اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

«منوچهر محققي» خلباني بود که جلوتر از هواپيمايش پرواز مي‌کرد

- بخش اول

صادق وفايي: گفت‌وگو با اميران خلبان فريدون صمدي، اکبر زماني و محمد غلامحسيني در قالب ميزگرد، گفتگو با امير خلبان سياوش مشيري و گفتگو با آزاده جانباز خلبان خسرو غفاري، سه‌قسمت پيشين پرونده «منوچهر محققي؛ شبح‌سوار دلاور» هستند که پيش‌تر منتشر شده‌اند.

«منوچهر محققي» خلباني بود که جلوتر از هواپيمايش پرواز مي‌کرد

انتشار مطالب پرونده مورد اشاره شهريور 1401 آغاز شد و قسمت جديد آن، گفتگو با آزاده خلبان محمدعلي اعظمي است که در سالهاي دفاع مقدس، در چندپرواز بهعنوان کابينعقب زندهياد منوچهر محققي پرواز کرده است.

اعظمي روز 18 ارديبهشت 1361 در آستانه آزادي خرمشهر در ماموريت بمباران نيروهاي دشمن که در حال عقبنشيني بودند، بهعنوان کابين عقب حسينعلي ذوالفقاري مورد اصابت پدافند زمينبههواي دشمن قرار گرفت و در پي خروج اضطراري از هواپيما، به اسارت دشمن درآمد. مرور خاطرات اينآزاده خلبان، شروع جنگ تحميلي در پايگاه ششم شکاري بوشهر را نيز در برميگيرد چون او در مقطع آغازين جنگ، مانند منوچهر محققي، از خلبانان پايگاه بوشهر بوده است.

در ادامه مشروح قسمت اول گفتوگو با اينخلبان را ميخوانيم؛

 

* خب جناب اعظمي، بهانه صحبتمان منوچهر محققي است.

 

اجازه بدهيد اول خودم را معرفي کنم. سرتيپ دوم خلبان محمدعلي اعظمي، متولد 1330 شهرستان گلپايگان هستم. سال 1348 به استخدام نيروي هوايي درآمدم و بهمدت 4 سال در تخصص فني خدمت کردم و بعد وارد دانشکده خلباني شدم.

 

* تخصص اوليهتان هليکوپتر بود نه؟

 

بله. نگهداري هليکوپتر بود. ما دوران مقدماتي پرواز را در ايران و دوره تکميلي را در آمريکا گذرانديم. سال 56 هم فارغالتحصيل شده و به ايران برگشتم.

 

* شما سال 53 وارد دانشکده خلباني نيروي هوايي شديد و 56 از آمريکا برگشتيد. چهسالي اعزام شديد؟

 

سال 55 بود. بخشي از دوره مقدماتي، آموزش زبان انگليسي است که زمان بيشتري ميبُرد. چون 8 کتاب است که بايد آنها را پاس کنيم. بعد برويم براي پرواز با هواپيما. من قبلاً 4 کتاب از آن 8 کتاب را پاس کرده بودم. در نتيجه در دانشکده خلباني واشهِد زدم و فقط امتحان دادم. ديگر سر کلاس ننشستم. اين باعث شد دوره آموزش زبان و پروازم در ايران کوتاه شود. به اينترتيب اول اسفند 53 وارد دانشکده شدم، خردادماه 54 سر کلاس زبان رفتم و امتحانها را دادم. بعد براي پرواز با بونانزا رفتم که يکماه بيشتر طول نکشيد. برگشتم و بقيه زبان را طي کردم و اعزام شدم به آمريکا.

در آمريکا دوباره دوره زبان را داشتيم تا ديپلم زبان بگيريم. آموزش پرواز هم با سههواپيما بود که به روال عادي انجام شد تا اينکه سال 56 فارغ التحصيل شديم و اول آبان 56 به ايران برگشتم.

 

* در آمريکا با T37 و T38 و...

