينماجرا را درک کند، مگر اينکه خلبان باشد. هشتفروند هواپيما که مسئوليت حفظ و نگهداريشان با ليدر است که آقاي (فرجالله) براتپور باشد. تو بايد در کوههاي بين عراق و ترکيه پرواز ميکني. بايد پايين باشي و بين کوهها که رادار تو را نگيرد. هنر ميخواهد حواست به خودت باشد و 7 فروند ديگر را از بين کوهها عبور بدهي و سالم به هدف برساني. سوختگيري در ارتفاع پست روي درياچه اروميه و سپس يکسوختگيري ديگر در آسمان عراق و سپس زدن پايگاههايي که در کوير هستند و هيچعارضهاي روي زمين براي شناساييشان نيست، کار هرکسي نيست.

يکي از تعاريف هواپيماي شکاري تاکتيکي، سرعت عکسالعملش است. بعد از انقلاب، ما هم مثل نيروي زميني آسيب زيادي ديده بوديم و روزانه نميتوانستيم حتي يکپرواز انجام دهيم. پرسنل فني هواپيماها را آماده نميکردند. ولي بهمحض حمله عراقيها به پايگاههاي ما، پرسنل بهسرعت هواپيماها را آماده کردند و عکسالعمل سريعي داشتيم و پس از چندساعت از همدان و بوشهر رفتيم بمباران کرديم.

 

* همدان کوت را زد و بوشهر هم شعيبيه را.

 

اينعکسالعمل و سرعت واکنش، مهم است. در بحث دستگيرکردن عبدالمالک ريگي خبيث هم همينطور بود. ميخواست از دوبي به قرقيزستان برود و با يکسناتور آمريکايي مذاکره کند. وقتي مطمئن شدند در دوبي سوار هواپيما شده، از ستاد و شوراي عالي امنيت ملي به فرماندهي نيروي هوايي ابلاغ شد اينهواپيما بايد در ايران بنشيند. فکر کنم آقاي (حسن) شاهصفي فرمانده نيروي هوايي بود. ايشان به پايگاه نهم شکاري دستور ميدهد «اينهواپيما رد نشود! آن را بگيريد!» ساعت 2 نصفه شب است که فانتومهاي ما ميروند در ارتفاع 30 هزارپايي در بال هواپيماي مسافربري ريگي و او را مجبور به نشستن ميکنند. جز خلبان اينهواپيماهاي شکاري کسي نميتوانست اينکار را بکند.

پس بحث توانايي هواپيما و خلبانش مطرح است. با اينمقدمه؛ ماموريتهاي جنگي براي مرحوم منوچهر محققي مثل آب خوردن بودند.

 

* هيچوقت اضطرابي در چهرهاش نديديد؟

 

من نديدم. نه تنها در چهره محققي، در نگاه (اصغر) سپيدموي آذر، (قربانعلي) بختياري، (رضا) سعيدي، (محمود) ضرابي  همه اينها اينطور بودند. کساني بودند که وقتي اسم ماموريت ميآمد، بشاش ميشدند. نه اينکه اضطراب نداشته باشند. من هم داشتم. ولي اضطراب جايي فکر را از کار مياندازد و در جاي ديگر، يکحس طبيعي است. يکحس است. وقتي (از ماموريت) برميگشتيم، همه هواپيما گلوله کِلاش خورده بود. چون در سطح زمين پرواز ميکرديم.

 

* يعني واقعاً گلوله اسلحه دستي مثل کلاش به هواپيما ميخورد؟

 

بله.

 

* آخر با آنسرعتي که فانتوم دارد...

 

وقتي وارد منطقه ميشديم، با فضاي وسيعي روبرو بوديم که در آن با انواع سلاحها ما را ميزدند. يعني غير از توپ ضدهوايي و موشک زمين به هوا هم، همه نفرات اسلحه به دست داشتند. ما ارتفاع پايين پرواز ميکرديم که از موشکها و پدافند فرار کنيم. چون اگر 50 پا از سطح زمين بالا ميآمديم، ميخورديم. حساب کنيد 50 پا چهقدر ميشود؟ حدود 15 متر. در جنوب که پرواز ميکرديم، بيشتر وقتها شاخههاي نخل را با خودمان ميآورديم. يعني پايينتر از نخلها پرواز ميکرديم و در بالا و پايين آمدنها، زير هواپيما به نخلها ميگرفت. در آنارتفاع گلوله کلاش به بدنه ميرسد. البته اثري ندارد. فرو ميرود در بدنه ولي نميتواند از کارش بياندازد. ضمن اينکه بخشهايي از بدنه هستند که مقاوماند؛ مثل جاييکه لوله هيدروليک از آن رد ميشود. در اينمقاطع صفحات فلزي محکمي روي بدنه ميگذارند که اگر گلوله خورد، به لاين هيدروليک آسيب نزند.

