اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

ماجراي عجيب از عاقبت بخيري با يک تشييع جنازه

حسين کبير قبل از اينکه به کسوت طلبگي و روحانيت بيايد، پهلواني بود که با همان الفاظ معروف آن زمان صحبت مي‌کرد. خودش مي‌گفت که هم‌پياله طيب و پهلوان‌هاي قديم تهران بوده است.

ماجراي عجيب از عاقبت بخيري با يک تشييع جنازه

جوانهاي آن دوران که درشتاندام و اهل ورزشهاي زورخانهاي بودند، يک منش بهاصطلاح «داشمشتي» داشتند، طيفي که بهزبان عوام به آنها لات ميگفتند و در اينها بسيار آدمهايي پيدا ميشدند که براساس آن شرافت ذاتيشان و حرمتهايي که در مرامهايشان بود، اصول دين را رعايت ميکردند. «حسين تهراني سعيد» بعدها که در درس آيتالله مجتهدي تهراني(ره) شرکت کرد،

شيخ حسين خوانده شد و بهدليل هيکل تنومندش، لقب «حسين کبير» را از آن عالم وارسته گرفت، به اين ترتيب بود که آن جوان گمشده، توبه کرد و به «شيخ حسين کبير» مشهور شد و سالها بهعنوان مداح و ذاکر حضرت سيدالشهدا عليه السلام خدمت کرد. چند قدم که در مراسم تشييع پيکر مطهر شيخ زاهد، از عارفان و عالمان بزرگ، برداشت مسير زندگياش تغيير کرد، طوريکه خودش ميگفت: «من از جنازه شيخ زاهد زنده شدم». ادب نسبت به اصول اعتقادي و ديني، عامل نجات بسياري از افراد بوده، بهعنوان مثال گفته شده که حربن يزيد رياحي بر اثر ادبي که داشت، آزاده و سعادتمند شد. عامل نجات شيخ حسين کبير چه بود؟ درواقع ميخواهيم بدانيم ادب اين شخص نسبت به اهلبيت عليهم السلام تا چهاندازه در رستگارياش تأثيرگذار بود؟ بله. اصول و اعتقادات الهي در تعيين سرنوشت ما بسيار مهم است و گفته شده و بسيار تجربه کرده و ديدهايم کسي که اين حرمتها را نگه دارد، خداوند نجاتش ميدهد و به عرش ميبرد.

اين افراد حتي گوي سبقت را از خيليها که ظاهر ديني را ممکن است رعايت کنند، بردهاند. نمونهاش طيب که معرف همه است و ميدانيم طيب يک مرد چاقوکش بود و خيلي کارهاي آزاردهنده مرتکب ميشد. اما همين فرد هم عاقبت به خير شد و در يک لحظه نجات پيدا کرد. رمز نجات طيب هم صداقتش بود. او دروغ نگفت چون يکي از خط قرمزهاي طيب دروغ بوده، وقتي به او گفتند که «بگو من از روحالله خميني پول گرفتم که بيايم قيام کنم»، گفت «من اصلاً او را نديدهام که بخواهم از او پول بگيرم، چرا بايد دروغ بگويم؟»، حتي به او پيشنهاد کردند که «مثلاً اگر اين دروغ را بگويي امکانات و رفاه زيادي براي تو فراهم ميکنيم». اما طيب گفت «اگر اين کار را بکنم جواب مادرش حضرت زهرا سلام الله عليها را چه بدهم؟».