 

... تي 41 پرواز کرديم. T41 شبيه همين بونانزاي خودمان در ايران بود. T37 هواپيماي جت زير سرعت صوت بود و T38 هم شبيه افپنج و هواپيماي تکميلي دوره پرواز شکاري بود.

پس از بازگشت، در ايران گزينش شديم که با هواپيماي F4 پرواز کنيم.

 

* حالا که داريم صحبت گذشته را ميکنيم، بعد از بازگشت به ايران به مهرآباد رفتيد ديگر.

 

بله. دوره آموزشي در مهرآباد بود. آنجا آموزشهاي زميني را طي کرديم و پرواز در کابين عقب آغاز شد. همينطور جلوتر که رفتيم، دوران انقلاب شروع شد و بهخاطر ترافيک سنگيني که در پايگاه مهرآباد بود، دو گردان آموزشي شکاري که در تهران بودند، بهترتيب به پايگاه همدان فرستاده شدند. يعني يکدوره يکماهه يا 15 روزه ماموريت بود که يکي از گردانها به همدان ميرفت، پرواز ميکرد و برميگشت ديگري ميرفت. در نهايت براي ادامه آموزش مدتي را به پايگاه شيراز رفتيم و در انتهاي آموزش هم به پايگاه ششم شکاري منتقل شديم.

 

* بوشهر.

بله. فارغالتحصيل که شديم انقلاب پيروز شد.

 

* در مهرآباد دوره زميني را طي کرديد و بوشهر که رفتيد کابين عقب را شروع کرديد؟

 

نه. به محض اينکه از آمريکا برگشتيم، پس از چندروز مرخصي وقتي براي F4 انتخاب شديم، کلاس زميني اينهواپيما را شروع کرديم که خيلي کوتاه بود و بعدش پرواز را با اينهواپيما در همانمهرآباد شروع کرديم. بعد 15 روز به 15 روز به همدان مامور ميشديم. بعد هم دو گردانمان به بوشهر مامور ميشد و در نهايت به بوشهر منتقل شديم.

 

* در مهرآباد با اففورهاي D ميپريديد يا E؟

 

ما با E بوديم.

 

* پس اصلاً با اففورهاي D پرواز نکرديد؟

 

هواپيماي D خيلي کم بود. اينمدل نسبت به E قديمي محسوب ميشد و آنزمان ديگر با D پرواز نميشد. اففور D را براي ماموريتهاي خاص مثل ليزر ميخواستند.

 

* در جنگ خيلي از ليزر استفاده نکرديم. اينکار تخصص کسي مثل ابوالفضل مهديار و معدود خلبانهايمان بود.

 

بله. آنها ليدر دو بودند. منتها ماموريتهاي ليزر کم بود. مثلاً در زدن سکوهاي البکر و الاميه عراق بود که بيشتر از ليزر استفاده کرديم. باقي را به خاطر ندارم. يا مثلاً در بحث بمباران نيروهاي دشمن يادم نميآيد شنيده باشم از اففور D استفاده کرده باشند. عمده کار با نوع E بود.

 

* شما آموزش کابين عقب را تمام کرده بوديد که جنگ شروع شد؟

 

آموزش کابين عقب را تمام کرده بوديم که انقلاب پيروز شد. با پيروزي انقلاب، آموزش خلباني در نيروي هوايي قطع شد. در شلوغيهاي انقلاب بوديم و بعدش هم جنگ شروع شد.

 

* پس کابين عقب را تمام کرده بوديد که جنگ شروع شد.

 

بله.

 

* سال 1359 که گذشت و 60 رسيد، از بوشهر دوباره به مهرآباد برگشتيد براي تکميل دوره کابين جلو.

ببينيد در افچهار يک خلبان داريم و يک کابين عقب. بعضي، کابين عقبِ ثابت هستند. اينها آموزش پرواز نميبينند. آموزش...

 

* رادار و تسليحات...

