اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

گفتگو با عطاالله قادري از سران سابق فرقه بهائيت:

هدف نهايي بهائيت از بين بردن دين اسلام است

بخش چهارم

گفتگو و تنظيم: ابوالفضل محمّدي

هدف نهايي بهائيت از بين بردن دين اسلام است

پرسش:

13- در مورد شيوهها و شگردهاي تبليغاتي تشکيلات بهائي لطفا توضيح بفرماييد.

 

پاسخ:

 در ابتداي گفتگويمان اشاره کردم که در تشکيلات بهائيت، همة اعضا يعني بهائيها موظف به تبليغ هستند، اين يک  وظيفة دايمي براي همة اعضاست. عليالخصوص به جهت اينکه ادعا ميکنند ما از شيعه جدا شديم. يا مثلاً فرض بفرماييد، در مواجهه با يک شيعة دوازده امامي ميگويند؛ ما اعتقادمان بر اين است ولياللهاعظم (روحي له الفدا) ظهور کرده است، ما تفاوتي باهم نداريم! هر دو معتقديم الا اينکه ما ميکوييم حضرت ظهور کرده و شما ميگوييد هنوز ظهور اتفاق نيافتاده! و ميگويند؛ وقتي ديديم که آن موعود قرآن و ائمه معصومين (ع) و پيامبر بزرگوار اسلام (ص) ظهور کردند آن موقع ما منتظر هستيم که شما به ما برسيد! ما چيز خاصي نميگوييم! وقتي کسي مثلا از شيعيان به جلسة بهائيها وارد ميشود، او را مبتدي به بهائيت مينامند. ديگر به او نميگويند که ما شريعت اسلام و قرآن کريم را نسخ شده ميدانيم. بديهي است که اگر آن مبتدي در ابتدا اين را بداند، بهائيت را نميپذيرد. بر خلاف ساير فرقهها که که دين اسلام و پيامبر و قرآن را قبول دارند، ولي قرائت و برداشت و سليقهي خاصي از اسلام بروز مي دهند، اينها شريعت اسلام و قرآن را نسخ شده ميدانند. اما اين فکر پليد را در مرحلة اول بروز نميدهند، چرا که موجب رويگرداني آن فرد مبتدي ميشود. ولي آرامآرام، با شيوه،هاي خاص، با نشان دادن محبت کاذب به فرد مبتدي، و نشان دادن اخلاق اخلاق حسنه از خودشان که کليشهاي و تشکيلاتي است و واقعي نيست، آن فرد معتقد را قدم به قدم از اعتقادات راستين و حقيقي خود دور کرده و به اعتقادات فاسد خود نزديک ميکنند.مثلاً من زماني که از مسئولين تشکيلات بهايئي بودم، يک فردي مراجعه ميکرد که سؤالاتي دربارة بهائيت از من بپرسد. من توضيحات خود را طبعاً طوري بيان ميکردم که وي تحت تاثير جوّ حاکم واقع شود، مثلاً اشاره ميکردم به ناظم جلسه که طرف مسلمان هست، يک چيزي بخوان که در ذهن اين انرژي مثبت ايجاد بکند! بله، ناظم جلسه هم که بهائي بود، چشمانش را ميبست و با يک لحن مليح و خيلي خوشآيند ميگفت که حضرت سيدالشهداء (روحي له الفدا) در دشت کربلا به دست اعدا محصور شد و حتي آب گوارا را از او دريغ داشتند و...اين فرد پرسشگر اصلاً از درون به هم ميريخت و ميگفت به ما به ما ميگفتند که اينها (بهائيها) اصلاً مفاهيم اعتقادي اسلامي را باور ندارند!

 آن ناظم جلسه هم دربارة حضرت سيدالشهداء عليهالسلام، موضوع را با فصاحت و  نثر مسّجع، به شکل جالبي بيان ميکرد و حتي بهتر از روضهخوانها! در اين حال، آن فرد پرسشگر تحت تاثير قرار ميگرفت و باورهاي درستي که در مورد فساد عقايد بهائيها داشت فرو ميريخت و يک خوشبيني نسبت به بهائيت و يا حداقل يک بيتفاوتي نسبت به سرنوشت اعتقاد خودش پيدا ميکرد.

 

پرسش:

14- آيا در موضوع تبليغات بهائيگري، آذربايجان براي تشکيلات بهايي جايگاه و اهميت خاصي دارد؟

 

پاسخ:

شايد به آن شکلي که مدنظر شماست، نباشد؛ چون بهائيت و بابيت اعتقاد دارد که اگر حاکم بابي و بهائي روزي بر ايران مسلط شد، بايد  از زندگي غير بهائيها در پنج استان و منطقة کشور جلوگيري کند. يعني هر چه مسلمان و غيربهائي است از اين پنج استان بيرون براند! اينها را من از خودم نميگويم، اينها را به صراحت در کتاب خودشان آوردهاند. من هرچه را که بيان ميکنم، هيچ کدام را از کتابهاي مسلمانان و يا به نقل از شخصيتهاي مسلمان بيان نميکنم، بلکه از کتابها و نوشتهها و گفتههاي خود بانيان بابيت و بهائيت ميگويم؛ حرف آنها اين استکه اگر روزي يک شخص بابي و بهائي بر ايران حاکم شد، بايستي غيربهائيها را از استانها و مناطق اصفهان، خراسان، مازندران، فارس و آذربايجان بيرون براند و اينها به طور خاص در اختيار بهائيها باشد! يعني حاکم بهائي بر مبناي مفاهيم بهائيت، بايد اين پنج منطقه را از حضور غيربهائيها خالي کند! يک چنين دستورالعمل و آرزويي براي پنج منطقة ايران دارند که يکي از اين مناطق آذربايجان است.