اين حفظ اخلاق موارد سادهاي نيستند. وقتي پاي مرگ و زندگي است مشخص ميشود کسي اهل دين و اخلاق است يا نه. اينکه عدهاي زير کولر نشسته، آب شيرين و نوشابه و کباب بخورند و بگويند يا امام حسين، بايد وقت مشکلات حسيني باشند. آيا وقتي پاي مرگ و زندگي افتاد حاضريم همه اينها را با يک دروغ عوض کنيم يا نه؟ آنها حاضر نشدند که يکشبه ره صدساله را رفتند. ادب در محضر امام حسين عليه السلام نجاتش داد اين منش و اخلاق آزادانه را در رفتار حربن يزيد رياحي در کربلا مشاهده ميکنيم. شيخ حسين کبير چقدر از اين شخصيت درس گرفته بود؟

شيخ حسين کبير هم از عبرتهاي زمان ماست که بر اثر ادب در محضر امام حسين عليه السلام نجات پيدا کرد و مسير زندگياش به سعادت و خير ختم شد، چنانکه حربن يزيد رياحي بهترين شمشيرزن عرب و فرمانده لشکر بود. وقتي امام حسين عليه السلام بهازاي بستن راه و مانع شدن رسيدن آب به خانواده عاشوراييان، آن خطاب را به او کرد که «مادرت به عزايت بنشيند» حُر با ادب رفتار کرد و حرمت امام را نگه داشت. به هر حال پهلوانها به مادرشان خيلي حساس هستند،

اما حر تأملي کرد و ادب کرده، گفت: «تمام عرب ميدانند اگر کسي غير از شما چنين حرفي به من زده بود، ساکت نميماندم اما چه کنم که شما مادرتان حضرت زهراست و مادر من کنيز مادر شماست».

همين مرد از سپاه يزيد به امام حسين عليه السلام پيوست و کسي شد که امام حسين عليه السلام بالاي سرش آمد. شيخ حسين کبير هم اينگونه مردي بود که اعتقادات را به هيچ قيمتي نفروخت. نقطه عطف زندگي شيخ حسين کبير کجا بوده که از آن فضا خارج شد و سعادتمند شد؟ خودش تعريف ميکرد که ماجراي ختم به خير زندگياش در خياباني پايين ميدان مولوي تهران اتفاق افتاد، خياباني که به آن «صابونپزخانه» ميگفتند.

حسين کبير قبلاً در جوانياش در ابتداي اين خيابان مينشست و بهاصطلاح بساط ميکرد. او همراه شخص ديگري بود که اتفاقاً او هم ذاکر اهلبيت عليهم السلام شد و او هم عاقبت به خير شد. شيخ حسين ميگفت «ما دو نفر سر خيابان صابونپزخانه بساط ميکرديم، سفيدآب و سرخاب و از اين نوع وسايل ميفروختيم که پول جمع کنيم تا پول آن را در شب خرج قمار و عيش و نوش کنيم». يک روز که در همان محل نشسته و مشغول جمع کردن پول براي قمار شبش بود، ميبيند که جنازهاي را تشييع ميکنند. او هم شنيده بود که اگر کسي چند قدم جنازهاي را تشييع کند ثواب خيلي زيادي دارد و خدا او را ميآمرزد.

حسين کبير با اينکه مسير اشتباهي در زندگياش داشت، تا ياد اين روايت ميافتد، بلند ميشود و پشت سر مردم جنازه را تشييع ميکند. خودش تعريف ميکرد که «وقتي فاتحه را خواندم دلم آشوب شد، دلشوره گرفتم. حالم بد شد و زير و رو شدم». نقطه عطف حسين کبير همين جا بود.

 ميگفت «نميدانستم جنازه چهکسي بود. بعد فهميدم که جنازه شيخ زاهد، همان مجتهد و عالم عظيمالشأن است». ميگفت «من از جنازه شيخ زاهد احيا شدم». ميگفت من از برکات جنازه آقا شيخ زاهد هستم مگر شيخ زاهد چهکسي بود که اين اندازه شرکت در تشييع جنازهاش مؤثر و مفيد بوده است؟ شيخ حسين زاهد کسي بود که نقل شده امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف در خانهاش آمد و رفت داشته است، يعني نه اينکه بروند خدمت حضرت، بلکه حضرت تشريف ميآوردند و به او سر ميزدند، درواقع اين فرد طوري زندگي ميکرد که طبق دستورات و رضاي امام زمان عليه السلام باشد.