 

بله. ولي کسي که خلبان است، براي مدتي آموزش کابين عقب را ميبيند که وقتي جلو آمد، به دستگاههاي کابين عقب هم اشراف داشته باشد. ما وقتي آمديم، فرصت بود و رفتيم کابين عقب. اما جنگ شروع شد و تا 15 اسفند سال 59 هم در بوشهر مشغول پروازهاي جنگي بوديم. حدود 6 ماه اول جنگ را در بوشهر پرواز کرديم و بعد براي اينکه دوره کابين جلو را آموزش ببينيم، به مهرآباد منتقل شديم.

 

* سال 60 بود.

 

بله از يکِ يکِ شصت آمديم مهرآباد.

 

* کلاس اولي که برگزار کردند، سال 60 بود. بهروز نقدي بيک و...

 

اينها، يک دوره جلوي ما بودند.

 

* نقدي بيک، ابراهيم پوردان، کاوه کوهپايه عراقي....

 

مشتاق عراقي. کاوه کوهپايه کابين عقب بود که اسير شد.

 

* بله اشتباه گفتم؛ منظورم مشتاق عراقي بود. که اينها دوره کابين جلويي را زير نظر آقاي (محمود) ضرابي، (محمود) اسکندري، (قربانعلي) بختياري ديدند.

 

4 خلبان بودند که دوره اول کابين جلويي را آموزش ديدند.

 

* عکسي در پايگاه يکم هست که استادهاي اينکلاس ايستادهاند و شاگردها نشستهاند.

 

بعدش از بوشهر به مهرآباد رفتيم که آموزش کابين جلو را شروع کنيم که بحث فتحالمبين و بيتالمقدس پيش آمد و آموزش را متوقف کردند. چون از تهران مامور ميشديم و پرواز ميکرديم. مثلاً به همدان مامور شديم و پرواز ميکرديم. براي بيتالمقدس بود که از تهران به پايگاه چهارم شکاري مامور شديم و رفتيم و برنگشتيم.

 

* شما که در کلاس دوم کابينجلوها بودهايد، احتمالاً آنموقع آقاي ذوالفقاري را در تهران ديدهايد نه؟

 

بله. آقاي ذوالفقاري همدان پرواز ميکرد که براي معلمخلباني به تهران آمد. از آنجا با هم رفتيم دزفول و بعد هم خدمت صدام.

 

* ايشان در تهران معلم شما بود؟

 

شروع نشده بود.

 

* پس کلاسها به برگزاري نرسيدند؟

 

بله. برگزار نشدند. ما در 6 ماه اول جنگ بهشدت درگير پروازهاي جنگي بوديم. اصلاً فرصت و امکانش نبود خلبانها را براي آموزش جدا کنيم و بگوييم اينگروه چون استندباي هستند، بروند آموزش ببينند و بعد بيايند. بعد که نيروي زميني در جبهه مستقر و پيشروي عراقيها متوقف شد، گفتند خيلي از کابينجلوها را از دست دادهايم و بايد جايگزين کنيم. خب، چهکساني را جايگزين کنيم؟ کابينعقبها را. به اينترتيب کلاس اول تشکيل شد و کلاس دوم که ما بوديم تشکيل نشد. بعد از اسارت من هم، آقاي (محمداسماعيل) پيروان و ديگران در اينکلاس شرکت کردند و کابين جلو شدند.

 

* اتفاقاً سوالم همين بود. چون ميدانم دوره کابين عقب را تمام کرده بوديد، برايم سوال بود چرا در آنماموريت آخر که اسير شديد، کابين عقب بوديد. پس فرصت نشد کابين جلو را آموزش ببينيد.

 

بله. همينطور است. در فتحالمبين و بيتالمقدس بايد پروازهاي زيادي در پشتيباني نيروهاي زميني انجام ميشد. ما از تهران به دزفول مامور ميشديم تا هرچه بيشتر به جبهه نزديک باشيم. هواپيماي افچهار غير از باکهاي بنزين داخل بدنه، دو باک خارجي هم دارد که زير بال بسته ميشود.

 

* و يک سنر که وسط و زير شکم هواپيما قرار ميگيرد...