شايد چنين نگرشي نسبت به اين پنج منطقه از سوي بهائيت ناشي از کينة شديد آنها از مردم اين مناطق به ويژه آذربايجان باشد و نيز ميتواند ناشي از اتفاقات و رويدادهايي باشد که در پيوند با بابيگري و بهائيگري در اين مناطق و به ويژه در آذربايجان رخ داده است، مثل اعدام عليمحمد شيرازي (باب) در تبريز. ميدانيد که علما در تبريز با اين فرد گفتگوي علمي کردند و او در اين گفتگوها شکست خورد و قرار شد توبه کند اما چون به ادعاهاي خود ادامه داد و موجب درگيريها و کشته شدن مردم شد، در محکمه به اعدام محکوم و در تبريز اعدام شد.

تشکيلات بهائيت نسبت به مخالفان خود خيلي کينه دارد. مثلا به علمايي که بر ضد بهائيت قيام علمي و فرهنگي و شرعي ميکردند و مردم را به ماهيت و حقيقت بهائيت آگاه ميساختند، لقبهاي زشت و رکيک ميدادند. در نوشتههاي اينها فراوان ميتوانيد اين نحوة برخورد را ببينيد. نميخواهم زبانم را به اين لفظ رکيک و شنعيع آلوده کرده باشم، لابد شما اسم آقانجفي اصفهاني را شنيدهايد که در اصفهان يکي از اعاظم شيعه بوده است. بهائيت با القاب بسيار رکيک و زشتي از او نام ميبرد. مثلاً ذئب بن ذئب، گرگ پسر گرگ، شما حساب کنيد اين کساني که ادعاي محبت و اخلاق دارند، چطور در مواجهه با يک عالم بزرگ شيعه و يکي اولياي خدا، همه چيز از جمله اخلاق و ادب و راستگويي را کنار ميگذارند و هر لقب زشتي را به او ميدهند. چرا؟ چون آقانجفي اصفهاني به عنوان يک عالم بزرگ و دانشمند راستين، با اقدامات خود مردمرا نسبت به حقيقت بهائيت و آموزههاي دروغين آن آگاه ميکرد.

اما وقتي نوبت به تبليغات و در حقيقت وقتي نوبت به فريب ديگران ميرسد، فرد بهائي وطيفه دارد با زبان چرب و نرم و محبتآميز سخن بگويد!

  ميگويد؛ حتي اگر شده در الفاظ و بيان خود، يک خصوصيت بروز بده که مخاطب شما احساس بکند، در تو يک وديعة الهي نهاده شده که در ديگران نيست! همواره اين صفت را از خود بروز بده تا ديگران تحت تاثير رفتار تو قرار بگيرند، حتي اگر اين رفتار کليشهاي و ساختگي باشد. تمام اين افرادي که در ايران  فريب خوردند و بهائي شدند از روسيه، اسرائيل، انگلستان نيامدهاند، پدربزرگ من آخوند بوده، پدرم ذاکر و مداح اهل بيت ع بوده، مادرم به همراه  سه بچه براي شنيدن سخنان آخوند، از روستاي خود به روستاي ديگري ميرفت که از فيض ذکر مصائب خامس آل عبا بهرهمند بشود، هيچکس مصون از هجوم فرقههاي گمراه مخصوصاً بهائيت نيست، نبايد تصور کنيم که تبليغات بهائيت تاثير نميگذارد و ما مصون از تاثيرپذيري هستيم. بدترين نوع غرور، غرور به علم است،

مرحوم حضرت آيتاللهالعظمي لطفالله صافي گلپايگاني کتاب کوچکي دارند بهنام عرض دين، حضرت عبدالعظيم حسني با آن موقعيت و علم و دانش و انتساب به ااهل بيت ع، دين و اعتقادات خودش را به حضرت امام هادي (ع) عرضه ميدارد، در حالي که حضرت عبدالعظيم حسني ع با چهار نسب به حضرت فاطمه زهرا (س) و حضرت علي (ع) ميرسند، حضرت امام هادي (ع) با 6 نسل بودند، جلوتر بودند، ولي امام واجبالاطاعه است، مفترضالطاعه است. حضرت عبدالعظيم ميگويند، اعتقاداتم، دينم اين هست، روشم اين هست،آيا مورد تاييد شماست؟ عرب کساني که بهشان احترام ميگذارند با کُنيه خطاب ميکنند، امام هادي (ع) ميگويند:يا ياابالقاسم، والله هذا دين جدّي.

يعني اين دين جدّ من هست.

متاسفانه ما خود را بينياز از مراجعه به اهل علم و متخصص امور ديني تلقّي ميکنيم و به اعتبار غروري که از يادگيري برخي مفاهيم اعتقادي داريم فکر ميکنيم، به قدر کفايت ميدانيم! در صورتي که دشمن به مراتب مسلحتر از آن است که ما فکر ميکنيم. هر کس در مواجهه با شبهات و سؤالات ديني بايد به اهل علم رجوع کند.

ادامه دارد

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.