وارد منطقه که ميشديم، از همه طرف گلوله ميآمد؛ طوريکه خلبان کابين جلو بهمحض ورود به فضاي آتش و گلولهباران، با مسلسل هواپيما پدافند را ميزد. حتي تانک را با مسلسل ميزديم و خاموشش ميکرديم.

 

* يعني گلوله 20 ميليمتري گان دماغه فانتوم، به زره تانک نفوذ ميکرد و باعث انهدامش ميشد؟

 

اين را نميدانم ولي حداقل کاربر تانک را فراري ميداد و ساکتش ميکرد.

 

* جناب اعظمي شما از آنتجربههاي آنطوري با آقاي محققي داشتيد؟ [خنده] آقاي پيروان تعريف ميکند آقاي محققي يکبار گفته بود بايد بروم صبحانه عراقيها را بدهم بيايم. در نتيجه آنقدر در ارتفاع پايين با رگبار مسلسل به اردوي دشمن زده بود که قابلمه آبگوشتشان بالا پريده و روي سطح کاناپي و دماغه هواپيما را آلوده کرده بود.

من نه. هميشه هم از ايناتفاقها نميافتاد. بايد سر زمان صبحانه يا نهار ميرفتي. يکبار از اروندرود عبور کرديم. در خاک دشمن سربازها صف کشيده بودند که غذا بگيرند. ما آنها را نزديم و از کنارشان رد شديم. ولي مرحوم محققي ميرفت و غذايشان را کوفتشان ميکرد.

 

* در اينپرواز که ميگوييد با محققي بوديد؟ همينکار را کرد؟

 

نه. اينپرواز را يادم نيست چهکسي کابينجلويم بود.

 

به دريا که ميرفتيم، افرادي مثل محققي چنان در سطح پرواز ميکردند که اگزوز هواپيما، آب دريا را قاچ ميداد. تا اينحد نزديک به سطح آب بود. مرحوم محققي توانايي هرگونه مانوري را که ميشد با F4 انجام داد، در خود داشت.

 

* آقاي (اکبر) زماني ميگفت با وجود همه بديهايي که به محققي شد، در اول جنگ روحيه پايگاه ششم شکاري بوشهر بود. اجحافهايي که در حق محققي شد، يکي اوايل انقلاب بود و ظاهراً بهخاطر تشابه اسمي با آيت محققي (از فرماندهان کودتاي نقاب) بوده و ديگري هم در برهه پاياني جنگ و آنماموريت خارج کشورش بوده است. شما در جريان بيمهريها بوديد؟

پيش از شروع جنگ بود. تا زمان جنگ که بحث کودتاي نقاب را در پايگاه سوم و اول داشتيم، ما بوشهر بوديم. احتمالاً محققي آنزمان بوشهر نبود.

 

* بله فکر کنم تهران بوده است...

 

فکر کنم بله! تهران بوده است. بحثهاي سياسي زياد بود. نميدانم چرا و با چههدف و انگيزهاي ايشان را گرفتند! به هرحال خيليها را گرفتند. بعد هم رها شدند و برگشتند؛ مثل شهيد مهديار که آمد بوشهر يا چنگيز سپهر...

 

* سپهر در کودتا مظنون نبود. پس از انقلاب تصفيه شد.

 

بله. مرحوم محققي را نميدانم.

 

* خودش درددل نميکرد بگويد ما اينطور هستيم و اينهمه زحمت کشيديم و اينطور با ما تا کردهاند؟

 

اصلاً و ابداً!

* پس چيزي که شما ميديديد، روحيه شاد و خندانش بود.

 

بله. ببينيد شما در اداره و بين دوستانتان، با معدود افرادي رفتوآمد خانوادگي و نزديک پيدا ميکنيد و فرد را به منزل خودتان دعوت ميکنيد. اين، بين همه اقشار هست. بين خلبانها هم هست. من با معدود افرادي رفتوآمد خانوادگي داشتم؛ مثل آقاي پيروان. ولي با بقيه در گردان رفيق و همکار بوديم و فراتر از بحث شغلي و ماموريتها و مسئوليتمان، از هم آشنايي و اطلاعات نداشتيم. با مرحوم محققي هم همينطور بود. در گردان بوديم و او را بهعنوان يک معلمخلبان و مرد دلير ميشناختيم. ولي فراتر از آن، از زندگي خانوادگياش خبر نداشتيم. با اطمينان (در کابين) پشت سرش مينشستيم و ماموريت انجام ميداديم.