 

... بله. براي اينکه باک خارجي وصل نکنيم و مهمات بيشتري ببريم، هواپيماها به دزفول برده شدند تا نزديک جبهه باشند. به اينترتيب وقتي بلند ميشديم، تا خرمشهر که مرکز جبهه بود 12 تا 15 دقيقه در راه بوديم و همينمقدار هم در راه برگشت بوديم که بنزين داخلي هواپيما براي اينفاصله جواب ميداد. آقاي پيروان که دوست نزديک من است، رفت يک هفته ماموريت انجام داد و برگشت. بعد من رفتم و برنگشتم. [ميخندد]

 

* گفتيد شروع جنگ را در پايگاه بوشهر بوديد. شاهد بمباران پايگاه هم بوديد يا در آنمقطع خارج از پايگاه يا مرخصي بوديد؟

 

بله. در پايگاه و آماده بوديم. همه خلبانها آماده بودند. پروازهاي روزانه قطع بود و منتظر دستورات ستاد بوديم. آنروز پيش از ظهر، ساعت 11 و 12 بود که مرحوم ضرابي فرمانده گردان گفت «آقايان تنش مقداري پايين آمده و حساسيتها کمتر شده. برويد منزل ناهار بخوريد. اگر لازم شد خبرتان ميکنيم.» به هميندليل همه رفتيم منزل.

 

* گردان 61؟

 

ما 62 بوديم. البته چندوقت پيشتر خانوادهها را فرستاده بوديم از پايگاه بروند. و وقتي ديديم جنگ شروع نشد گفتيم برگردند. خانم من و برادرش هم روز قبل از شروع جنگ آمده بودند. منزل بودند. من هم از گردان آمدم خانه. سفره پهن بود و داشتيم نهار ميخورديم که هواپيماهاي عراقي ظاهر شدند.

 

* پس منزل بوديد.

 

بله. براي اعضاي پايگاهي که پرواز ندارد، مسلم بود که صداي غرش موتور هواپيما با سرعت بالا در ارتفاع پايين، به معناي پرواز و بمباران دشمن است. از خانه بيرون دويديم و ديديم دارند پايگاه را بمباران ميکنند. همه بچهها (خلبانها) از منازل به طرف گردان حرکت کردند. در بخش آلرت جمع شديم و ديديم فرمانده گردان، معاون عمليات و فرمانده پايگاه مشغول بررسي هستند. بهتر ديدند يکپرواز چهارفروندي انتقامي انجام دهند. در حال برنامهريزي براي اينپرواز بودند که زنگ آلرت به صدا درآمد. به محض اينکه صداي زنگ آمد، ديگر نوبت من و او مطرح نبود. (حمدلله) کيانساجدي پريد توي هواپيما و من هم کابين عقبش. بلند شديم و با رادار تماس گرفتيم که روي هوا هستيم چه کنيم؟ گفت «به اينمسير برويد! يک هدف روي درياست. شناسايي کنيد ببيند چيست!»

 

* پس کشتي بود. چون فکر کردم هدفتان هواپيما بوده است.

 

نه. رادار، هدفي را در دريا ديده بود که احتمال ميداد ناوچه دشمن باشد. دوسه روز قبلتر ناوچههاي اوزاي عراقي آمده بودند که چندتايشان را زديم. مرحوم دوران و ياسيني مورد هدف قرارشان دادند. رادار احتمال ميداد باز هم ناوچه دشمن باشد. وقتي از زمين بلند شديم، رادار گفت به فلان مسير برويد. رفتيم و ديديم تانکر نفتکش است. وقتي برگشتيم چهارفروند (انتقامي) از پايگاه بلند شده بودند.

 

* تانکر را که نزديد. نه؟

 

نه. فقط شناسايي کرديم.

 

* خودي بود يا دشمن؟

 

خودي نبود. ولي در آبهاي بينالمللي بود. ميرفت سمت کويت يا قطر و...

ديديم چهارفروند بلند شدهاند. نزديکهاي غروب بود که آمدند و نشستند. رسيديم به فردا يکم مهر که عمليات معروف 140 فروندي انجام شد.

 

* شما در کمان 99 بوديد؟

 

بله.

ادامه دارد

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.