اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

گفتگو با همسر حاج رمضان

هنگام خواندن دعا شهيد شد

حاج محمدسعيد ايزدي، معروف به حاج‌رمضان، در سال‌1343 در شهرستان سنقر کرمانشاه متولد شد. او در سال‌هاي دفاع‌مقدس چند سالي در جبهه غرب حضور داشت و با آغاز حملات رژيم صهيونيستي به کشور لبنان، مأموريتي چندماهه براي اعزام به اين کشور يافت.

هنگام خواندن دعا شهيد شد

اما مأموريت چندماههاش بيش از 30سال به طول انجاميد. از ويژگيهاي بارز حاج رمضان، ايجاد وحدت ميان گروههاي مختلف فلسطيني بود. او که در ميان دوستانش به حسنخلق و سلوک معنوي شهرت داشت، سرانجام پس از سالها مجاهدت، در 31 خردادماه 1404، طي حمله رژيم صهيونيستي در جنگ 12روزه، در قم به شهادت رسيد. به تازگي سعيده سالاري، همسر شهيد، مهمان برنامه «جان ايران» از تلويزيون همشهري بود. در ادامه، بخشهايي از صحبتهاي او درباره سبک زندگي شهيد را مرور ميکنيم.

 

از سرپلذهاب تا لبنان

ما و خانواده ايشان اهل سنقر کرمانشاه هستيم. حاجي بهدليل فعاليتهاي انقلابي خانواده ما و شهادت برادر 11 سالهام در تظاهراتها، کموبيش با ما آشنا بود و پيشنهاد ازدواج داد. چون در جبهه، نيروي ثابت تيپ نبياکرم(ص) بود، پس از 2ماه شرايط را فراهم کرد تا من هم همراهش به سرپلذهاب منتقل شوم. آنجا مسکوني نبود و شهر بهعنوان منطقه خط دفاعي محسوب ميشد. فقط چند ساختمان نزديک پادگان ابوذر بود. شروع زندگي مشترک ما در پايگاه پشتيباني جبهه و در کنار دهها خانواده رزمنده بود. در همان زمان فرصتي پيش آمد تا در پشتيباني جبهه، دوشادوش بانوان، سهم کوچکي داشته باشم؛ چيزي شبيه فيلم ويلاييها.

 سال 63بود که به او ماموريت حضور در لبنان را دادند. درباره اينکه در بحبوحه جنگ تحميلي چه عاملي براي حاج رمضان مهم بود که زندگي خود را وقف فلسطين کرد بايد گفت هرچه زمان ميگذرد، علت حضور در لبنان و دفاع آنسوي مرزها روشنتر ميشود؛ مخصوصاً در جنگ 12روزه براي ما واضحتر شد که چرا بايد خارج از ايران دفاع کنيم و چرا جبهههاي ما نبايد محدود به مرزهاي کشور باشد. همچنين ما يک اصل مهم در انقلاب داشتيم؛ دفاع از مظلومان جهان. اين جزو اهداف انقلاب ما بود که هرجا نداي مظلومي بلند شود، از او دفاع کنيم. ولي اين دفاع، دفاع از خودمان هم بود؛ چون در منطقه با موجودي شرور -يا به قول حاجي، دستپرورده شيطان - طرف بوديم. انديشه صهيونيستي بر اين پايه استوار است که همه دنيا بايد در خدمت آنها باشد؛ آنها بهاصطلاحي عبري معتقدند که تمام اقوام بايد زير بار تسلط آنها قرار گيرند. طبيعي است که چنين فکري نياز به مقابله داشت. وقتي اسرائيل تا اطراف بيروت پيشروي کرد، ايران نيرو اعزام کرد؛ اما تدبير حضرتامام(ره) باعث شد نيروها بازگردانده شوند. در عين حال لازم بود افراد فرهنگي بمانند و کار فرهنگي کنند. حاجآقا نيز در همين راستا حضور داشت؛ البته من هم توفيق همراهي با ايشان در لبنان را پيدا کردم.

 

نسخه زندگي او قرآن بود

يکي از جلوههاي زيباي شخصيت حاج رمضان، سبک زندگي او بود؛  مجاهدتي همراه با عرفان و خودسازي. برخي نوشتهاند حاجآقا روزانه 5 جزء قرآن ميخواند؛ شايد اغراق باشد، اما اصل ماجرا درست است. درماه رمضان معمولاً زودتر به خانه ميآمد و قرآن ميخواند؛ گاهي 3 جزء، گاهي 5 جزء. چون کسي که در مسير مقاومت است، سختيهاي زيادي ميبيند و تنها با ارتباط قلبي با خدا ميتواند دوام بياورد. حاجآقا هم همواره در پي همين ارتباط بود. ما مسلمانان نسخهاي براي زندگي داريم و آن قرآن است؛ همانطور که پزشک نسخه ميدهد و بايد به آن عمل کرد، قرآن هم نسخه زندگي ماست. حاجآقا اين نسخه را در همهچيز بهکار ميبرد؛ از رفتار و پوشش تا سبک زندگي. اين چيز پيچيدهاي نيست، فقط عمل ميخواهد. به ياد دارم خانم دانشجويي کنار مزارش گفت: «من دلم ميخواهد قرآن بخوانم اما وقت ندارم؛ چطور حاجآقا اينقدر ميخواند؟» به او گفتم: «کسي که کار بزرگ دارد، اگر برنامهريزي کند، ميتواند هم کار کند، هم خانوادهداري کند و هم با قرآن انس بگيرد. لازم نيست زياد بخواني؛ يک آيه هم اگر بخواني و در معنايش تأمل کني، کافي است.»