بزرگان ما اين کارها را کردند تا خدمت حضرت برسند ولي خدمت حضرت رسيدن در نظر بزرگان ما براي کمک به اسلام و دين بوده. يک بزرگي ميرفت 40 شب چله ميگرفت و دعا ميکرد تا حضرت را ببيند که خدمتي انجام دهد و معضلي را حل کند. شيخ زاهد مسئله ميگفت و روضه هم ميخواند، حتي آخر عمر که نميتوانست برود به مجلس روضه حضرت سيدالشهدا عليه السلام، کسي او را بر دوش ميبرد تا بتواند به روضه برود.

ميگفتند «چرا با اين سن و سال چند جا روضه ميرويد؟»، ميگفت «هر جا يک خبري است و هر روضهاي چيز جديدي است». خودش مجتهد بود و مسئله ميگفت. اگر ميان بازاريان برويد، ميبينيد آدمهايي تربيت کرده که آنقدر نورانيت دارند که ميتوان آن را احساس کرد، به اين ترتيب بود که حسين کبير ميگفت «من از برکات جنازه آقا شيخ زاهد هستم». بعد از آن مراسم چه اتفاقي افتاد؟ سبک زندگي حسين کبير چگونه شد که به شيخ حسين کبير معروف شد؟ طي همان تشييع جنازه بود که ايشان متحول ميشود و تصميم ميگيرد مسير زندگياش را تغيير بدهد.در فضاي دوران طاغوت، مکانهايي بود که خوانندهها آنجا ميرفتند و آواز ميخواندند، چون افرادي که در آن محلها حاضر ميشدند اهل مشروبخواري بودند و از عقل خارج ميشدند،

براي خوانندهها باديگارد ميگرفتند. معمولاً هم مردان جوان با هيکل درشت را استخدام ميکردند تا اگر کسي از عقل خارج شد و ميخواست جسارتي بکند يا کاري بکند، اين باديگارد بتواند از پس او بربيايد. خودش ميگفت «آن زمان به من 30 تومان ميدادند که بروم باديگارد يکي از خوانندهها بشوم. اما من همان موقع قصد داشتم طلبه شوم و اگر اين تصميم را عملي ميکردم ماهي 3 تومان بهعنوان شهريه طلبگي دريافت ميکردم». ميگفت «ما رفتيم فکر کرديم که؛ برويم 30 تومان را بگيريم يا آن سه تومان را؟!» ميخواست برود طلبه بشود و از آن طرف هم دنيا به او روي آورده بود، ميگفت «با همسرم مشورت کردم و او گفت که سه تومان حلالتر است.» اين شد که حسين کبير دل ميکند و طلبه ميشود و توبه ميکند.

چطور چنين فردي توبه ميکند، به هر حال توبه کردن براي کسي که سالها مسير خلاف را رفته و حقالناسي را ضايع کرده، کار سختي بايد باشد؟ همين طور است. توبه کردن اين آدم با حال و روزش خيلي شنيدني و مفصل است. از گفتههاي خودش و ديگران اگر بگويم، خيلي زياد ميشود، اما اجمالش اين است که حسين کبير شروع ميکند به جبران حقالناس و حقالله؛ به تکتک جاهايي که ميتوانست از آنها حلاليت بگيرد، سر ميزد، مثلاً با دوستانش به محله فرحزاد ميرفت، چون در دوران قبل از توبه کردنش، يا از درختان ميوه آنجا استفاده ميکرد يا در صف نانوايي شلوغ ميکرد و تعداد زيادي نان برميداشتند و ميرفتند. اما بعد از توبه کردن، از تک تک آنها حلاليت ميطلبد.