زماني که اسير شدم، آقاي محققي فرمانده پايگاه مهرآباد يا جانشين پايگاه بود. احتمال ميدهم همسرم با همسر ايشان از آنجا آشنا شده باشد. آخرينباري هم که همسرش را ديديم، (چندسال پيش بود) رفته بوديم دکتر که ايشان هم آمده بود درباره بيماري محققي با دکتر صحبت کند.

در پرواز ميگويند وقتي موشک راداري به سمتتان شليک شد، اگر فرار کني خوردهاي. چون سرعتش بالاتر از هواپيماست. وقتي لاک (قفل) کند خوردهاي. تنها راه فرار اين است که به جنگش بروي. بايد بگردي به طرفش و به محض نزديکشدنش و ايناحساس که الان ديگر ميخورد، بهسرعت هواپيما را کنار بکشي که نتواند بخورد. محققي چنينآدمي بود.

 

* يعني خيالتان راحت بود اگر موشک بيايد، محققي ردش ميکند.

 

بله. در هواپيما RWRsystem داريم. اگر زود موشک را در سيستم پيدا کني و بروي طرفش، ميتواني وقتي نزديک شد برِيک و ردش کني. اينکار يکخلبان زبده است. محققي اينطور بود.

 

* شما تجربه چنيناتفاقي را با او داشتيد؟

 

نه.

 

* پروازهايي که خلبانهاي بوشهر در جنگ انجام انجام دادند خيلي سخت بود؛ هم لو پس کف زمين، هم لو پس کف دريا.

 

آنجا تهديد درياست. ممکن است حالت ورتيگو به خلبان دست بدهد که نتواند تشخيص بدهد هواپيما در چه حالي است، کج هستي، مستقيم ميروي يا اينورت هستي...

 

* نميتواند زمين و آسمان را تشخيص دهد...

 

فقط بايد به دستگاه ناوبري هواپيما اعتماد کني. در دريا خطر اين است که نتواني افق را تشخيص بدهي.

 

* و اگر هواپيما به آب بگيرد تمام است.

 

اگر دمش بگيرد، ميشود کشيد بالا ولي اگر با سر بگيرد، تمام است.

 

* شما در عمليات مرواريد بوديد؟

 

فکر ميکنم کَپ پرواز ميکردم.

 

* پس در انهدام ناوچهها حضور نداشتيد.

 

روز قبلش را بودم ولي آنروز (7 آذر) را فکر ميکنم کپ بودم. تعداد زيادي هواپيما و خلبان درگير بودند. منتهي جزيياتش يادم نيست.

 

* اگر خاطره شاخصي با منوچهر محققي داريد بفرماييد که برويم سراغ ماموريت آخرتان.

 

ما چراغقوهاي داريم که چسبيده به بدنه کابين است و در شب و تاريکي ميتوان براي پيدا کردن يا ديدن اجزاي کابين از آن استفاده کرد. در يکي از پروازها، محققي G بسيار سنگيني کشيد و اين چراغقوه تق خورد به کف کابين؛ طوريکه فکر کردم موشک خوردهايم. محققي گفت صداي چي بود؟ گفتم فکر کنم موشک خورديم! اما ديديم هواپيما دارد راحت پرواز ميکند. متوجه شدم اينچراغقوه بوده است.

 

* رابطهتان با او چهطور بود؟ با توجه به خاکي و صميميبودن محققي، چهطور او را صدا ميکرديد؟ با اسم کوچک يا عنوان جناب سرگرد؟

 

نه. با درجه صدايش ميکردم. پيش از انقلاب، اينفاصلهها خيليزياد بود که اصلاً اجازه نميدادند نزديک شويم. يکستوانيک با ستواندو زمين تا آسمان فاصله داشت. بعد از انقلاب اينفاصلهها از بين رفت ولي بچهها رعايت جايگاهها را ميکردند. ايشان سرگرد بود و من ستوانيک. فاصله را حفظ ميکردم.

 

* سال 61 که اجکت کرديد، درجهتان...

 

همان ستوان بود.

 

* آقاي ذوالفقاري سروان بود و شما ستوان بوديد.

 

بله.

پايان

منبع: خبرگزاري مهر

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.