 

برنامهريزي براي خودسازي

حاجرمضان اهل برنامهريزي براي خودسازي بود. سالها مقيد بود که 3 ماه رجب، شعبان و رمضان را روزه بگيرد؛ مگر در مواقع خاص مثل سفر يا مهماني. اين استمرار روزهداري را نوعي برنامه شخصي براي تهذيب و خودسازي ميدانست. در ميان آيات قرآن، بيش از همه به آياتي توجه داشت که وعده «نصرت الهي» داده بودند. حاجآقا بهويژه در سالهاي سخت گذشته که خيلي از جوانها دچار نااميدي شده بودند، مدام اين آيات را مرور ميکرد و باور داشت خدا وعده داده است که هرکس در راه حق قدم بردارد و براي ياري دين خدا صبر کند، نصرت الهي شامل حالش ميشود؛ همان وعدهاي که وليامر و اولياي الهي به آن اشاره کردهاند. او از کساني نبود که بخواهد ادعايي داشته باشد يا خود را بيخطا بداند. نه، ما هرگز نگفتيم حاجآقا پيامبر يا امامزاده بود؛ انسان بود، با اشتباهات انساني اما انساني که مسيرش را درست انتخاب کرد و تا پايان در آن ايستاد. به تعبير شهيد سليماني، شهيد کسي است که زندگي را درست زندگي کرده و ما بايد از زندگياش درس بگيريم. او در کنار بعد جهادي، بعدي عميق از عرفان و خودشناسي داشت و اين دو را از هم جدا نميدانست.

 

هنگام دعا خواندن شهيد شد

ايشان معمولاً يک ربع تا 20 دقيقه قبل از اذان بيدار بودند. يقين دارم پيش و پس از نماز، دستها را بالا ميبرد و براي ديگران دعا ميکرد. احتمالاً همان موقع که در حال دعا بود، حادثه رخ داده، چون دستهايش بالا بوده و صورتش آسيب نديده بود. به همينخاطر دست حاج آقا چند روز بعد از شهادتشان پيدا شد.

 

هميشه به مردم توجه و محبت داشت

در زمان حياتش، هميشه به مردم توجه و محبت داشت؛ دستگيري ميکرد، بيتکلف زندگي ميکرد و اهل تجمل نبود. با وجود مشکلات مالي، هيچوقت اجازه نميداد کاري زمين بماند. يادم هست اوايل زندگي مشترکمان، گاهي حتي پول بنزين نداشتيم، اما با همان پساندازهاي کوچک و توکل به خدا زندگي ميچرخيد. او اهل کمک به ديگران بود، حتي اگر خودش چيزي نداشت. زندگيمان ساده بود؛ مثل بقيه حقوق ميگرفتيم و خرج ميکرديم. هيچوقت پارتيبازي در کارش نبود. با اينکه بارها خدمت حضرت آقا مشرف ميشد، هيچ امتيازي براي خانواده خودش قائل نميشد که ما هم به ديدار ايشان که آرزوي قلبيمان بود برويم. هميشه بخشي از حقوقش را براي «برائت ذمه» پرداخت ميکرد تا حقي از بيتالمال بر گردنش نماند. مهماننواز و رفيقدوست بود؛ برنامههاي هفتگي ديدار اقوام و دوستان داشت و عصرهاي جمعه در جلسات مذهبي شرکت ميکرد. برنامه ثابتي نداشتند، چون دائم در سفر و مأموريت بودند، اما هر وقت در تهران بودند، نمازجمعه را از دست نميدادند. بعد از نماز هم معمولاً با خانواده به ديدار اقوام يا گردش ميرفتيم تا دل بچهها شاد شود. گاهي در تهران در جلسات مرحوم آيتالله مجتهدي و حاج اسماعيل دولابي شرکت ميکردند. همين علاقه باعث شد تا طبق وصيت ايشان در مقبره حاج آقا دولابي در حرم مطهر حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شوند.