ظاهرش هم تغيير کرده بود؟ بله. خودش ميگفت «بعد از توبه کردن، تيپمان هم عوض شده بود. ريش بلند کرده بوديم و پيراهن بلندي ميپوشيديم.» با آن هيکل عظيم، خودش ميگفت «بزرگتر هم بهنظر ميآمدم». يک بار عکاس امام خميني(ره) از او هم عکس گرفته بود که در آن يقه پيراهنش باز بود. ما تا آن موقع آخوندي که يقهاش را باز بگذارد نديده بوديم. شيخ حسين همين ظاهر را تا آخر عمرش داشت، اصلاً هم اهل بازيگري نبود. مهمترين خصلت در اين فرد، صداقتش بود، اصلاً اهل بازيگري، ريا و خودنمايي نبود.

تا آخر عمر لفظش همان لفظ 50 سال پيش خودش بود، اصلاً اهل آخوندي صحبت کردن نبود، نهفقط با آدمهاي معمولي، بلکه حتي با آيتالله جوادي هم اينگونه صحبت ميکرد و همه هم به او ارادت داشتند، با علما هم همينگونه صحبت ميکرد، هماني را نشان ميداد که بود. همه هم همين سادگياش را دوست داشتند.

ميگفت «ما با همين تيپ رفتيم حلاليتطلبي پيش حمامي، پيش بقال، نانوا و باغدار و...»، همه را راضي ميکند. يکي از دوستان قديمياش بهنام اصغر تهراني بود.

شيخ حسين هر بار تهران ميآمده خانه او ميرفت. با اينکه خيليها با او دوست بودند مثل حجتالاسلام ناطق نوري و آيتالله مهدوي کني(ره). همه او را ميشناختند و دوستش داشتند. شايد همه آرزو داشتند حسين کبير به خانه آنها برود،

اما او به خانه اصغر تهراني ميرفت. مگر اصغر تهراني چهکسي بود؟ اصغر تهراني هم انسان عاشق و وارستهاي بود و از همرزمان شهيد اندرزگو بود. آنها زمان قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در لبنان کارهاي چريکي انجام ميدادند، البته از تاجرزادهها هم بود و وضع ماليشان خوب بود.

شيخ حسين کبير ميگفت «من اصغر را ميبردم، حلاليت که ميطلبيدم ميگفتم چقدر بدهيم و اصغر تهراني پول آنها را پرداخت ميکرد». آنها دو رفيق همتيپ بودند. شيخ حسين بعد از توبهکردن طلبه شد؟ بله. بعد از توبه در تهران خدمت آيتالله مجتهدي(ره) رفت و طلبه شد. بعد از چند سال براي ادامه طلبگي به قم رفت و تا آخر عمر هم طلبه ماند، يعني درس روزانهاش را ميخواند و مطالعهاش را ميکرد، هيچ عوض نشد. امام خميني(ره) خيلي او را دوست داشت و با امام حشر و نشر داشت.

مقام معظم رهبري و ديگر بزرگاني مثل آيتالله مهدويکني(ره) و آيتالله جوادي آملي و همه آنهايي که در قم بودند و مسئوليتي داشتند، خيلي خوب ايشان را ميشناسند و با فعاليتهاي قبل انقلاب او آشنايي دارند.

يک روحاني تمامقامت وفادار به انقلاب بود، انساني بوده که معتقد به امام بود. آنطور که ميدانيم پسرش هم شهيد شد؟ بله. پدر شهيد هم شد، با اينکه فقط يک پسر داشت. شهيد غلامرضا تهراني سعيد براي شيخ حسين حکم عصاي دست را داشت، چهار دختر هم داشت و خيلي برايش عزيز بودند، اما در مرام پهلواني پسر جايگاه ويژهاي داشت و همين يک پسر هم به جبهه ميرود و در سالهاي اوليه جنگ شهيد ميشود. خودش تعريف ميکرد که «خواب بودم. يک زماني متوجه شدم قلبم تکان ميخورد. انگار يک قطره خون از قلبم جدا شده و به زمين افتاد. دردي احساس کردم و نشستم و تا بلند شدم ايستادم، ديدم همسرم از خواب پريد.

