اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

گفتگوي با خانم حميده پادبان مادر شهيد مدافع حرم حامد جواني:

«حامد» عاشق حضرت ابوالفضل (ع) بود

مي‌خواهيم بيشتر با شما آشنا بشويم، لطفا خود را معرفي فرماييد؟

«حامد» عاشق حضرت ابوالفضل (ع) بود

بنده حميده پادبان، مادر شهيد مدافع حرم حامد جواني هستم. داراي دو فرزند به نامهاي امير و حامد. حامد کوچيکشون بود. فرزند کوچکم بود که رفت و شهيد شد و فداي حضرت زينب (س) شد.

 

لطفا از دوران کودکي و نوجواني خودتان براي ما بگوييد:

اوايل جنگ که من حدودا 13 ساله بودم، وقتي خانوادههاي شهدا را ميديدم فقط آرزو ميکردم که اي کاش من هم از خانواده شهدا بودم، اي کاش يا برادرم يا پدرم يا همسر و بچههاي آيندهام از اين فيض برخوردار شويم. هميشه آرزويم اين بود که جزو خانواده شهدا باشم.

 

درباره شيوه تربيتي خودتان نسبت به بچهها بفرماييد؟

من تا حالا، تا به اين سن که رسيدهام به بچهها يکبار هم نگفتم نماز بخوانند يا دروغ نگويند.سعي کردم اين کارها را خودم انجام ندهم.خودم و خودم به صورت عملي اصول اخلاقي و آموزه هاي ديني را رعايت بکنم و به آنها عمل کنم، تا بچهها هم به من نگاه بکنند و به صورت عملي ياد بگيرند. و تا حالا واقعا نشده که ما بگوييم حامد يا امير چرا نماز نخوانديد، چرا روزه نگرفتيد. خودشان هميشه رعايت مي کردند.

 

درباره صفات و خصلتهاي ارزشمندي  خودتان داريد مثل قناعت، سازگاري، توکل به خدا، احترام به والدين و... برايمان بگوييد؟

اول و آخر خداست.به نظر من هم اول تا آخر هر کار بايد به خدا توکل کرد

اول و آخر کار انسان هميشه دست خداست و ما هم براي انجام هر کاري به نظر من بايد به خدا توکل کنيم و اگر توکل ما قلبي باشد نه زباني، هر کاري انجام ميشود.

 من هميشه اينطور فکر کردهام که اگر به کم قانع باشيم خدا بيشتر ميدهد. به نداشتهها قانع باشيم خدا خودش بقيه را ميدهد.

 يکي هم نگوييم که چرا ما فقيريم آن يکي پولدار! خدا به اين فقير چيزهاي ديگري داده که به ثروتمند نداده است. توکل بر خدا هر چيزي را درست ميکند.

 

علاقه و گرايشتان به امور مذهبي مثل اعتقاد به خدا، ائمه اطهار، عزاداري امام حسين و... چگونه بود؟ (از علايق و فعاليتهاي مذهبي که داشتيد به ما بگوييد)

ائمه معصومين که عشق ما هستند. عشق به ائمه اگر نباشد ما هيچيم. هم خودمان و هم بچههايمان با عشق به ائمه و با عشق به امام حسين (ع) زندگي ميکنيم که انشاالله يک روز دست پر به خدمتشان برسيم.

 

در مورد فعاليتهاي اجتماعيتان (فعاليتهاي فرهنگي، هنري، مذهبي و...) براي ما بگوييد؟

من در پايگاه مشغول هستم. بچههاي ما هم بعد از مدرسه که تکاليفشان را مينوشتند وقتهاي بيکاري در پايگاه بودند. در پايگاه هم اکثرا به عنوان بسيجي فعاليت داشتم. در زمان دفاع مقدس هم فعال بودم. به دخترها بافتني ياد ميداديم. مادرم فعاليت داشت. به مسجد مي رفت و کارها را به خانه مياورد و کار مي کرد. خودم بيشتر تو مسجد فعاليت دارم.

 

چطور شد ازدواج کرديد؟ شرايط و ملاک و معيارهاي شما براي ازدواج چه بود؟ خاطراتي از شب خواستگاري، تعيين مهريه، خريد جهيزيه، عروسي برايمان بگوييد؟

خب در زمان ما اينجور چيزها زياد عرف نبود. فقط از دختر مي پرسيدند که بله از اين آقا خوشت آمد يا نه؟ قسمت جهاز هم هرچي که پدر و مادر ميخريدند به همان قانع بوديم چه کم چه زياد. چون من و همسرم فاميل بوديم و همسرم پسر عمه من است، روحيات و اخلاق همديگر را ميدانستيم. زيادهطلبي در زمان ازدواج ما رواج نداشت، قانع بوديم. اين قانع بودن خيلي مشکلات را حل کي کند و قانع نبودن، منشأ بسياري از مشکلات در زندگي است.

 

اگر خاطره يا خاطرات شيريني از کودکي و نوجواني به ياد داريد بفرماييد؟

رزمندهها را که ميديديم خيلي خوشحال ميشديم. آن زمان خيلي کيف ميکردي. ميديديم که مادرها و خانمها، بچهها و همسران خود را راهي جبهه ميکردند. من هم خيلي دلم ميخواست يکي از خانواده من ميرفت ولي خب بالاخره خدا روزي ما را هم رساند.

 

يه سوال درباره شهيد، چطور راضي به رفتن ايشان شديد؟

آخ جانم، چون ميگم ايشان از 4 سالگي زياد...

 اصلا نميشود باور کرد. چون نوه 3 ساله خودم فقط در حال بازي کردن است ولي شهيد از 4 سالگي هر وقت به هيأت ميرفت و بر ميگشت، ميگفت مامان ما چرا آن موقع به دنيا نيامديم؟ عليالخصوص خودش را ميگفت من چرا آن موقع يعني در زمان قيام امام حسين «عليهالسلام» به دنيا نيامدم. من هم ميگفتم؛ آفرينش دست ما نيست، دست خداست. ما را هر وقت که مصحلت و حکمت خدا اقتصا کرده، آفريده است.

حامد خيلي عاشق حضرت ابوالفضل (عليهالسلام) بود.عشقش به حضرت ابوالفضل (ع) خيلي خيلي زياد بود، ائمه جاي خود دارند اما نميدانم حضرت ابوالفضل (ع) چطوري به دلش نشسته بود يا توي عالم خودش چطور با حضرت ابوالفضل (ع) رابطه داشت، به ما نميگفت ولي فقط ميگفت حضرت ابوالفضل، عشق ابوالفضل، عشق زينب که حضرت ابوالفضل براي زينب فدا شد. تا اينکه بزرگ شد، مدرسه رفت، هيأت ميرفت، هر کاري ميکرد به نيت حضرت ابوالفضل ميکرد... هرکاري ميکرد! تا اينکه وارد سپاه شد و آمد گفت مامان... اول به پدرش گفته بود، پدر هم گفته بود من که به اهل بيت چيزي نميگويم هر طور خودت دوست داري، راه باز جاده دراز. فقط من اين را گفتم اي کاش اي کاش حامد کاش تو 10 تا هم برادر داشتي!

 

- اين مصاحبه توسط گروه لشکر فرشتگان مدرسه شيما 1؛اسما محمدي، مريم حيدري، اسما کرمپور در منزل شهيد انجام گرفته و توسط اسما محمدي براي روزنامه آذربايجان نگارش و تدوين شده است.

تهيه و تنظيم: اسما محمدي

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.