 

توفاني که جهان را بيدار کرد

ايشان معمولاً درباره جزئيات کارشان صحبت نميکردند؛ اما درباره هفتم اکتبر - يا همان «طوفان الاقصي» - ديدگاه مثبتي داشتند. در ابتداي وقوع اين توفان، اعتراضهاي زيادي بود؛ برخي ميپرسيدند آيا اين حرکت ارزش داشت؟ چون حالا بيش از 2 سال است که فلسطينيها با سختيهاي فراوان روبهرو هستند و جبهههاي مقاومت درگير شدهاند: لبنان، ايران، يمن... اما از نظر حاجآقا، «طوفان الاقصي» حرکتي بود که جهان را بيدار کرد؛ توفاني که هنوز هم ميوزد و بسياري از ملتها را با خود همراه کرده است. «طوفان الاقصي» حرکتي بود که ـ به قول يکي از کتابها که طرح نابودي اسرائيل را بررسي کرده ـ سيلي بيداري به جهان زد؛ نه فقط به دنياي اسلام، بلکه به کل دنيا. اين توفان، موجي از آگاهي و بيداري ايجاد کرد. ببينيد، فلسطين سالهاست که شهيد ميدهد؛ فقر، گرسنگي و محروميت براي مردمش تازگي ندارد. بيش از 75 سال است که سرزمينشان اشغال شده، اما دنيا چه نگاهي به آنها داشت؟ نگاهي پر از اتهام. يک فلسطيني را در دنيا «تروريست» معرفي ميکردند؛ هيچ حقي برايش قائل نبودند. رسانههاي دشمن آنقدر قدرتمند عمل کردند که تصوير واقعيت را وارونه نشان دادند. درواقع، وضعيت به جايي رسيده بود که مثل اين بود: دزدي به خانهات حمله کند، تو را بکشد و خانهات را تصاحب کند، اما در نگاه جهاني، اين تو باشي که «دزد» معرفي ميشوي! «طوفان الاقصي» اين معادله را بر هم زد و در تمام دنيا شعار «مرگ بر اسرائيل» شنيده ميشود؛ حرکتي که اگر جبهه مقاومت سالها هزينه ميکرد، شايد به چنين نتيجهاي نميرسيد. اما خون شهدا، صبر مردم فلسطين و پايداري جبهه مقاومت کاري کرد که دنيا اندکي به واقعيت نزديک شود. بعد از جنگ 12روزه هم همين اتفاق افتاد. بسياري از کساني که منتقد بودند، چهره واقعي رژيم صهيونيستي را ديدند.

نبايد در معرفي  شهدا  اغراق کنيم

من 42 سال کنار حاجرمضان زندگي کردم؛ زندگيمان ساده اما زيبا بود. سختي زياد داشتيم، حتي مدتي در لبنان بدون برق زندگي کرديم، اما شيريني زندگيمان در قناعت و توکل بود.  خانه و مهماني خوب داشتيم، اما هيچوقت دلبسته دنيا نشديم. پيام من به جوانها اين است که ساده و عاشقانه زندگي کنند و به اصل مسلماني و سبک زندگي گذشتگان برگردند. اگر طعم زندگي قرآني را بچشند، سختيها آسان ميشود. من اهل مصاحبه نيستم، اما احساس ميکنم اگر خانواده شهدا نگويند، چهکسي بگويد؟ نبايد شهدا را در حد اغراقشده معرفي کنيم؛ بايد واقعي نشان دهيم تا مردم و مديران از صداقت، سادهزيستي و مسئوليتپذيريشان الگو بگيرند. در دوران دفاعمقدس، بسياري از فرماندهان ما آموزشديده نظامي نبودند، اما با ايمان، خلاقيت و روحيه جهادي به نابغههاي جنگ تبديل شدند. شهدا با دستهاي خالي در برابر دنيايي ايستادند که همه عليه ايران بود. همانطور که امروز زنان در جنگهاي مقاومت با طلا و داراييشان کمک ميکنند، آن زمان هم زنان ما با زيورآلاتشان رزمندگان را تجهيز کردند. بايد از اين نسل درس بگيريم و به جوانان امروز اعتماد کنيم. آنها اگر با زندگي و هدف شهدا آشنا شوند، همان روحيه را در شکل جديد ادامه خواهند داد. شهيد چمران نمونهاي از اين تفکر بود؛ نابغهاي که ميتوانست در هر جاي دنيا بدرخشد، اما برگشت تا از انقلاب و وطنش دفاع کند. همانطور که حاج قاسم گفت: «ايران حرم است؛ بايد مراقب باشيم اين حرم آسيب نبيند.»

 

هر بار نام حاج قاسم ميآمد اشک ميريخت

حاج آقا به حاج قاسم علاقه زيادي داشت و او را فرمانده خود ميدانست. پس از شهادت حاج قاسم، هر بار نامش ميآمد اشک در چشمانش جمع ميشد. يادم هست يکبار در مأموريتي که با مهمانان خارجي همراه بوديم، حاج قاسم خواست شخصاً از من تشکر کند. هرچند کاري نکرده بودم، اما با مهرباني فراوان برخورد کرد و آن ديدار برايم فراموشنشدني شد. بار ديگر، پس از فوت پدرم، با وجود مشغله فراوان در عراق و سوريه، اصرار داشت به خانهمان بيايد و به مادرم تسليت بگويد. رفتار مؤدبانه و فروتني او هيچوقت از يادمان نميرود.

 

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.