اظهار نظر 0

روزنامه به دیدگاه شما نیازمند است،از نظراتتون روی موضوعات پیشوازی خواهیم کرد.

  • برگزیده خوانندگان
  • همه
مرتب کردن بر اساس : قدیمی تر

قتل مادربزرگ نوعروس به دست داماد جوان

مرد جواني که به همراه دو نفر ديگر مادربزرگ همسرش را به قتل رسانده بود، در دادگاه جزئيات اين قتل را تشريح کردند.

قتل مادربزرگ نوعروس به دست داماد جوان

مدت زيادي از برگزاري مراسم عقدکنان نگذشته بود که برق النگوهاي مادربزرگ نوعروس چشمان داماد جوان را گرفت و از آن روز وسوسه سرقت طلاهاي پيرزن رهايش نميکرد تا اينکه بالاخره «م» نزد يکي از دوستانش رفت و نقشه پليد سرقت را براي «ج» بازگو کرد.

اما «ج» حاضر به همکاري با وي نشد، به همين خاطر «م» به سراغ پسرخالهاش رفت که در يک فروشگاه لوازم خانگي مشغول کار بود. او نقشه بيدردسر سرقت طلاهاي مادربزرگ نامزدش را با آب و تاب براي «الف» شرح داد و بالاخره او را متقاعد کرد در اين سرقت همراهش شود.

«م» که کليد منزل مادربزرگ را از کيف مادرزنش برداشته بود، حدود ساعت 21 شب چهاردهم فروردين سال گذشته با مرور نقشه سرقت و به همراه «الف» راهي منزل پيرزن شد، اما هرچه تلاش کرد قفل در حياط باز نشد چراکه پيرزن تنها «ميله شببند» را پشت در انداخته بود. بنابراين آنها در حالي به طور موقت از سرقت منصرف شدند که احساس کردند هنوز اهالي در کوچه و خيابان تردد دارند. به همين خاطر «الف» به منزل خودشان بازگشت و «م» نيز به مغازه آرايشگري «ع» (يکي ديگر از دوستانش) رفت و او را نيز براي همدستي در سرقت طلا راضي کرد.

عقربههاي ساعت از نيمهشب گذشته بود که آنها دوباره با «الف» تماس گرفتند و براي آنکه همسر «الف» به اين تماس شبانه و خروج وي از منزل مشکوک نشود نقشه تصادف ساختگي براي «ع» را مطرح کردند و اينگونه دو جوان 23 و 24 ساله سوار برخودرو «م» به طرف منزل «الف» رفتند و سپس هر سه نفر در حالي به سوي ميدان سربداران سبزوار حرکت کردند که «م» رانندگي خودرو را به عهده داشت. آنجا «م» «سيگاري» (سيگار حاوي گرس» را روشن کرد و به دست دوستانش داد تا آنها را براي سرقت تهييج کند.

عقربههاي ساعت يک بامداد پانزدهم فروردين 1403 را نشان ميداد که آنها ماسک، دستکش و چماق را که از مغازه «ع» تهيه کرده بودند، از داخل خودرو برداشتند و آماده اجراي نقشه پليد شدند. ابتدا «م» از پشت فرمان بيرون آمد. «ع» به جاي او پشت فرمان قرار گرفت تا درون خودرو کشيک بدهد. «م» بالاي لوله گاز رفت و از روي ديوار به داخل حياط پيرزن پريد. لحظاتي بعد در حياط باز شد و «الف» هم در سياهي شب در حالي به درون منزل پيرزن رفت که «ع» با خودرو دور ميزد تا از خلوت بودن کوچه اطمينان يابد.

«الف» که چماق را در دست داشت به همراه «م» پاورچين پاورچين از پلههاي بهارخواب بالا ميرفتند که «م» پارچه پهنشده روي بند لباس را کشيد و به آرامي در راهرو را باز کرد. «الف» هم بيسر و صدا پشت سر پسرخالهاش قدم به درون خانه گذاشت. پيرزن در خواب سنگيني فرورفته بود که «م» نگاهي به چهره او انداخت و در يک لحظه روي پيکرش نشست و بلافاصله پارچهاي را که از روي طناب برداشته بود روي دهان وي گذاشت تا سر و صدا نکند.