از او پرسيدم: تو را چه شده؟» و او هم همين سؤال را پرسيد. گفتم «تو هم قلبت؟ من هم قلبم...»، بعدها فهميدند درست همان ساعتي بود که غلامرضا گلوله خورد و به شهادت رسيد. اثر داغ جوان ديدن بر روضههاي شيخ حسين شيخ حسين کبير که داغ جوانش را ديده بود، تأثيري در روضهخواندنش گذاشته بود که بهخصوص در روضه حضرت علياکبر عليه السلام ميتوانستيم درکش کنيم. وقتي که روضه ميخواند سوزش کلامش بيشتر شده بود.

به امام حسين عليه السلام خطاب ميکرد: «ما که نبوديم کنار بدن پسرمان ببينيم چطور جان داد، اينگونه حالمان منقلب شد. با چند صد کيلومتر فاصله، پسرمان آن طرف ايران زمين خورد و ما اينجا به اين شکل درآمديم. شما چه کرديد که کنار بدن پسرتان بوديد؟»، اينطور وارد روضه ميشد و سوزش اثرگذار بود. روضهاي ميخواند که در و ديوار گريه ميکرد، جانسوز و سوزناک ميخواند، خيلي هم اهل بازي با صدا و الفاظ نبود،

چند شعر ساده و قديمي حفظ بود که آنها را ميخواند، زيبا هم ميخواند و صداي خوبي داشت. اين هم از صداقت شيخ حسين کبير نشأت ميگرفت همينطور است، چون ايشان يکجور صحبت يا رفتار ميکرد نه آنقدر که کسي را بخنداند يا بگرياند، گاهي وسط خنده يک کلمه ميگفت همه گريه ميکردند، آنگاه مجلس گريه ميشد،

همان وسط گريه يک کلمه ميگفت همه به خنده ميافتادند، مثلاً يک بار در حين منبر ميان بزرگان گفت: «همه با هم دعاي امن يجيب را بخوانيم.»، و همه خواندند و معمولاً آرام ميخوانند. مرحوم کبير گفت «اين امن يجيب بهدرد عمهتان ميخورد»، همگي خنديدند. بعد يک آن گفت: «آنطوري که زينب کبري کنار گودال گفت، بگوييد»، همگي به گريه افتادند. واقعاً نميخواست بخنداند اما نميتوانست بهسبک طلبگي و علما بگويد که اين امن يجيب گفتن بهدرد نميخورد، مثلاً ما اگر بخواهيم بگوييم، ميگوييم «اين امن يجيب در شأن اين مجلس نيست، بلندتر بفرماييد»،

اما شيخ حسين آنطور ميگفت، لذا منشئش خنده بود. افراد زيادي در مسير مداحي و ذاکري اهلبيت عليهم السلام وارد شده و خدمت کردهاند، چه شد که نام افرادي مثل شيخ حسين کبير يا حاج اکبر ناظم ماندگار شد؟ محور اينکه حسين کبير ماندگار شد و نامش کبير شده بود، از صداقت او در عرض ارادت به آستان مقدس اهلبيت عليهم السلام برميخاست. او يک شاخصهاي داشت که همه لذت ميبردند و از مصاحبت با او احساس سبکي ميکردند، که آن صداقت و صافي او بود.

حاج اکبر ناظم هم همينگونه بود. تمام نقطه مشترک اين بزرگاني که ما ميبينيم و ميشنويم در طول تاريخ، در مکتب امام حسين عليه السلام خلوص داشتند و اهل معامله نبودند، صادق در اين راه قدم برميداشتند و به آنها عنايت ميشد. امام حسين عليه السلام سوزي به حسين کبير داده بود که لب باز ميکرد زمين و زمان گريه ميکردند.

منبع: باشگاه خبرنگاران

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.