اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

یا علی...

مدح امیرالمومنین علیه السلام

شعر از فواد کرمانی

یا علی...

نه مراست قدرت آنکه دم، زنم از جلال تو يا علي

نه مرا زبان که بيان کنم، صفتِ کمال تو يا علي

شده ماتْ عقل موحدين، همه در جمالِ تو يا علي

چو نيافت غير تو آگهي، ز بيانِ حالِ تو يا علي

نَبَرد به وصف تو ره کسي، مگر از مقالِ تو يا علي

 

هله اي مُجلّيِ عارفان، تو چه مطلعي، تو چه منظري

که نديدهام به دو ديدهام، چو تو گوهري، چو تو جوهري

هله اي مولّه عاشقان، تو چه شاهدي، تو چه دل بَري

چه در انبيا، چه در اوليا، نه تو را عديلي و هم سَري

به کدام کس مَثلت زنم که بُوَد مثالِ تو يا علي؟!

 

توئي آنکه غير وجود خود، به شهود و غيب نديدهاي

فَقرات نفس شکستهاي، سُبحاتِ وَهم دريدهاي

همه ديدهاي نه چنين بُوَد، شه من تو ديدهي ديدهاي

ز حدودِ فصل گذشتهاي، به صعودِ وصل رسيدهاي

ز فناي ذات به ذاتِ حق، بُوَد اتّصال تو يا علي

 

چو عقول و افئده را نشد، ملکوتِ سرّ تو مُنکشِف

همه گفتهاند و نگفته شد، ز کتابِ فضل تو يک الِف

ز بيانِ وصف تو هر کسي، رقم گمان زده مختلف

فصحاي دهر به عجز خود، ز ادايِ وصف تو معترف

بُلغاي عصر به نطقِ خود، شدهاند لالِ تو يا علي

 

تويي آن تجلّيّ ذوالمنن، که فروغ عالم و آدمي

هله اي مشيّتِ ذاتِ حق، که به ذات خويش مُسلّمي

ز بروز جلوهي ماخلق، به مقام و رتبه مقدّمي

به جلالِ خويش مُجلّلي، ز نوالِ خويش مُنعّمي

همه گنج ذاتِ مقدّست، شده مُلک و مالِ تو يا علي

 

تو چه بندهاي که خدائيات، ز خداست منصب و مرتبت

احدي نيافت ز اوليا، چو تو اين شرافت و منزلت

رسدت ز مايهي بندگي، که رسي به پايهي سلطنت

همه خاندانِ تو در صفت، چو توأند مشرقِ معرفت

شده ختم دورهي عِلم و دين، به کمالِ آل تو يا علي

 

تويي آنکه تکيهيِ سلطنت، زدهاي به تخت مؤبّدي

ز شکوه شأن تو بر مَلا، جَلَواتِ عِزِّ ممجّدي

به فرازِ فرقِ مبارکت، شده نصب تاج مُخلّدي

متصرّف آمده در يَدَت، ملکوتِ دولتِ سرمدي

تو نه آن شهي که ز سلطنت، بُوَد اعتزالِ تو يا علي

 

منم آن مجرد زنده دل، که دم از ولاي تو ميزنم

ره کوه و دشت گرفتهام، قدم از براي تو ميزنم 

به همين نفس که تو داديام، نفس از ثناي تو ميزنم

شب و روز حلقهي التجا، بهدر سراي تو ميزنم

نروم اگر بکشي مرا، ز صف نعال تو يا علي

 

تويي آنکه سِدرهي مُنتهي، بُودَت بلنديِ آشيان

به مکان نيائي و جلوهات، به مکان ز مشرقِ لامکان

رسد استغاثهي قدسيان، به درت ز لانهي بينشان

چو به اوج خويش رسيدهاي ، ز عِلوّ قدر و سُموشّان

همه هفت کرسي و نُه طبق، شده پايمال تو يا علي

 

نه همين بس است که گويمت، به وجودِ جود مکرّمي

تو مُنزّهي ز ثناي من، که در اوجِ قُدس قدم نَهي

نه همين بس است که خوانماَت، به ظهورِ فيض مقدّمي

به کمال خويش معرّفي، به جلالِ خويش مُسلّمي

نه مراست قدرت آنکه دم، زنم از جلال تو يا علي

 

تويي آن که ميم مشيّتت، زده نقشِ صورتِ کاف و نون

به کتابِ عِلم تو مُندرج، بُوَد آن چه کان وَ مايکون

فلک و زمين به ارادهات، شده بي سکون شده با سکون

تويي آن مُصوّرِ ماخَلَق، که مِنَ الظّواهر و البطون

بُوَد اين عوالم کُن فکان، اثرِ فعال تو يا علي

 

تو که از علايق جان و تن، به کمالِ قُدس مُجرّدي

تو که فاني از خود و مُتّصف، به صفاتِ ذاتِ محمّدي

تو که بر سرائرِ معرفت، به جمالِ اُنس مُخلّدي

به شؤنِ فانيِ اين جهان، نه مُعطّلي، نه مقيّدي

بُوَد اين رياست دنيوي، غم و ابتهالِ تو يا علي

 

تو همان تجلّيِ ايزدي، که فراز عرشي و لا مکان

خبري ز گردش چشم تو، حرکات گردش آسمان

دهد آن فؤاد و لسان تو، ز فروغ لوح و قلم نشان

تو که ردّ شمس کُني عيان، به يکي اشارهي ابروان

دو مُسخّر آمده مِهر و مَه، هله بر هلالِ تو يا علي

 

هله اي موحّدِ ذاتِ حق، که به ذات، معني وحدتي

به تو گشت خِلقتِ کُن فکان، که ظهورِ نورِ مشيّتي

هله اي ظهورِ صفاتِ حق، که جهان فيضي و رحمتي

چو تو در مداينِ علمِ حق، ز شرف مدينهي حکمتي

سَيَلانِ رحمت حق بُوَد، همه از جِبال تو يا علي

 

بِنِگر «فؤاد» شکسته را، به دَرَت نشسته به التجا

اگرش بِراني از آستان، کُند آشيان به کدام جا

به سخا و بذل توأش طمع، به عطا و فضلِ توأش رجا

ز پناهِ ظلِّ وسيع تو، هم اگر رود، برود کجا؟!

که محيط کون و مکان بُوَد، فلکِ ظلالِ تو يا علي

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.