پيرزن وحشتزده چشمانش را گشود و از شدت ترس چنان تکاني به خود داد که جثه ضعيف و لاغر «م» را به کف اتاق پرت کرد. «الف» با ديدن اين صحنه ضربه اي به پهلوي پيرزن زد و بيدرنگ روي پيکر او نشست و دهانش را گرفت، ولي پيرزن براي رهايي از چنگ دزدان بيرحم سر و صدا ميکرد که «م» چماق را برداشت و براي ساکت کردن او چند ضربه به سرش کوبيد.

خون بر چهره پيرزن جاري شد و توان خود را از دست داد. در اين هنگام و در حالي که «الف» همچنان دهان پيرزن را گرفته بود، تلاشهاي «م» براي بيرون آوردن النگوهاي طلا بينتيجه ماند. او بيدرنگ به درون آشپزخانه رفت و بطري حاوي مايع ظرفشويي را برداشت و مقداري روي دست پيرزن ريخت تا اينکه موفق شد انگشتر و النگوهاي او را خارج کند، اما از سرقت گوشوارهها منصرف شد چرا که آنها به خون پيرزن آلوده شده بود.

«م»سپس به داخل اتاقخواب رفت و همه محتويات کمدها را بيرون ريخت، اما لوازم باارزش را پيدا نکرد. او بعد از اين ماجرا و در حالي که «الف» همچنان دهان پيرزن را گرفته بود در جستجوي گوشي تلفن او برآمد تا اينکه همزمان با پيدا کردن گوشي نوکياي ساده، پيامکي از سوي «ع» روي صفحه نمايش گوشي خودش نقش بست؛ «عجله کنيد، زياد طول کشيد»!

«م»با ديدن اين پيامک و به همراه «الف» منزل را بعد از 20 دقيقه ترسناک ترک کردند و به در حياط آمدند. آنها نگاهي به درون کوچه انداختند و زماني که متوجه شدند کسي آنجا نيست دوان دوان خود را به داخل خودرو انداختند و به رانندگي «ع» از محل گريختند. «م» داخل خودرو سيمکارت گوشي نوکيا را تکهتکه کرد و آن را بيرون انداخت. آنها سپس به پارک بهمن رفتند و ماسک و دستکشها را هم با چماقي که همراه داشتند درون پارک رها کردند و به منزل خودشان بازگشتند.

در ادامه اين ماجرا «م» انگشتر سرقتي را با کمک يکي از دوستانش به يک طلافروشي فروخت، اما وقتي متوجه مرگ پيرزن شد، النگوها را به مغازه «ع» برد و در آنجا مخفي کرد.

طولي نکشيد که با افشاي قتل پيرزن عاملان اين جنايت هولناک با رصدهاي اطلاعاتي شناسايي و در چنگ قانون گرفتار شدند. آنها خيلي زود به قتل پيرزن با انگيزه سرقت طلا اعتراف کردند و طلاهاي سرقتي را به همراه گوشي تلفن تحويل پليس دادند. در حالي که پزشک قانوني علت مرگ پيرزن را انسداد مسير تنفسي اعلام کرد، بازسازي صحنه جنايت نيز با حضور بازپرس پرونده انجام شد و متهمان اين پرونده جنايي به نقش خود در ارتکاب قتل و سرقت و فروش اموال سرقتي اعتراف کردند.

با تکميل تحقيقات در دادسراي عمومي و انقلاب سبزوار، کيفرخواست کامل اين پرونده جنايي از سوي قاضي ابراهيم طاهريتبار جانشين دادستان سبزوار صادر شد و سپس متهمان شنبه هفته گذشته در شعبه پنجم دادگاه کيفري يک خراسان رضوي پاي ميز محاکمه ايستادند.

در جلسه دادگاه که به رياست قاضي حجتالاسلام و المسلمين محمد شجاع پور فدکي و مستشاري قاضي جواد آسيانيزد برگزار شد، متهمان به تشريح جزئيات اين جنايت وحشتناک پرداختند و بدين ترتيب نقشه شوم داماد جوان براي سرقت طلاهاي مادربزرگ نوعروس لو رفت.

در ادامه جلسه دادگاه، قضات برجسته دادگستري خراسان رضوي با طرح سوالات تخصصي به بررسي اين پرونده جنايي در حضور وکلاي مدافع ادامه دادند و آخرين دفاعيات متهمان و وکلاي آنان را شنيدند. سپس قضات دادگاه به شور نشستند تا درباره متهمان اين پرونده تصميمگيري کنند.

 

اطلاعاتی برای نمایش وجود ندارد.